با شهدای گمنام در قطار | ... |
بعد از مدتها توی قطار ویژه خوهران بودم. دونفر خانم مانتویی از جنس شلوارجین با سوراخ روی شلوار! موهای زرد بیرون از شال مثلا. ناخنهای بلند رنگی! وقتی آن دو را دیدم باخودم گفتم یعنی میشه با اینها ارتباط برقرار کرد؟
از چه راهی با چه جنس و ادبیاتی؟ راه طولانی باشه و در یک محیط کوچک وروبروی هم ساعتها بیکار در سکوت نشستن سخته.
یکی با هندزفری توی گوشش موسیقی گوش می کرد ! تا اینکه از مراغه یه خانم مسن با کلی سوغاتی محلی از کشک گرفته تا روغن حیوانی و گردو…وارد کوپه شد. حرف از پا درد و مشکلات زد. رشته سخن را گرفتم از سفر اربعین، کمک خواستن از شهدای گمنام و موفق شدن در پیاده روی اربعین و در نهایت شفای درد زانوهایم گفتم. آنکه هنذ فری داشت از گوشش بیرون کشید و با دقت گوش می داد. نفر دوم که در حال مکالمه تلفنی بود، تلفنش تمام شد؛ گفت: از اول تعریف کن. با شنیدن ماجرای شهدا گمنام به پهنای صورت اشک میریخت. و آن یکی میگفت مردم اگر بفهمند ماجرای حاجت دهی شهدای گمنام را می ریزند سر قبر شهدا!
وقتی خانم مسن که اهل نماز بود و تسبیح هزار دانه دشت، گفت: وقتی ذکر می گویم به خواننده های قدیمی مثل معین هم گوش میدهم! من گفتم: چرا ذکر صلواتت را با موسیقی فاسد می کنی؟ آن دیگری گفت: ما که به هیئت میرویم خانم جلسه ای می گوید: اگر موسیقی شنیدی و تو را به رقص نیاورد اشکالی ندارد!
نمیدانم این گروه افراد خودشان به خویش ظلم میکنند و رسانهای جز ماهواره ندارند، یا ما کوتاهی کردهایم و به اینها نزدیک نشدیم! درحالیکه قلبهایشان مملو از رقت قلب است.
خلاصه مشاوره و سوالات شروع شد. علی الحساب کتاب ابراهیم هادی را معرفی کردم که تهیه کند و بخواند. وقت خدا حافظی خیلی اظهار خوشحالی میکرد و شماره تلفنم را هم گرفت تا هروقت سوالی داشت بپرسد.
[دوشنبه 1398-09-18] [ 06:59:00 ب.ظ ]
|