عاشورا تنور خولی

چندین شب بود که زن بی نوا خواب از چشمش ربوده شده بود، آن شب هم نتوانست بخوابد. خصوصا وقتی شوهرش برگشت، دید با هوویش پچ پچ کرد.

و هوو خوشحال بود. هرچه در رختخواب غلت زد خوابش نبرد. به ناچار از رختخواب کنده شد و به حیاط رفت. هوا خیلی گرفته بود، نفس کشیدن برایش سخت شده بود. رفت کنار چاه تا آبی از چاه بکشد و وضویی بگیرد؛ که از سوی تنور نوایی را احساس کرد. با کنجکاوی به طرف تنور رفت، صدا از داخل تنور بود. در تنور را کنار زد، نوری به سوی آسمان تابید. بوی بهشت را از تنور اسشمام کرد.

نوای گریه با سوز و گداز فرشتگان شنید، و سر بریده امام حسین را خاکستر تنور دید، جریان را فهمید؛ گریه کنان به نزد خولی رفت و از او بیزاری جویید و هرگز حاضر به ادامه همسری با او نشد.

منبع: سوگنامه آل محمد

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت