شیطان پرستی آقازاده

 

بخش ششم روایت انسان
فکر کنید اگر در یک توافق بلند مدت، بین پیامبران و سیاست‌مداران، حکم‌رانی و کشورگردانی به دست اهل سیاست می‌افتاد و معنویت و عرفان به دست پیامبران، چه گلستانی می‌شد. سیاست‌مداران از قدرت‌شان برای رشد و‌توسعه کار انبیاء بهره می‌بردند و پیامبران هم پادشاهان را توصیه به عدل و مردم‌داری می‌کردند، چه نزدیک می‌شد به آن آرمان‌شهرهای رویایی
نمی‌شد، هیچ وقت نمی‌شد.
نمی‌شد چون آن وقت پیامبران دیگر پیام‌آورانی از جانب خدا نمی‌شدند بلکه تبدیل می‌شدند به سوپاپ اطمینانی برای رفتار طبقه حاکم نمی‌شد چون پیام الهی پیامبران سرشار بود از دستورات اجتماعی، فرمان‌های سیاسی، باید و نبایدهای اقتصادی، نه فقط آموزه‌های اخلاقی و دستورالعمل‌های عرفانی.
آن ایده، آن چشم‌انداز، اصلا آن پروژه خلیفه اللهی، که قرار بود در زمین رقم بخورد، جز با رعایت دستورالعمل‌هایی همه جانبه از سوی خدا اتفاق نمی‌افتاد. اصلا شاید برای همین خدا پیامبرانش را هم پیامبر خواسته و هم حاکم.
بیایید این جلسه کمی درباره «پروژه خدا» با هم گفتگو کنیم. پروژه‌ای که مجریانش پیامبران هستند.

ادامه مطلب :

>

موضوع نیابت شیث یا هبه الله، همان نبی است که پدرش، حضرت آدم داشت. بسط مناسک توحیدی و تذکر به مردم برای تلقی کلمات و تقرب به خدای متعال، نکته مهمی که لازمه اینجا در باره پیامبری عرض کنم ، این است خدای متعال فرمود: ما ارسلنا من رسول الا لیطاع خدا هیچ رسولی، هیچ پیامبری را نفرستادیم الا اینکه باید اطاعت بشود. یک دوگانه ای را برخی بوجود می‌آورند که ما را با آن دوگانه گیج می‌کنند. دوگانه ای که می گوید: مایک رسالت و پیامبری داریم و یک حکومت و سیاست داریم. انگار دو خط هستند دو مسیرند.

 

پیامبران الهی مدیران جامعه ما اینجا مدعی هستیم که اساسا هیچ گونه‌ای از رسالت و پیامبری نیست که منتهی به یک اتفاق اجتماعی و سیادت اجتماعی و حکومت نشود.

ما ارسلنا من رسول الا لیطاع یعنی هیچ پیغمبری را نفرستادیم مگر برای اینکه اطاعت شود.منظور از اطاعت شدن همان داشتن حاکمیت است.ما دوگانه‌ای به نام نبوت و حاکمیت نداریم و جدا کردن این دو از هم اشتباه است. اما خدای متعال نبوت را در کنار حکومت به پیامبران اعطا کرده است.این نگاه که انبیا صرفا یک انسان‌های گوشه نشین و اساتید اخلاقی بودند تا مردم به اخلاقیا دعوت می‌کردند یک نگاه کاملا غلط است.
همه پیامبران باید اطاعت شوند.لذا منصب ریاست دارند. خلاف آن بداهتی هست که بین ما وجود دارد که فکر می‌کنیم پیامبران اساتید اخلاق هستند.یک گوشه نشستند به مفاهیم اخلاقی و اخروی را برای مردم بیان می‌کنند.
پیامبران موعظه می‌کنند ولی در نگاه غلط پیامبران فقط موعظه می‌کنند. فقط تذکر می‌دهند و اخلاقی منبر می‌روند. این بخش کوچکی از حیات یک پیامبر است. خیلی کارهای دیگری هم می‌کند که می‌بینیم.

پس از آن که آدم از دنیا رفت وظیفه اداره شهر آدم به جناب هبه‌الله منتقل شد.انبیا علاوه هدایت مردم در امور معنوی، موظف هستند تا حیات مادی و دنیوی آن‌ها را نیز اداره کنند.به همین خاطر منصب وصایت و پیامبری قدرت فوق العاد‌ه‌ای به صاحب آن می‌دهد؛ چرا که هم اجازه تصرف در امور اخروی مردم و هم تصرف در امور مادی آن‌ها را دارد.
پس طبیعی است که جنگ و نزاع بر سر چنین منصبی بسیار جدی باشد.

