من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 27
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 14
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

روضه پیامبر در حصر ...

 روضه در حصر بغض در گلو

مشغول زیارتنامه هستم.از پشت دیوار زیارت نامه می‌خوانم، دائم مکانم را تغییر می‌دهم؛ تا وهابی به من گیر ندهد .کوچه بنی‌هاشم است پرنده خیالم پر می‌کشد وارد خانه پیامبر می‌شوم . حضرت به دخترش نگاه می‌کند می‌فرماید: دخترم می‌شنوم صدای استغاثه تو را در حالیکه بین در و دیوار هستی، به چهره علی نگاه می‌کند، علی جان بعد از من، سینه‌های پر از کینه محاسن تو را با خون سرت خضاب می‌کند. حسنین وارد شدند خود را بروی سینه پیامبر انداختند. امیرالمومنین می‌خواهد آن‌ها را بلند کند؛ پیامبر می‌فرماید: علی جان بگذار بمانند. به صورت حسن دست کشید فرمود عزیزم با شمشیر به ران تو زخم می‌زنند و سجاده از زیر پایت می‌کشند، و تو حتی در خانه‌ات هم امنیت نداری، بعد گردن حسین را بوسید فرمود حسین تو را تشنه و گرسنه کنار نهر آب شهید می‌کنند. از خانه پیامبر صدای گریه می‌شنوم، پیامبر از دنیا رفته است؛ منتظر می‌شوم تا تشیع حضرت را مشاهده کنم اما خبری نیست. همه در سقیفه جمع شده‌اند. امیرالمومنین با سلمان و ابوذر… پیامبر را بدون تشیع دفن کردند. وهابی با ماشین مخصوص، بدون صدا، مثل ابن زیاد رسید بالای سرم، فریاد زد حاجی بلند شو، بلند می‌شوم تا در گوشه‌ای دیگر زیارت نامه را تمام کنم.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[جمعه 1399-07-25] [ 02:27:00 ب.ظ ]

بقیع و یک بغض گلوگیر ...

بقیع بغضی گلوگیر

اینجا مسجد النبی است، فقط نامش برای پیامبر  اسلام هست، اجازه نداری با خودت مهر نماز داشته باشی، در ورودی در کیفت را می‌گردند، نه برای اینکه ممکن است داعشی یا‌ تروریست باشی، برای اینکه از بمب بزرگتری مثل مُهر تربت امام حسین می‌ترسند، که بوی مِهر  اهل بیت می‌دهد، می‌گویند سجده بر مهر شرک است، اما خودشان حتما باید بر سجاده سجده کنند، شرک نیست، می‌گویم، چه فرقی می‌کند، اگر سجده بر چیزی شرک می‌شود، مُهر باشد یا سجاده! می‌گویند نباید به پیامبر متوسل شوی و شفاعت بطلبی، ولی خودشان مجازن که بعد از نماز واجب دورکعت نماز برای مردگان بخوانند و طلب رحمت و شفاعت کنند، یعنی خودشان را لایق شفاعت کردن می‌دانند و مرده‌ها را سزاوار دریافت رحمت و شفاعت می‌دانند اما شفاعت طلبیدن ِ از پیامبر شرک است!  از پیامبر نباید توقع شفاعت داشت، در حالیکه خداوند در قرآن می فرماید: وقتی مردم از تو درخواست شفاعت کردند، و تو قبول کنی ماهم می پذیریم.

ادامه »

موضوعات: خاطرات, دلنوشته  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-03-11] [ 02:23:00 ب.ظ ]

تعامل پیامبر با کودکان ...

بازی با کودکان

در کنار مسجد النبی نشسته ام، از بیرون به نزدیک ترین نقطه از پشت دیوار روضه، اذن دخول می خوانم، چون می دانم که در داخل مسجد به این زودی ها اجازه زیارت نمی دهند.چون آخرین گروهی که با اجاز ه سعودی ها می توانند به زیارت بروند ایرانی ها هستند. یعنی اگر از اول هم در صف منتظر باشی باید آخرین صف باشی!

هنوز هم پیامبر صلی اله علیه و آله غریب است در این شهر، در مکه غریب اینجا غریب. به آسمان ابری و غم گرفته نگاه می کنم، می گویم پروردگارا غربت تاکی، اینجا نشسته‌ام حدود کوچه های بنی هاشم است. پیش خودم تصویر کوچه ها را با دیوار های کوتاه گلی می بینم، پیامر مهربانی ها را می بینم که در میان چند کودک بازی گوش اسیر شده است. پیامبر اعظم به آن ها سواری می دهد، وقت اذان شده صدای بلال ‌از مناره مسجد بگوش می رسد، ولی بچه های بازیگوش حاضر نیستند چنین همبازی محترم و دوست داشتنی را رها کنند.

ابوذر را می بینم که با نگرانی از ته کوچه نمایان می شود، و بدنبال پیامبر می گردد که چرا به مسجد نیامده است.

با دیدن رسول خدا تعجب می کند، یا رسول الله مردم همه منتظر اقامه نماز هستند و شما اینجا مشغول….

حضرت دم گوش ابوذر آهسته نجوا کرد، ابوذر دست در جیبش کرد، چند تا گردو در آورد، گفت: بچه ها من این شتر شما را می خرم، می فروشید ، هواس بچه ها پرت شد و از تمرکز بر پیامبر منصرف شدند، چون ظهر شده بود گرسنه بودند، حاضر شدند معامله کنند. باصدای شرطه که حاجی پاشو برو، از کوچه بنی هاشم بیرون آمدم، و نقطه دیگری را انتخاب کردم و نشستم تا بقیه زیارت را بخوانم، صدای کودکانه حسن و حسین را شنیدم که با خوشحالی از مسجد دوان دوان به خانه برمی گشتند و هردو تلاش می کردند که زودتر به خانه برسند و موضوعاتی از دهان مبارک پیامبر شنیده بود برای مادر بگوید تا جایزه بگیرد.دوباره به زیارت مشغول می شوم .

دو رکعت نماز برای تحیت مسجد می خوانم، خدای من، پیامبر از خانه اش بیرون آمده به در خانه فاطمه می رسد، کنجکاو می شوم که با دخترش چکار دارد، پیامبر می ایستد، آیه تطهیر را می خواند و روانه مسجد می شود.

به در باب علی می رسم، عهد کرده ام فقط از باب علی وارد شوم، خانمی را می بینم که تلاش می کند از داخل صندوق امانات انارش را بردارد، نمی تواند، به کمکش می روم، می گوید نمی گذارند خوراکی به داخل ببرم، شب را در مسجد می مانم، با تلاشی کوچک انارش را به او می دهم، و بعد از بازرسی خانم شرطه وارد می شوم که پشت سرم خانم انار به دست وارد می شود، می گوید پشت شما پنهان شدم تا مرا نبیند.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-08-20] [ 12:02:00 ب.ظ ]