همسایه های کوچه

وقتی به روز های گذشته فکر می کنم، گاهی خیلی غصه می خورم؛ بخش اعظم خاطراتم به زمان قبل از انقلاب بر می‌گرده.

بنده خدا زن همسایه زمیله خانم هر دوسال یه پسر به دنیا میاورد، دل زنهای همسایه غنج می زد که بازهم بچه پسره، و بعضیها هم حسادتشون تحریک می شد.

زمیله خانم ویار یخ جویدن داشت، برای همین تمام دندانهاش ریخته بود. خلاصه سر جمع هشت تا پسر و چهار تا دختر از مجموع زایمانهایش به ثمر نشست.

عباس در سن سیزده سالگی مریض شد و بدنش کهیر زد و دکتر ها نتوانستند تشخیص بِدن که چه بیماریی داره و به گفته زمیله خانم بینوا عباسش را کشتند.

حسن و حسین و سجاد و مقداد هم به بهانه مبارزه با طاغوت عضو مجاهدین خلق (منافقین )شدند که به تدریج تبدیل شدن به طاغوتی جدید، حسن و حسین و سجاد تو ی خانه های تیمی کشته شدند.

مقداد هم  که با دختر عمویش ازدواج کرده بود، فرار کرد رفت اروپا و نماینده منافقین در یکی از کشور های اروپایی شد، دوری از خانواده باعث افسردگی  او شد.

احمد و مرتضی و جواد هم که توفیق عضویت در گروه منافقین را نداشتند،آدم های بی هویتی شدند.جواد هم بر اثر تصادف از نعمت فرزند معیوب شد.دختران  این خانواده هم از نظر فکری نیم بند بودند .

 

خلاصه تنها فرزندی که احتمالا از فساد و بی هویتی نجات یافت و پرونده اش سفید ماندعباس بودکه با بیماری از دنیا رفت.

خدا مادرشان را رحمت کنه.

پ ن

خدا طاغوت و منافقین را لعنت کند که نسلی از جوانان را گمراه کرد و شدن نسل سوخته. بچه دارشدن تنها بدنیا آوردن نیست بلکه تربیت دینی و دعا برای خوش عاقبتی از مهمترین نکته هاست که باید هواسمون بهش باشه.

 

 

 

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت