روزی که عقیقه دردانه رسول خدا شدم از شادی در پوست خود نمی گنجیدم تا اینکه از پوستم مشکی دوختند  برای نگهداری آب استفاده می کردند.

همچنان در گذر زمان در کنار این خاندان مهربان بودم .و بانوی آیینه و آب مرا لبریز از آب می کرد  وبرای رفع تشنگی حسین از من آب می داد.و یا به دست مولا می سپرد تا در سفرها در کنار پیامبر مهربانی ها ببرد و یا به نخلستان می برد بعد از کاشتن نخلها و یا حفر قنات در گوشه ای جرعه ای از آب می نوشید و من هم چنان پر غرور از خدمت رسانی بر خود می بالیدم!

ادامه مطلب :

تا اینکه در سفر کربلا همراه سقا شدم.در روبرویی با حر امام دستور داد تا به لشکر حر و اسبانشان آب دهند منهم یکی از سیراب کنندگان بودم!

باز خوشحال بودم که کارم مورد رضایت امام بوده است. زمانی رسید که دشمنان خون آشام راه آب را بر امام و خانواده‌اش بستند. گرمای هوا و تمام شدن آب باعث شده بود که پوست منهم ترگ بردارد! صدای العطش کودکان مرا هم تشنه تر می کرد.تا جاییکه آمده بودند کف زمینی که من آنجا بودم صورتهاشان را می‌گذاشتند تا از تشنگی شان کاسته شود. خیلی غصه دار بودم که نمی توانم کاری انجام دهم.تا اینکه سرو قد باشکوه سقا در قاب خیمه ظاهر شد!دست های بلندش را طرف من آورد و مرا برداشت و به کمر بست و مانند باز شکاری به طرف فرات شتافت.مرا در آب غرق کرد مملو از آب گوارای فرات شدم.لب های تشنه علمدار  را که از تشنگی ترک برداشته بود می دیدم.منتظر بودم جرعه ای از آب گوارا بنوشد! ولی از آب ننوشیدسالها بو د که او رامی شناختم ، او هرگز دلش راضی نمی شد مولایش حسین تشنه باشد و او

سیراب شود. از شریعه بیرون آمدیم باز خوشحال شدم که می توانم در وعده ای که عباس به کودکان تشنه داده است او را یاری کرده باشم و کمی از تشنگی کودکان بکاهم! چند قدمی از شریعه دور نشده بودیم که ددمنشانی که جرات ربروشدن با علمدار را نداشتند پنهانی از پشت نخلها به علمدار حمله کردند چندین نفرشان را به جهنم واصل کرد.

تعداشان زیاد بود مثل گله گرگها دسته جمعی حمله کردند دست راستش را جدا کردند! فورا شمشیر را به دست دیگرش سپرد؛ نگرانیم هر لحظه بیشتر می شد،بعد از قطع تنها دست سالمش باریکه امیدی در قلبم وجود داشت به نا امیدی گراییدکه دیگر آب  به حرم نمی رسد!بغض گلویم را می فشرد نزدیک بود از غصه خفه شوم ؛ که ناگهان با نیزهایی که به طرفم پرتاب شد ،تمام تنم چشم شد آب فرات شد اشکهایم و فوران زد!

من با فرو غلتیدن علمدار برروی زمین زیر سم اسبان لگد مال شدم و همچنان صدای العطش کودکان را می شنیدم در این میان یک صدا مرا بیشتر زجر می داد که می گفت کاش از عمو آب نمی طلبیدم!!!

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
نظر از: رحیمی [عضو] 

سلام عزاداریتون قبول
التماس دعا - یا علی علیه السلام
_____________
سلام
آجر ک الله به مصیبت الحسین
دعاگوهستیم

1394/08/07 @ 20:17
نظر از: حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت [عضو] 

اجرتان با سقای کربلا
__________________
سلام
قبول حق تشویقتان
آجرک الله

1394/08/06 @ 08:52
نظر از:  

سلام علیکم
ای کاش به اندازه مشک عباس لیاقت همراهی اماممان را داشته باشیم
________________________
سلام
الهی آمین

1394/08/04 @ 19:25
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو] 

با سلام
عزاداریهایتان مقبول حضرت حق
مطلب پیشنهادی شما در منتخب ها درج شد.
موفق باشید.

1394/08/03 @ 09:40


فرم در حال بارگذاری ...