خدا در اتوبوس | ... |
با هم همسفر بودیم، خیلی ساکت بود. معلوم بود درونگرا است درست برخلاف من که برونگرا هستم. فکر کردم مسیر طولانی 18 ساعته با یک همراهی که ساکته راه چند برابر می شود. وقتی که کمی چرت زدیم و از پنجره بیرون را نگاه کردم، دیگه تحملم برای سکوت تمام شد. کمی تنقلات از کیفم درآوردم و بهش تعارف کردم تا باب سخن باز شود. اول قبول نمی کرد ولی با اصرارم پذیرفت.
پرسیدم شما هم تنها سفرمی کنید با اشاره سر پاسخ داد. القصه به حرف آوردمش. گفت: آینده را تاریک و سیاه می بینم، از همه چیز میترسم.هیچ امیدی ندارم، از زندگی بیزارم.خلاصه گرم سخن شده بود، صبر کردم تا هرچیزی که او را آزار میدهد روی داریره بریزد. گفتم:با یک مثال، مشکلت را بررسی می کنیم.
ادامه مطلب :
pan style="font-size: 12pt; font-family: IRANSans, arial, helvetica, sans-serif;">این آقای راننده که می خواهد به مقصدمان برساند، زمانی در جاده می ترسد كه یا بنزین ندارد یا قاچاق حمل كرده یا مسافر اضافه سوار كرده باشد یا با سرعت غیر مجاز حرکت کند، یا جاده را گم كرده یا در مقصد جایی را آماده نكرده و یا مسافرانش نا اهل باشند. در غیر این صورت راننده نباید ترسی داشته باشد. حالا قصه ی من و شما مثل راننده است.مسافران هم زمانی که در مقصد از قبل هتل رزرو کرده باشد و وسایل یک ماه سفر در چمدان داشته باشد؛ هرگز نگرانی نخواهد داشت و دچار افسردگی نمی شود.درست عین سفر دنیا و زندگی؛ اگر انسان برای بعد از مرگ خود، زاد و توشه ی لازم را برداشته باشد، كار خلاف نكرده باشد، راه را بداند، در مقصد جایی را در نظر گرفته باشد و دوستانش افراد صالح باشند و حركتش طبق مقررات و مجاز باشد، نگرانی نخواهد داشت.
گفتم: باید برای زندگی برنامه داشته باشی، یک بخشی از زندگی را برای بندگی خدا و بخشی را برای امرار معاش و بخشی را برای تفریح سالم تنظیم کنی؛ تا هیچ بخشی از بعد زندگی دچار خلا شود. با این وضع هیچ وقت گرفتار یاس و ناامیدی نمی شوی.
در پایان سفر خیلی خوشحال بود، می گفت: برای شفای درد هایم عازم سفر زیارتی شدم تا بلکه از امام رضا شفا بگیرم؛ ولی امام رضا بوسیله زائرش مرا شفا داد.
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1398-03-12] [ 10:55:00 ق.ظ ]
|