بسم الله نگفت رفت | ... |
آماده شده بود، خیلی عالی، مدتها بود که در هیچ مهمانی حضور نداشت. همه می دانستن که علت نبودنش برای آمادگی در امتحانات است.
خیلی دوست داشت که پزشک شود، اما پزشکی پولدار!
از معلمی انصراف داد، و خلاصه پزشکی دانشگاه آزاد را با تمام هزینه هاش تکمیل کرد.
وقتی می خواست برود مطب، یادش انداخت بسم الله یادت نرود، گفت بابا مارا کشتی با این بسم الله، گواهی رانندگی دارم و امتیازم هم بیست شده است و چندسال رانندگی می کنم،و حالا قراره توی شهر رانندگی کنم!
ده دقیقه نشده بود که از بیمارستان زنگ زدند بیا، وقتی رفتم تموم شده انگار که سالها است از این دنیا رفته است.
«شنیده بودم کار بدون بسم الله ناقص می ماند.روزی یکی از دوستان امام علی علیه السلام آمد به حضور حضرت و نشست روی چهار پایه و چهار پایه کج شد و افتاد زمین و مهمان سرش زخمی شد. حضرت به او فرمود بسم الله نگفتی، کسی که بسم الله نگوید زیان می بیند تا بیدار شود، و این زیان خطای او را از نامه اعمالش پاک می کند.»
همه چیز در یک لحظه در ذهنم ورق خورد، معلم بود که همسرش شدم، راضی بودم به حقوق معلمی، ولی هی نق میزد با این حقوق که نمیشود زندگی کرد. دنبال حقوق و پول زیاد بود برای همین معلمی را رها کرد رفت دنبال پزشکی که پول دار بشود ، از نردبان بیماری مردم بالا برود!
[سه شنبه 1398-02-24] [ 04:12:00 ب.ظ ]
|