من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 10
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 6
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 14
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

فاطمه عشق خاموش علی ...


السلام علیک یا فاطمه الزهرا

فاطمه عشق خاموش علی

بارها گفتم خدا نکند زمین بخوری اما……
وقتی گوشه ی چادرت به در گرفت، مراپشت سرت ندیدی که دست برسر گرفته بودم وقتی یاور هجده ساله ام در میان عذاب آتش و دیوار و میخ و در قرار گرفته بودی، زمانی که کودکانت ناظر تمام صحنه ها بودند حال و اوضاع من بدتر بود.

وقتی پای ظلم در خانه یمان را باز کرد صدای شخصی که می‌گفت هیزم ها خشک باشد بهتر است دلم را ریش می‌کرد.صداها آشنا بودند.سخت تر آن بود که این ها همان هایی بودند که ولایت را پذیرفته بودند.

فاطمه جان ای یاور عزیزتر از جانم وقتی برزمین افتادی و توان بلند شدن نداشتی انگار زمین مرا به خود گرفته بود.بدان که دلم همزمان با شکستن پهلویت شکست.
آنان که با طناب دنبالم آمدند مگرفراموش کرده بودند علی مرد خیبر است؟نمی دانم بعد من چگونه با آن جسم زخمی و کم طاقتت آمدی و وقتی شمشیر بالای سرم را دیدی و خواستی نفرینشان کنی وقتی جلوی نفرینت را گرفتند، با شجاعت تمام گفتی من بدون علی نمی‌روم.

فاطمه چگونه پاسخ دخترت را دهم که می‌گوید:پدر جان مگر در خانه نامحرم است که مادر رویش را پوشانده.فدای شرم و حیای تو که صورت از علی پوشاندی تا دردهایت را نبینم.وقتی ذره ذره در مقابل چشمانم اب می‌شوی تحمل دیدن ندارم.فدای آه های که می‌کشی، شوم بانو جان.دردت از کدامین زخم‌هاست؟به فکر علی نباش زهرا جان کمی برایم درد دل کن.برای نیمه ات از درهایت بگو و حرف بزن.نکند گلویت هم درد می‌کند زهرا جان.می دانم بغض درد آور است.دوباره بلند شو و در خانه راه برو تا عطرت در خانه بپیچد.

ای مادر مهربان کودکانم، خانه ما برای حسن و حسینت غم‌خانه شده.حال و اوضاع دخترت را دیگر نمی‌گویم.فقط دستاس برای دستهای کوچکش خیلی بزرگ است لااقل رحمی به حال زینب کن و از بستر بلند شو.این حق کودکانمان نیست که با این سن و سال شاهد رفتن مادر جوان و پیر شدن پدر باشند.ای ریحانه ام جوان رفتنت پیرم کرد.خدا هم دیگر تحمل دیدن ندارد. کتاب زندگی تو هجده برگ داشت اما هر برگش به اندازه ی دنیا وسیع بود، هرچه به چاه بگویم تمام نمی‌شود.زهرا جان مگذار درد دلهایم را به چاه بگویم. رفتن برایت زود است و بی مادری برای کودکانمان زودتر.اما اگر می‌روی سلام مرا به رسول مهربانی ها برسان و دعا کن من هم زودتر به شما بپیوندم که بی تو ماندن سخت است و زندگی بی تو معنا ندارد.

احمد زاده طلبه پایه دوم

 

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[پنجشنبه 1397-10-27] [ 12:46:00 ب.ظ ]

خانه آرامشم فاطمیه ...

 

آمده بودم به دیدارت

با کوله باری از دلتنگیت

مثل همیشه آرام بودی و مهربان، پاک بودی با وقار

و با تمام مهربانیت، دلتنگیم را گرفتی و در آغوش مهربانت فشردی

تو را حس کردم با تمامی احساسم

و به یاد خاطرات با تو بودنم، چه اشکها در دامان تو ریختم

و برای دل بی قرارم از نگاه مهربانت شکوفه آرامش چیدم

این بار حس کردم چقدر من تو را دوست می دارم

تو را، فرزندانت را و کسانی که در برشان گرفته ای و تحویل فرداها می دهی

تو خانه آرامش من بودی و می مانی

تو را حس می کنم مثل باران در کویر

مثل پرواز در بلندا و مثل لطافت گل زیر انگشتان احساس

فراموشت نمی کنم،

می روم اما همواره می خواهم از خدا که هموار کند مسیر برگشتنم را

با کوله باری از علم و تقوا

دعایم کن خانه آرامش من، فاطمیه!

زهرا پیربالائی

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1392-12-10] [ 04:56:00 ب.ظ ]