بقیع بغضی گلوگیر

اینجا مسجد النبی است، فقط نامش برای پیامبر  اسلام هست، اجازه نداری با خودت مهر نماز داشته باشی، در ورودی در کیفت را می‌گردند، نه برای اینکه ممکن است داعشی یا‌ تروریست باشی، برای اینکه از بمب بزرگتری مثل مُهر تربت امام حسین می‌ترسند، که بوی مِهر  اهل بیت می‌دهد، می‌گویند سجده بر مهر شرک است، اما خودشان حتما باید بر سجاده سجده کنند، شرک نیست، می‌گویم، چه فرقی می‌کند، اگر سجده بر چیزی شرک می‌شود، مُهر باشد یا سجاده! می‌گویند نباید به پیامبر متوسل شوی و شفاعت بطلبی، ولی خودشان مجازن که بعد از نماز واجب دورکعت نماز برای مردگان بخوانند و طلب رحمت و شفاعت کنند، یعنی خودشان را لایق شفاعت کردن می‌دانند و مرده‌ها را سزاوار دریافت رحمت و شفاعت می‌دانند اما شفاعت طلبیدن ِ از پیامبر شرک است!  از پیامبر نباید توقع شفاعت داشت، در حالیکه خداوند در قرآن می فرماید: وقتی مردم از تو درخواست شفاعت کردند، و تو قبول کنی ماهم می پذیریم.

ادامه مطلب :

از بیرون مسجد روبروی گنبد سبز رسول خدا نشسته‌ام تا زیارت  نامه بخوانم، چند نفر پیرزن خارجی هم مشغول دعا هستن. شرطه می‌آید ،دستور می‌دهد از اینجا بروید، حاجی‌های بیچاره پشت به گنبد نشستند، شرطه رهایشان کرد، من هم پشت به گنبد زیارت نامه می‌خوانم!در کجای دنیا دیده‌ای که زیارتنامه را پشت کنند بخوانند.

آمدم کنار کوچه بنی‌هاشم زیارت نامه برای حضرت زهرا بخونم، اذن دخول که ندارد چون مکان مشخصی برای قبر زهرا نمی‌شناسی، مشغول زیارت می‌شوم دایما جهت خود را تغییر می‌دهم که متوجه نشوند، کتابچه را زیر چادر گرفتم که نبینند، شب است در خانه فاطمه باز می‌شود، فاطمه همراه علی و حسنین به در خانه مهاجر و انصار می‌رود، روز غدیر و جانشینی علی را به یادشان می‌آورد؛ ولی جواب مثبت نمی‌شنود.

حیران و سرگردان به طرف بقیع می‌روم تا بلکه از بیرون در پهنه‌ی بقیع جستجو کنم.

اینجا بقیع است مزار چهار امام معصوم بدون سنگ قبر، تنها با پاره سنگی که بر بالای قبر گذاشتن، زنان حق ورود به بقیع را ندارند، طبق احکام وهابیت اگر زنی سر قبر مردان بره مرد مرده می‌تونن اندام او را عریان ببیند، از پشت نرده‌ها به دور دست نگاه می کنم تا مزار غریب چهار امام را غریب را در زادگاهشان نظاره کنم، از همان جا به امام رضای غریب خودمان سلام می‌کنم می گویم آقاجان شما غریب هستید یا اجداد مطهرتان در وطن خود چنین غریب هستند. در مدینه یک بغض گلوگیر دائمی در گلو داری و اشکی که بهانه می خواهد تا ببارد.

زیارت جامعه را شروع می‌کنم، فاصله بقیع تا مسجد النبی را می‌بینم، کوچه‌ی بنی هاشم شلوغ است تعدادی اندک، تابوت را بر دوش دارند و تصمیم دارند تا کنار مدفن پیامبر دفن کنند، اجازه نمی‌دهند، این نوه پیامبر امام حسن است، چه کسی اولی تر از او که در کنار جد بزرگوارش باشد.

تیر ها در کمان می‌رود، شروع به تیر باران تابوت می‌کنند، امام حسین دستور می‌دهد برویم بقیع، از این همه غربت اشک بر پهنای صورتم جاری می‌شود، صفحه دعا را با دستمال خشک می‌کنم، همان جا نماز زیارت می‌خوانم، وقت نماز است، وارد مسجد النبی می‌شوم.

خدایا به تو پناه می‌برم از این همه غربت، بعد از هزار و چهار صد و چهل سال، امثال ولیدها و متوکل‌ها نماز را اقامه می‌کنند و همه حُجاج ماموم هستند!

موضوعات: خاطرات, دلنوشته  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: هورمند [عضو] 
5 stars

بسیار غم انگیز است این غربت ماست،ان شاالله به زودی حل خواهد شد.

1399/03/12 @ 18:49
پاسخ از: محمدی [عضو] 

الهی آمین

1399/03/12 @ 19:26
نظر از: Alma [عضو] 
5 stars

کاش منجی ظهور کند.alma

1399/03/12 @ 14:33
پاسخ از: محمدی [عضو] 

اللهم عجل لویک الفرج

1399/03/12 @ 19:27


فرم در حال بارگذاری ...