خیلی متین به مرد نزدیک شد و گفت: ببخشید آقا! من میتونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی نداشت، از جا در رفت و میان جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، او را به دیوار کوفت و فریاد زد: مرتیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری؟

جوان، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار مرد ناراحت شود، همانطور متین ادامه داد: خیلی عذر میخوام، فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازاردارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم، حالا هم از خیرش گذشتم.
مرد خشکش زد، زیر چشمی زنش را برانداز کرد…

 انتظاری

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت