پایان نامه نویسی کتاب
اندر خاطرات پژوهش
در پست های قبلی ماجرای طلبه شدنم را گفتم
خلاصه نوبت به پایان نامه رسید که باید می‌نوشتم. دنبال استاد راهنما می‌گشتم ،چون از قم دور بودم دسترسی به استاد برایم مشکل بود. چون مدیر بودم با مرحوم آقای سلطان محمدی که در معاونت پژوهش مرکز بود، آشنایی داشتم؛ از ایشان خواهش کردم استاد راهنما برایم معرفی کند. ایشان گفت خودم استاد مشاورت می‌شوم و از آقای دکتر مریجی ریاست دانشگاه باقر العلوم تقاضا می‌کنم تا استاد راهنمایت بشود. در باره موضوع پیشنهادی پرسید گفتم دغدغه ذهنی من تاثیر محیط بر اجتماع است. قرار شد من چند تا موضوع را پیشنهاد بدهم. خلاصه بعد از پذیرش موضوع از طرف جامعه‌الزهرا و طرح اجمالی، قرار شد طرح تفصیلی و مدارک استاد را بفرستم. مرحوم استاد سلطان محمدی گفت طرح تفصیلی را بفرست، می‌دهم استاد مریجی امضا می‌کند با مدارک می‌فرستم جامعه‌الزهرا.
بعد ماهم دست به قلم شدیم و نوشتیم و نوشتیم و استاد راهنماهم راهنمایی می‌کرد و با زحمات مرحوم سلطان محمدی در رد و بدل پایان نامه بودم، که کار تقریبا به اتمام می‌رسید که متاسفانه در سایت مرکز مدیریت، پیام تسلیت فوت مرحوم سلطان محمدی را دیدم!!!!
آه از نهادم برآمد، با اندوه بسیار به بخش تحصیلات تکمیلی جامعه‌الزهرا زنگ زدم و در باره تکلیف پایان نامه سوال کردم، مدیر بخش گفت: شما جز طرح اجمالی ثبت شده هیچ چیز دیگری در کامپیوتر ندارید!!
از تعجب فقط شاخ در نیاوردم! گفتم استاد راهنما آقای دکتر مریجی، پایان نامه، استاد مشاور آقای سلطان محمدی، گفت هیچ خبری از مطالبی که می‌گویی نیست!!! گفتم: آقای محترم شتر دیدی ندیدی، من از سر خیر پایان نامه نویسی هم گذشتم! مدتی به همین منوال گذشت. پیامکی از جامعه برایم آمد، مبنی بر اینکه طلبه محترم وقت شما برای نوشتن پایان نامه تمام می‌شود.
تلفن زدم جناب آقای محققیان پشت خط بود، گفتم می‌خواهم انصراف بدهم. پرسید چرا؟ ماجرا را توضیح دادم و گفتم قصد من از تحصیلات تکمیلی افزایش اطلاعات بود که کسب کردم و نوشتن پایان نامه هم که باعث دریافت بقیه اطلاعاتم بود کسب کردم، دنبال مدرک هم که نبوده‌ام؛ در نتیجه به هدفم رسیده‌ام.
ایشان گفت: این همه زحمت کشیده‌ای، شاید خواستی ادامه تحصیل بدهی، حیف است. گفتم: من از مرز ایران و جمهوری نخجوان با شما صحبت می‌کنم، با این همه مشغله کاری، تبلیغ، و اکنون هم در بستر استراحت از عمل جراحی دیسک کمر هستم! به چه کسی بگویم استاد راهنمایم شود و راه‌های رفته را دوباره شروع کنم!
خدا حفظشون کند گفت: من خودم استاد راهنمایت می‌شوم، طرح تفصیلی را به من ارسال کن، از روی همان پایان‌نامه که نوشته‌ای طرح تفصیلی را بنویس.
خلاصه سرتان را درد نیاورم، همان‌پایان نامه با کمی جابجایی فصول این دفعه تمام شد. خلاصه بگویم دفاع کردیم و رتبه عالی را هم دریافت نمودیم، چون موضوع بروز بود تبدیل به کتاب شد.این حادثه اتفاقی نبوده است بلکه رزقی بود که باید توسط مرحوم آقای سلطان محمدی حادث می شد. چون وقتی موضوع را به ایشان پیشنهاد دادم از اینکه منبعی برایش نمی یافتم مایوس بودم از انتخابم ، ایشان برایم منابع را معرفی می‌کرد. همین امر باعث دلگرمی بنده می‌شد برای نوشتن. بعدا فهمیدم که لازم نبوده دنبال استاد راهنما بگردم خود جامعه‌الزهرا استاد را معرفی می‌کرده است.
هنوز نمی دانم استاد سلطان محمدی مرحوم مطالب مرا به کجا داده بود، ولی احتمال می،دهم چون ایشان در پژوهش مرکز مدیریت فعالیت داشت اشتباها در آنجا ثبت کرده بوده است. و این باعث شده همیشه هروقت حرفی از پایان‌نامه به میان آید ذکر خیر و رحمت استاد هم در یاد باشد.
خدایش بیامرزد

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت