همگی وارد اتاق شدیم.خانم ها ایستاده بودند، گفتم: بفرمایید بنشینید، چرخی به دور خود زد گفت:کجا بشینیم!
پتو های رنگ و رو رفته را نشان دادم گفتم: بفرمایید.
در این خانه هم سکونت داشتیم، هم یک اتاقش دفتر کار امام جمعه بود.
اتاقی برای پذیرایی مهمان نداشتیم، زندگی مان متوسط بود. اتاق نشیمن بچه ها با فرش ماشینی بیست سال کار کرده مفروش بود. اتاق کار امام جمعه هم با یک موکت زبر مثل اسکاچ ظرف شویی و پتو های زرد رنگ و رو رفته مفروش شده بود!
من فکر کردم این خانم ها برای مساله شرعی آمده اند، وقتی نشستیم، پرسیدم بفرمایید: موضوع چیه؟

که یکی از خانم ها که خواهر داماد بود، گفت: ما برای خواستگاری آمده ایم!
پرسیدم: چه کسی ما را معرفی کرده است؟ گفت: فلان شخصیت که برایم معتبر بود، بعد شروع کرد به تعریف کردن از داماد که: مهندسه، سیده، رزمنده بوده و… در ادامه اضافه کرد که: من پنج تا دختر دارم اگر یک همچون کسی بیاید روی کف دستم دختر بهش میدهم!
من از این نکته اش خوشم نیامد، که برای برادرش دختر خودش را که خواهر زاده ی داماد می شد، مثال زد.
دخترم را صدا زدم. آمد تا خواستگار، او را ببیند. شیرینی را در یک بشقاب ملامین آورد،
نخوردند. روز میلاد پیامبر صلی الله علیه وآله بود، گفتم: این شیرینی میلاد پیامبر و سالگرد ازدواج خودم و تولد پسرم هست، میل کنید، نخوردند و بلند شدند رفتند. برای بدرقه تا دم در حیاط دنبالشان رفتم، توی حیاط طنابی که بچه ها با آن بازی می کردند افتاده بود ، از پشت به چادر خواستگار گیر کرده بود و با او کشیده می شد، پایم را روی طناب گذاشتم تا همراهشان نبرند!

با توجه به امتیازات و شخصیت معرف اگر می پسندیدند حتما برای دامادی می پذیرفتم!
بعد از چهار ماه دوست آن آقا برای خواستگاری از دخترم آمد و توی همان اتاق و همان دکور، ازدواج صورت گرفت.
بعد ها دخترم گفت: مامان خدا به ما رحم کرد که وضع مارا نپسندیدند!
با همان خواستگار که دوست داماد ما بود رفت و آمد داشتند. همسرش از خواهر شوهرش و زخم زبان ها و دخالت های او در زندگیش خیلی شکایت داشت، به طوری که اشک میریخت که دل آدم براش کباب می شد.
آن خواهر شوهر برای زندگی مبلمان و فرش دست باف و دکوراسیون خانه امام جمعه آمده بود، که وضع جگر خراش خانه امام جمعه را دید، فرار را بر قرار ‌ترجیح داد.
دیدم آیه کریمه چقدر زیبا بیان کرده است: “عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ"، شاید به علت نداشتن امکانات تجملی زندگی از فرار خواستگار نا امید شویم و آرزوی زندگی با تجمل را داشته باشیم، ولی آن زندگی می توانست برای ما شری باشد که قابل تحمل و باعث خوشبختی نبود. و این زندگی خیلی متوسط که باعث کراهت ما بود، بهترین خیر را برایمان داشت.
وقتی جهیزیه ای که در حد متوسط بود را به خانه داماد بردند، داماد اعتراض داشت که من یک بسیجی هستم چرا این همه وسایل آورده اید!

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(4)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
4 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب [عضو] 

سلام واقعازیباقلم زدیدخداقوت

1398/07/01 @ 10:49
پاسخ از: محمدی [عضو] 

سلام متشکرم

1398/07/01 @ 17:22
نظر از: یا کاشف الکروب [عضو] 
5 stars

با سلام و احترام . جالب بود موفق باشید التماس دعا. به وبلاگ ضحی هم نگاهی بیندازید.

1398/07/01 @ 08:44
پاسخ از: محمدی [عضو] 

سلام ممنونم از توجهتون

1398/07/01 @ 09:34
نظر از:  
5 stars

خیلی جالب بود
ولی خدایی تعداد اونایی ک عقلشون به چشمشونه خیلی زیادترهhttps://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/

1398/05/15 @ 12:17
پاسخ از: محمدی [عضو] 

برای همین توی دعاهامون همیشه باید بخواهیم کسی را قسمتما بکنه که عقلشون توی سرشون باشه نه چشم

1398/05/15 @ 15:54
نظر از: اله صوفی [بازدید کننده]
5 stars

عالی بود

1398/05/12 @ 10:20
پاسخ از: محمدی [عضو] 

موفق باشی

1398/05/12 @ 10:55
نظر از: زكي زاده [عضو] 

با برگ هایی از پاییز
با برگ هایی از بوسه
با ساعت دلم ، وقتِ دقیق آمدن توست
من ایستاده ام ، مانند تک درخت سر کوچه
در:
http://maedeh.kowsarblog.ir/

1397/07/04 @ 06:45
نظر از: ... [عضو] 
5 stars

وای چه بامزه:)
عجب ادمهایی بودن
خیلی هم دلشون می خواست که بپسندن

1397/07/03 @ 22:17
پاسخ از: محمدی [عضو] 

عروسی که گرفتن هم زیبا بود هم دبیر فیزیک بود.

1397/07/04 @ 13:44
نظر از: vazayef [بازدید کننده]

سلام
زیارت حج قبول: ان شاالله زیارت عتبات مقبول و مکرر خالص نصیبتان گردد.

عالی بود.

1397/07/01 @ 17:59
پاسخ از: محمدی [عضو] 

باهم انشالله

1397/07/12 @ 17:21
پاسخ از: محمدی [عضو] 

الهی قسمت شما عزیزان

1397/07/01 @ 18:38


فرم در حال بارگذاری ...