شب بود ، ناگهان صدای مهربانی مرا از خواب بیدار کرد.آهسته جشمانم را باز کردم. باورم نمی شد!یعنی خودش بود!او به من لبخند می زد و من غرق تماشای او، با محبت دستم را گرفت واز رختخواب جدایم کرد.

خودرا در میان باغ خرمی با درختان سر به فلک کشیده در کنار آبشار ی زیبا دیدم که صدای موسیقی آب روحم را نوازش می کرد. احساس عجیبی داشتم از شدت خوشحالی زبان توان سخن گفتن نداشت.و او از نگاه چشمانم شنید که از نبودن هایش می پرسم ؟گفت: من هر لحظه در کنار تو بودم وهستم.ناگهان صدای مادرم مرا از خواب بیدار کرد.آری او پدرم بود که در عملیات خیبر به شهادت رسید.

سجودی

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
نظر از: محمد یاسین [بازدید کننده]

سلام خسته نباشید واسه همه ی خانواده های شهدا و ما سرباز های آقا امام زمان <عج> هم دعا کنید .
__________________________________________
سلام خدا به همشون صبر وسلامتی بده
وخدا شمارا عاقبت بخیر کنه ومورد رضایت مولا باشید.

1392/10/08 @ 14:11


فرم در حال بارگذاری ...