مادری که داشتم | ... |
برای مادرم مینویسم. مادرم همیشه در تمام فصول از صبح زود بیدار بود. با اینکه هردوسال و نیم یک بار وقتی صبح بیدار میشدم. دنبالش میگشتم، توی اتاق دمدری خوابیده با نوزادش بود.
خانم همسایه از بیشیری نوزادش در رنج بود. برای اینکه محرمیت رضایی بوجود نیاید؛ هر روز با یک لیوان از شیر مادرم برای تغذیه کودکش میبرد.
پسرش بزرگ شد، همیشه مادرش میگفت: این پسرم با بقیه پسرانم خیلی متفاوت است. بخاطر شیری که خورده است. همان ابتدای جنگ پسرش در جبهه به شهادت رسید.
[چهارشنبه 1401-10-21] [ 10:45:00 ب.ظ ]
|