روضه پیامبر در حصر | ... |
مشغول زیارتنامه هستم.از پشت دیوار زیارت نامه میخوانم، دائم مکانم را تغییر میدهم؛ تا وهابی به من گیر ندهد .کوچه بنیهاشم است پرنده خیالم پر میکشد وارد خانه پیامبر میشوم . حضرت به دخترش نگاه میکند میفرماید: دخترم میشنوم صدای استغاثه تو را در حالیکه بین در و دیوار هستی، به چهره علی نگاه میکند، علی جان بعد از من، سینههای پر از کینه محاسن تو را با خون سرت خضاب میکند. حسنین وارد شدند خود را بروی سینه پیامبر انداختند. امیرالمومنین میخواهد آنها را بلند کند؛ پیامبر میفرماید: علی جان بگذار بمانند. به صورت حسن دست کشید فرمود عزیزم با شمشیر به ران تو زخم میزنند و سجاده از زیر پایت میکشند، و تو حتی در خانهات هم امنیت نداری، بعد گردن حسین را بوسید فرمود حسین تو را تشنه و گرسنه کنار نهر آب شهید میکنند. از خانه پیامبر صدای گریه میشنوم، پیامبر از دنیا رفته است؛ منتظر میشوم تا تشیع حضرت را مشاهده کنم اما خبری نیست. همه در سقیفه جمع شدهاند. امیرالمومنین با سلمان و ابوذر… پیامبر را بدون تشیع دفن کردند. وهابی با ماشین مخصوص، بدون صدا، مثل ابن زیاد رسید بالای سرم، فریاد زد حاجی بلند شو، بلند میشوم تا در گوشهای دیگر زیارت نامه را تمام کنم.
[جمعه 1399-07-25] [ 02:27:00 ب.ظ ]
|