آن روزها که تازه انقلاب پیروز شده بود، ما خوشحال و مسرور که دعا هایمان مستجاب شده است. از اینکه زحمات و تلاش مجاهدان ثمر داد و به آرزویمان رسیده ایم، سپاسگزار خدای شهیدان گلگون کفن بودیم؛ که دیدیم کشورمان از اجانب بی دین پاک شد. حاکمیت کشور بدست رهبری فرزانه و امامی که نیابتش از امام عصر (عج) بود، برخود می بالیدیم.
چه روزهای خوشی بود و تازه داشتیم لذت استقلال، و آزادی را در فضای جمهوری اسلامی مزمزه می کردیم، که صدای نفرین شده غرش بمب های صدام ملعون، شیرینی را در کام مان خشکاند.
همسرم دائما به جبهه می رفت و من با دوتا بچه در خانه می ماندم، در روزهایی که او نبود به آموختن کمک های اولیه و آشناشدن با انواع اسلحه و انواع تله ها و سنگر ها، مشغول بودم، هرچند جنگیدن برای زنان واجب نیست ولی دفاع از خود برهمگان واجب بود.
لذا احساس قدرت زیاد و اعتماد بنفس بالایی را در وجودم زبانه می کشید . با خود گفتم، این بار نوبت من است که بروم به جبهه برای تیمار مجروحان و کمک در پشت جبهه.این فکر حدیث نفسی شده بود که شب و روز مرا به خود مشغول می کرد.
وقتی همسرم آمد، بی رودربایستی گفتم: «نوبتی هم باشد، این بار نوبت من است که بروم.» خیلی با خونسردی بدون تعجب پذیرفت که برو. باورم نمیشد که اجازه داده است!
هر نهادی که در قم بود پرس و جو کردم، از ستاد ارتش گرفته تا سپاه پاسداران مراجعه کردم، گفتند: اعزام خانم نداریم، کار هر روزم شده بود، از صبح دست پسر چهارساله ام را می گرفتم، و به هر اداره ای که به جنگ و جبهه ارتباطی داشت سر زدم.
بلاخره یکی آدرس هلال اهمر را داد.« برو هلال احمر آنها اعزام دارند.» احساس می کردم بال درآورده ام و رفتم هلال احمر ی که در میدان آستانه قم مستقر بود، بعد از پر کردن برگه توانایی هایم؛ ثبت نامم کردند. مسؤل مربوطه گفت: بعد بیست روز اعزام خواهید شد.
با خوشحالی آمدم و خبر ثبت نامم را به همسرم دادم، نزدیک روز های اعزام بود که متوجه شدم که باردار هستم و دکتر گفت: باید چهار ماه استراحت کنی و گرنه جنینت سقط میشود! آه از نهادم برآمد، دوستانم رفتند و من از قافله عشق عقب ماندم.
این اتفاق باعث شد که همیشه افسوس بخورم، که نتوانستم در دفاع مقدس و دفاع از حرم بوده و هست شرکت کنم.وقتی جنگ نرم را در فضای مجازی دیدم این جبهه را بسیار خطرناک تر از جنگ با توپ و تانگ دیدم. در جنگ سخت، شما می دانی خاکریز دشمن کجاست، پناهگاه و سنگر کجاست و در نهایت این جسم من و تو است که در میدان معرکه تکه تکه، یا مجروح می شود.
اما در فضای مجازی: نه از خاکریز و نه از پناهگاه و نه صدای آژیر قرمز هیچ خبری نیست. اما نارنجک ها و مین های ضد فرهنگی دشمن در زیر لاحاف حتی در آغوش مادران، فرزندان ما را در هر ثانیه بمب باران می کنند. فکر و ذهن و حتی جسم و روح خانواده و فرزندانمان را تکه تکه می کنند. اگر در جنگ مسلحانه، فقط دشمن ما را می کوبید، ولی اکنون کار به جایی رسیده که از طرف دوستان، ناآگاهانه با سخنان مسموم دشمن، افکار و اعتقاداتمان بمب باران می شود.
چطور در زمان دفاع مقدس هر کسی صلاحیت رفتن به جبهه را نداشت در این جبهه هم هرکسی صلاحیت ندارد وارد شود.مثل امر به معروف و نهی از منکر که از شرایط آمر، شناخت معروف و منکر است، وقتی کسی اطلاعات ضعیفی داره هر مطلبی را اعم از شایعه، دروغ، تهمت، افشای راز را در این فضا می بیند، باور می کند، نمی تواند دفاع کند و فورا در خاکریز دشمن وارد می شود، دچار خطر بزرگ نابودی اعتقاد می شود؛ که نابودی بنیان های فکری او است که منجر به کفر می شود.در مجلس زیارت عاشورا، خانمی اعتراض کرد، گفت: شما با چه حسابی به عمر سعد و شمر و ابن مرجانه لعنت می کنید. چون این لعنها به خودمان برمی گردد. زیرا خداوند مهربان است و اگر آنها را در قیامت بخشید، چه جوابی خواهید داشت!
وقتی از سند سخنش پرس و جو کردیم، معلوم شد در فضای مجازی به این باور رسیده است! زنی که شیعه و اهل زیارت عاشورا و گریه بر امام حسین علیه السلام بود اینگونه روح و فکرش فاسد شده بود.
بنابراین خدا را سپاس گفتم که اگر چه زن بودم و هستم و نتوانستم در دفاع مقدس و یا دفاع از حرم حضور داشته باشم، ولی همیشه همسرم را در رفتن، اطمینان و آرامش می دادم. اما می توانم در جبهه جنگ نرم در هر موقعیتی هرچند سرباز فوق العاده ای نیستم، اما اگر خداوند قبول کند انشاءالله می جنگم.