همانگونه که اولین ماجراهای خلقت آدم و فرزندانش باجنگ و نزاع بر سر این مقام آغاز شده است.هرچند تاریخ تمدن‌های غربی سعی در تحریف ماجرای خلقت و رشد انسان دارند. اما ما نباید خط اصلی ماجرا را گم کنیم.آن‌ها سعی دارند تا یک سیر و توسعه خطی از صفر تا بی‌نهایت برای حیات انسان ترسیم کنند و بگویند انسان اولیه زندگی‌اش را از صفر آغاز کرده و به مرور زمان پیشرفت کرده است.ما قائلیم که خط اصلی ماجرای حیات انسان با دشمنی و نزاع بر سر وصایت آغاز شده و تمامی ماجراهای بعداز آن حول محور همین دشمنی شکل گرفته است.
به مرور زمان دشمنی بین دو شهر انسان‌های مومن و قابیلیان گسترش یافت . در ملاقاتی که بین هبه‌الله و قابیل صورت گرفت قابیل پیامبر الهی را تهدید به قتل کرد و از او خواست که مانند برادرش ادعای وصایت پدر را نکند؛ چرا که به بلای برادرش دچار خواهد شد. اینگونه بود که جناب هبه‌الله مجبور به سکوت و تقیه شد. انبیا از طرف خداوند مامورند تا مردم را به سمتی سوق دهند که با اختیار و انتخاب خود طرح خداوند را در زمین عملی سازند. خداوند اراده کرده است تا حکومت واحد و یک دست جهانی حول تعالیم و آموزه‌های انبیاء شکل بگیرد و کلمات الهی به اظهار تام و تمام خودشان برسند.

این اتفاق باید به دست خود مردم و با هدایت و رهبری انبیاء واقع شود.بنابراین اگر مردم خودشان انتخاب کنند و مخالف جریان برنامه خدا حرکت کنند، انبیاء حق هیچ گونه مجبور کردن آن‌ها را ندارند. بر خلاف جریان ابلیسی که برای رسیدن به اهداف خودش از هرگونه اجبار و فریب و فشار اجتماعی استفاده می‌کند تا مردم را از حرکت به سوی انبیا بازدارد و مومنین را در استضعاف شدید قرار دهد.
همین دلیل باعث شد تا هبه‌الله مامور به سکوت و تقیه شود تا زمانی خود مردم خواهان حکومت واحد جهانی الله شوند.
پس از مدتی میان شهر مومنین و قابیلیان اختلاط صورت گرفت.عده‌ای از نوادگان هبه‌الله که در شهرسفید زندگی می‌کردند، به بهانه اینکه بروند آن‌ها را تبلیغ کنند وارد شهر قابیلیان شدند.مقهور برخی از مناسک ابلیسی قابیلیان شدند و به آن‌ها علاقه‌مند شدند. آن‌ها به شهر قابیلیان سرازیر شدند.پس از بازگشت به شهر خودشان آن چه را که در شهر قابیلیان دیده بودند برای بقیه‌ی مردم بازگو کرده و دیگران را تشویق به ورود به آن شهر کردند.(درست مثل غرب زده‌های زمان ما که برای تحصیل به غرب می‌روند و ماندگار می‌شوند و از دوستان خود دعوت می‌کنند که شما هم بیایید اینجا همه چیز گل و بلبل است.)
بدین ترتیب اختلاط میان دو شهر آغاز شد و تعداد مومنین نسبت به کفار در اقلیت قرار گرفت.اینک حکومت، به دست نوادگان قابیل افتاده بود و مومنین در فشار بودند و تنها امید آنان به بشارتی بود که هبه‌الله درباره آمدن منجی به آنان داده بود.نوح همان کسی است که قرار بود تا مومنین را از شر حکومت قابیلیان نجات دهد.

طرح خدا

طرح خدا ایجاد یک حکومت واحد جهانی حول تعالیم وآموزه‌های انبیا است.لیظهره علی الدین ولوکره المشرکون، طرح خداوند اظهار تام کلمات است یعنی چهارده معصوم.که تا کنون هنوز اتفاق نیفتاده است.هدف نهایی خداوند ملک محمد و آل محمد است، خداوند از همان اول اراده تحقق این هدف را داشته است.اما از آن جایی که انسان موجودی مختار و انتخاب‌گر است خداوند اراده کرده است تا انسان با اختیار خودش قدم به قدم به سوی این هدف پیش برود و هیچ جبری در میان نباشد.هر پیامبری که آمده است تلاش کرده تا جامعه را یک قدم به هدف نزدیک تر کند و برای تحقق ملک محمد و آل محمد تلاش کند.اگر مردم در تحقق این مهم با انبیا همکاری کنند طرح خداوند با سرعت بیشتری محقق خواهد شد اما اگر مردم از پذیرش این بار هم شانه خالی کنند، تحقق برنامه خداوند به تاخیر می‌افتد اما هرگز متوقف نخواهد شد.

حال طرح شیطان چیست؟

طرح شیطان این است که دقیقا بر خلاف طرح خدا کارش را پیش ببرد و نگذارد که عملی شود. او به دنبال اغوا و انحراف جمیع انسان‌ها است.شیطان هم می‌خواهد فرهنگ شیطانی خودش را جهانی سازی کند.در این جنگ بین خدا و ابلیس مذاکره هم هیچ معنایی ندارد، چرا که مذاکره در جایی معنا دارد که یک یا چند نفر از طرفین از بخش‌هایی از مواضع خود کوتاه بیایند، در حالی که در این جنگ هیچ کدام از طرفین از موضع خود کوتاه نمی‌آیند.خداوند می‌خواهد دینش را جهانی کند و ابلیس هم می‌خواهد طرح خودش را همه‌گیر کند.همچنین در این جنگ موضع بی طرفانه و خنثی وجود ندارد.

خانواده هبه‌الله خداوند 50 صحیفه به جناب هبه‌الله عطا کرده که این نشانگر آن است که خط هدایت الهی تزریق هدایت و کمک از طرف خداوند داشته است.خداوند به جناب هبه‌الله حوری از حوریان بهشتی که نزله نام داشت را عطا فرمود که ایشان مادر تعدادی از انبیا بعدی شد.. جناب ریسان یکی از فرزندان آن‌ها می‌باشد.

ملاقات قابیل با هبه‌الله

قابیل که رئیس شهر سیاه بود در ملاقاتی که با هبه‌الله داشت او را تهدید به قتل کرد.او به هبه‌الله گفت اگر تو هم مانند برادرت هابیل ادعای وصایت پدر بکنی و طرح ترویج تعالیم پدرمان آدم را انجام دهی، تو را نیز مانند برادرت به قتل می‌رسانم.

هبه‌الله بر خلاف قابیل نمی‌تواند از زور و اجبار استفاده کند چرا که انبیاء موظف هستند تا اختیار انسان‌ها را به رسمیت بشناسند اما جریان مقابل برای تحقق هدف خودش از هر وسیله‌ای استفاده می‌کند.برای آن که خونی از مومنین توسط قابیلیان ریخته نشود، جریان هدایت را بسوی مخفی شدن پیش می‌برد و خط توسعه آن در خفا پیش می‌برد. در این برهه از تاریخ انبیاء مسئله‌ای به نام تقیه آغاز می‌شود و دلیل آن نیز احترام به اختیار انسان‌ها توسط انبیا و احترام نگذاشتن طرف مقابل به اختیار انسان است.

هدایت از روی اختیار نه اجبار

از آنجایی که انسان موجودی مختار است انبیا می‌خواهند تا طرح خدا را طبق اختیار و انتخاب انسان‌ها پیش ببرند. لقدارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنامعهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط انبیاء مردم را با کتاب و میزان هدایت می‌کنند اما این مردم هستند که باید بار اقامه این هدایت را به دوش بکشند و مردم باید حکومت جهانی را تشکیل دهند.


بیانیه هدایتی انبیاء همین است .دلیل اینکه تشکیل حکومت جهانی به طول انجامیده همین است که باید با اختیار و انتخاب مردم انجام شود.

در این مسیر که انبیا تلاش می‌کنند مردم را با اختیار خودشان در مسیرهدایت و اقامه دین واردسازند جبهه مقابل نیز تلاش می‌کند تا آن‌ها را با تمسخر و فریب از این مسیر خارج کند. اما انبیاء تلاش می‌کنند تا با افزایش سطح درک و عقل مردم و ایجاد عقلانیت درون آن‌ها، ایشان را به فکر وادارند تا خودشان مسیر هدایت الهی را انتخاب کنند.عقلانیت بزرگترین و بهترین سلاح انبیا است که طرف مقابل تلاش می‌کند تا آن را در زیر خاک پنهان کنداما انبیا کوشش می‌کنند تا با استفاده از عقلانیت و وجدان مردم آن‌ها به سوی انتخاب اختیاری هدایت پیش ببرند.

انسان خودش با انتخاب خودش باید تصمیم بگیرد که در مسیر هدایت انبیا قراربگیرد.انبیاء هرگز انسان را مجبور به قبول این هدایت نمی‌کنند.در طرف قابیلیان برای جذب انسان‌ها از هر وسیله‌ای استفاده می‌شود.آن‌ها برای انحراف مردم از هرمکر و فریبی استفاده می‌کنند و اگر در راستای رسیدن به هدف موفق نبودند از فشار اجتماعی و تمسخر استفاده می‌کنند. به همین خاطر سرعت رشد جریان قابیلی در کوتاه مدت بسیار بیشتر از جریان انبیاء است اما در این شهر جناب هبه‌الله که به اختیار انسان‌ها احترام گذاشته می‌شود هرچند سرعت رشد جریان هدایت به آرامی اتفاق می‌افتد اما این رشد پایدار و در دراز مدت قدرت جذب بیشتری را خواهد داشت.

