لطف امام رئوف | ... |
?????
حبیبه خانم امروز خیلی خوشحال بود. همین شد که بیبی طوبی ازش پرسید:
” چه خبره حبیبه جان؟ امروز خیلی خوشحالی”
حبیبه خانم قند توی دلش آب کرد و لبخند زد و گفت:
“بیبی طوبی، امروز سالگرد روزی هست که به امام رئوف متوسل شدم و حاجتم را گرفتم.”
بیبی طوبی هم از شنیدن این سخن خوشحال شد و با شوق گفت:
” برای ما هم ماجراش رو تعریف میکنی عزیزم؟” ?
حبیبه خانم با خوشحالی گفت:
” بله حتما.
بیبی جان چند سال پیش، در ایام میلاد حضرت رضا همسرم برای اجلاسیهای به مشهد دعوت شده بود. من هم خیلی دلم تنگ شده بود برای زیارت اما دیسک کمرم اجازه نمیداد که بروم.
بیشتر دلتنگیام به خاطر این بود که حاجآقا قبلا هم رفته بود مشهد و من را به خاطر همین دیسک کمر با خودش نبرده بود. همین شد که پایم را کردم توی یک کفش که من هم میایم.
هرچه کردم حاج آقا قبول نمیکرد. میگفت فقط اقایان هستند.من هم گفتم باشه من توی حرم می مونم. اما همسرم هرچه تلاش کرد نتوانست بلیت هواپیما برایم بگیرد، و تلاشش برای رزو هتل ولایت که نزدیکترین هتل با حرم است و فقط5 دقیقه فاصله دارد، بی نتیجه بود.
اما من ناامید نشده بودم. گفتم خودم بعد از شما بلیت می گیرم میام مشهد. ولی همسرم قبول نکرد. میگفت تنهایی با حال خرابت و دیسک کمر چجوری بیایی و توی حرم بمانی؟ اون هم روز میلاد که حرم جای سوزن انداختن نیست؟!
آخر دست قرار شده بود همسرم تنها برود که بهش زنگ زدند و گفتند بلیت شما دو نفری است! توی هواپیما با هم سرِ اینکه که کجا بمانم نقشه می کشیدیم تا رسیدیم مشهد. از فرودگاه که بیرون آمدیم آقایی آمد و نامه رزو هتل ولایت را به همسرم داد! بی بی از لطف امام رضا توی پوست خودم نمی گنجیدم.
با اینکه از هتل تا حرم پنج دقیقه بیشتر فاصله نیست، ده جا روی زمین می نشستم، تا برای ادامه راه قدرت راه رفتن پیدا کنم.
دیسک کمر باعث می شد بعد از دو سه قدم پای راستم باندازه 50 کیلو سنگین شود. زائرها که عبور میکردند میپرسیدند خانم مشکل داری کمکت کنیم؟چرا کف زمین ولو شدی؟
مسیری که میرفتم از ماشین زوار خبری نبود، اگر هم بود بخاطر ازدحام نمیتونستم سوار بشم.
وقتی رسیدم به حرم؛ برای خواندن زیارتنامه یک طرف افتادم. خادمها بهم تذکر میدادند که خانم بلند شو.
میگفتم الهی هیچ وقت کمردرد نگیری، خدا کمرت را سالم نگه داره مثل من نشوی و خادمها منصرف من میشدند و میرفتند. اما دوبارهدیکی دیگر میامد سراغم. مجبور بودم بلافاصله برگردم هتل.
روزی که زیارت وداع را می خواندم به آقا گفتم: “آقا جان من نمی گم که پشت پنجره فولاد شفام بده. ولی کمرم را چاره کن. با این وضع دیگر نه توان آمدن دارم و نه کسی حاضر به آوردنم هست.”
برگشتیم، به هر دکتری مراجعه کردم حاضر به عمل دیسک من نبود. همه میگفتند چون قبلا دوبار عمل دیسک شدهاید، باید همان دکتر شما رو عمل کند. و من چون از عملهای قبلی راضی نبودم نمی خواستم دوباره پیش همان دکتر بروم.
کمر همسرم هم مشکل داشت. قرار بود با دوستانش به یک دکتری مراجعه کند. روزی که قرار بود برود من سر کار بودم. بهش زنگ زدم و گفتم عکس ام آر آی من را هم بیاور شاید این دکتر مشکلم را بتواند حل کند.
وقتی رسیدم بیمارستان؛ دکتر تازه از اتاق عمل بیرون آمده بود تا همسرم را معاینه کند. دوست همسرم به من گفت:” شما بیرون منتظر باشید.”
رفتم طرف نیمکت توی سالن بنشینم، که دکترآمد طرف من و گفت:” بفرمایید توی اتاق.”
دکتر جلوتر از همه من را هدایت کرد روی صندلی معاینه و عکس ام آر آی را ازم گرفت. تا به عکس من نگاه کرد گفت “حاج خانم باید فردا عمل شود!”
از این اتفاق متعجب شده بودم. گفتم:” آقای دکتر حاج آقا را آوردم تا عمل کنید.”
آقای دکتر گفت:” دوماه بعد از عمل شما حاج آقا بیاد.”
دکتر من را عمل کرد. سه میلیون را با بیمه تکمیلی حساب کردیم و قرار شد سه میلیون هم ما بپردازیم. اما وقتی رفتیم حسابداری گفتند پرداخت شده. هرچه اصرا کردم نگفتند کی هزینه عمل من را داده.
بیبی طوبی؛
با مزه ترین بخش قضیه اینجاست که دوباره سال بعد برای روز میلاد امام رضا(علیه السلام) برای همسرم دعوت نامه اجلاس آمد. اما این بار برای هر دوی ما بود. من روز میلاد با سلامتی در جشن میلاد امام رضا حرم بودم.”
بیبی طوبی با شنیدن این خاطره از کرامت امام رضا علیه السلام؛ اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:
“قربون کرم و مهربانیات امام رضا”
?????
#دورهمیهای_خانهی_بیبیطوبی
[سه شنبه 1400-04-01] [ 11:43:00 ق.ظ ]
|