برای مادرم می‌نویسم. مادرم همیشه در تمام فصول از صبح زود بیدار بود. با اینکه هردوسال و نیم یک بار وقتی صبح بیدار می‌شدم. دنبالش می‌گشتم،  توی اتاق دم‌دری خوابیده  با نوزادش بود.

خانم همسایه از بی‌شیری نوزادش در رنج بود. برای اینکه محرمیت رضایی بوجود نیاید؛ هر روز با یک لیوان از شیر مادرم برای تغذیه کودکش می‌برد.

پسرش بزرگ شد، همیشه مادرش می‌گفت: این پسرم با بقیه پسرانم خیلی متفاوت است. بخاطر شیری که خورده است. همان ابتدای جنگ پسرش در جبهه به شهادت رسید.

ادامه مطلب :

کارهایش روی نظم بود. بعد از بار گذاشتن غذای ظهر روی چراغ سه فتیله، می‌رفت اتاق خیاط خانه. هم لباس می‌دوخت هم به شاگردانش آموزش می‌داد.

هفته‌ای یک بار هم تشت را روی منقل ذغالی می‌گذاشت و با تلی از لباس های چرک هفت هشت تا بچه را با صابون می‌شست.

ظروف غذای ظهر را کنار حوض، تابستان گرم و زمستان سرد می‌شست.

موقع رفت و روب با جاروی چوبی به جان اتاق‌ها و حیاط می‌افتاد. چون بیشتر فرزندانش پسر بودند؛ دختران را هم زود شوهر می‌داد همه کارها بدوش خودش بود.

خرید منزل را خودش انجام می‌داد. هروقت آش رشته می‌پخت، همان لحظه خمیر درست می‌کرد رشته می‌برید.

تولید رب گوجه و انار و آبغوره‌گیری و تولید سرکه همه را خودش انجام می‌داد. برای آماده سازی زردچوبه و فلفل و بقیه ادویه‌جات. توی هاونگی بزرگی که سرکوب بود، پودر می‌کرد. وسیله‌ای از جنس سنگ به بزرگی یک دیگ با کوبه‌ای از جنس سنگ به اندازه یک کله قند برای ساییدن آنها استفاده می‌کرد.

هر سال اول بهار همه قالیچه‌ها و گلیم‌ها را در حیاطمان می‌شست.گفتم گلیم، از لباس‌های مندرس رشته‌های پارچه‌ای می‌برید می‌فرستاد روستا برایمان گلیم می‌بافتند. تابستان‌ها برای نشستن توی حیاط و خوابیدن روی پشت بام استفاده می‌کردیم.

کهنه زیر پای بچه‌ها هم از لباس‌های مندرس نخی می‌دوخت و برای هربار تعویض باید می‌شست تا دفعه بعد استفاده می‌شد.

هنوز هم طعم غذا‌های مادرم را فراموش نمی‌کنم.با اندکی مواد بهترین و خوش‌طعم ترین غذا‌ها را می‌پخت.

هر هفته با بقچه بزرگ لباس و حوله، لگن مسی بچه‌ها را چند تا خیابان آن طرف‌تر از منزل‎مان می‌برد حمام.

عید خانه‌مان پر از مهمان‌هایی می‌شد که برای زیارت به قم می‌آمدند. یک تنه همه را پذیرایی می‌کرد.

اگر عمل جراحی برایش لازم می‌شد، خودش به تنهایی می‌رفت بیمارستان، بعد از چند روز بر می‌گشت تازه می‌فهمیدیم که جراحی شده است.در آن مدت خواهرم که متاهل بود از ما نگهداری می‌کرد. پدرم هم برای تبلیغ به روستا رفته بود.از چهارده زایمان، هشت تا برایش ماند.

دو تا از پسرهایش در مدت دو روز مردند، مرد همسایه آمد بچه را برد قبرستان و دفن‌کرد.

هیچ وقت از سختی کار و زندگی شکایت نکرد، تازه خودش را خوشبخت ترین زن می‌دانست.

پناه همسایه‌ها و بسیاری از خانم‌های مشکل‌دار بود. یک شبکه و محله را هدایت می‌کرد.

در مناسبت‌های مذهبی حتما باید مراسم می‌گرفت. عید غدیر از جشن هایی بود که باید اجرا می‌شد. از تا شب خانم‌ها دسته دسته می آمدند بعد صرف شیرینی و میوه، عیدی ته کیسه می‌گرفتند . مناسبت مهم دیگر ایام فاطمیه بود. که مدت سه روز در خانه مراسم عزاداری اجرا می‌شد. دهه محرم همیشه با صبحانه زیارت عاشورا توسط خانم های شاخص محله اجرا می‌شد. حسن ختام مراسم با آش رشته با کمک همسایه‌ها تمام می‌شد.

در تمام سال‌های عمرش برنامه اعتکاف را در منزل ادامه می‌داد. در آن سال‌ها اعتکاف بانوان در مساجد وجود نداشت.روز سوم اعتکاف از صبح وارد اتاق می‌شد و در ها را می‌بست و دعای ام داوود را می‌خواند.ختم قرآنش در ماه رمضان ترک نمی‌شد.

دست پربرکتی داشت.هرکس دنبال دختر خوب می‌گشت از مادرم آدرس می‌گرفت.هرکسی که فرزند پسر یا دختر می‌خواست، با یک دعا برایش حل می‌کرد.

هرچه دارم از مادرم دارم، خدا رحمتش کند، با مادرش حضرت زهرا محشور شود.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...