اولین عید
مردم شهر هبه‌الله عیدی داشتند که در آن روز در تابوتی که وصیت‌های حضرت آدم در آن قرار داشت را باز می‌کردند و هبه‌الله برای آن‌ها وصیت‌های آدم را می‌خواند و مردم عهدی را که با آدم و انبیا داشتند را تجدید می‌کردند که با قابیلیان و شهر سیاه مختلط نشوند. همه ساله در همان روز این واقعه تکرار می‌شد.
هنگامیکه هبه‌الله به سن پیری رسید خداوند به او وحی کرد که امانت‌های نبوت را به فرزندش ریسان‌بن‌نزله تسلیم کند. ریسان که نامش او انوش بود سومین پیامبر است.

این اولین باری است که به بشر نوید آمدن یک منجی توسط پیغمبران داده شده است و یکی از سازه‌های بزرگ تمدن‌هاست. امید به آمدن منجی باعث راحت شدن سختی‌ها و تحمل آن‌ها می‌شود . شهر سفید اینک در آستانه سختی‌هایی قرار داشت که انتظار آمدن منجی می‌توانست پناهگاهی برای تحمل آن سختی‌ها باشد.


توطئه شهر قابیلیان، اختلاط دو شهر
طبق برخی نقل‌هادر زمان نبوت ریسان بن نزله، قابیل هلاک شد.
پس از قابیل فرزندش طهمورث در شهر قابیلیان به حکومت رسید.در شهر سفید نیز پس از مدتی جناب یرد بن مهلائیل به نبوت رسید اما پس از مدتی، میان شهر مومنین و شهر قابیلیان اختلاط صورت گرفت و حد مرزهای بین این دو شهر برداشته شد.

ماجرای اختلاط
ابلیس از میان شهر قابیلیان دو نفر بنام‌های یوبیل و توبلیق انتخاب کرد و به آن ها اصناف موسیقی و خوانندگی و رقص و آواز آموخت . آن دو نفر در شهر قابیلیان مشغول ترویج ساز و آواز و رقص شدند.پس از گذشت مدتی، فرزندان قابیل همگی غرق در گناه و مناسک ابلیسی شده بودند. مردان سالخورده و زنان سالخورده در فسق و فجور از جوانان پیشی گرفتند.

فرزندانی از شیث که در شهر سفید زندگی می‌کردند صدای ساز و آواز آن‌ها را شنیدند. تعدادی از آن‌ها از روی کنجکاوی و به بهانه‌های مختلف به شهر قابیلیات سرازیر شدند.

جناب یرد بن مهائیل وصیت پدرانشان را به آنان یاد آوری کرد و آنان را به خون هابیل قسم داد که وارد شهر قابیلیان نشوند اما فایده ای نداشت.آن ها از مناسک ابلیسی و ساز و آواز فرزندان قابیل خوششان آمد. سپس به شهر خودشان بازگشتند و لذت آنچه که دیده بودند را برای بقیه تعریف کردند. و این چنین بود که اختلاط میان دو شهر حاصل شد.

از این به بعددیگر اختلافی بین مرزهای جغرافیایی وجود ندارد و شهر مومنین و کافران یکی شد. در این فضا قدرت با کسی است که هیچ حد و مرزی برای خودش قرار نداده است و قدرت قابیلیان از همه بیشتر بود.همچنین مسئله تقیه هم برای مومنین جدی تر شد؛ چرا که آن ها در اقلیت و استضعاف نسبت به کفارقرار داشتند به همین خاطر بیش از پیش به حاشیه رفتند و مخفی شدند‌
در این حال هم آن چیزی که مومنین را سرپا نگاه می‌داشت ذکر منجی بود که روزی می‌آید تا آن‌ها را از فشارها و سختی‌های قابیلیان نجات دهد. در این فضای سیاه دوران پیامبر به نام ادریس یا هرمس آمده فرا می‌رسد که خط هدایت انبیا را به گونه ای دیگر پیش خواهد برد.

بحث روایت انسان همچنان ادامه دارد…..هبه

 

 

موضوعات: تحریر دروس استاد نخعی  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(1)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
4.0 stars
(4.0)
نظر از: مرضیه سادات [عضو] 
4 stars

احسنت

1402/02/19 @ 15:33
پاسخ از: محمدی [عضو] 

متشکرم

1402/03/12 @ 12:45


فرم در حال بارگذاری ...