می خواهم از زبان یک نفر با شما حرف بزنم ! شما واژه سرباز را می شناسید، وقتی از آن سخن به میان می آید ناخود آگاه سربازان ارتش و خدمت سربازی به ذهن می آید اما من می خواهم از سرباز دیگری برایتان حرف بزنم .سربازی که در اوج نقطه بیم  قرار دارد.اگر مسیر را درست طی کند و رسالت خود را درست انجام دهد جهانی را رهسپار رستگاری وسعادت می کند وگرنه برعکس …
من یک طلبه ام در آغاز با نام خدای بی همتای هستی که توفیق بودن در میان رهروان راستین خود را به من عطا کرد وبا سلام  و صلوات بر امام مظلومان عالم حضرت مهدی موعود که من بی مقدار را در وادی سربازان عاشق خویش پذیرفت ومرا به میدان رزم علیه شیطان نفس راه داد. یادم می آید قبلا ها (قبل طلبگی) همیشه که او را از ته دل صدا می کردم زود به کمکم می آمد حالا که مرا در خانه خود راه داده بیشتر مطمئن می شوم که او هرگز از احوال من و تو بی خبر نیست .
از وقتی به خانه تو پا نهاده ام دیگر آن فرد گذشته نیستم ، دنیایی دیگر پیش چشمانم باز شده که قبلا آن را نداشتم ولی همیشه آرزوی آن را داشتم ، دنیایی که محور در آن فقط خداست وهمین بس است ، انسان های آن هم، خدایی هستند ومهم تر از آن ، این که در خانه تو که ولی خدا هستی به سر می برم چه توفیق عظیمی است در خانه مهدی بودن و از نان و نمک او خوردن ولی به شرط نشکستن نمکدان .نمی دانم من که لیاقت نداشتم وندارم  ولی حتما پدر ومادرم کار نیکی انجام داده اند که من توفیق آمدن به خانه تو را پیدا کردم. از زبان می آید و می رود وقتی به این مهم فکر می کنم می خواهم از خوشحالی بال درآورم چون به آرزوی دیرین خود دست یافته ام ، حالا فرصتی یافته ام که نور وجودی خویش را به مبدا بی کران نور پیوند دهم ، وای  که چقدر با خدا بودن شیرین است ، خدای به آن عظمت ، خدای سریع الرضا که اگر یک قدم با اخلاص به سویش بروی او ده قدم به سویت می آید البته هر جایی می توان با اخلاص زندگی کرد، اما خانه تو یک امتیار بیشتر دارد، نه یک امتیاز بلکه هزاران امتیاز .اول این که با تو بیشتر آشنا  شدم ،در ابتدا تو را اینقدر نمی شناختم اما اکنون به حمد الله تو رابیشتر می شناسم ،هر لحظه حضورت را حس می کنم ،آری تو به خانه ات سر می زنی .
دیگر  امتیاز خانه تو آشنا شدن با انسان های صالحی است  که سعی  در به کمال رسیدن دارند وصرف بودن در کنار چنین انسان هایی واقعا نعمت بزرگی است .
آقا جان تنها یک غم بزرگ سراپای وجودمان را مملو از درد ورنج کرده وآن دوری وفراق توست ، می دانم هر گناه من جوان مانند سیلی بر صورت توست پس سعی می کنم از گناه دوری کنم .
از خدا می خواهم مرا از لحاظ انسانی چنان بالا ببرد که روزی همنشین تو باشم مولایم !
ما طلبه ها ریزه خوران سفره تو هستیم ،ان گونه که بزرگان گفته اند :طلبه ها مانند پیامبران کوچک هستند. اگر هر کدام به وظایف خود به خوبی عمل کنند رسالت خود را انجام داده اند وگرنه …پس من به تو قول می دهم که در درجه اول از گناه دوری کنم وبعد با ایمان وعمل صالح خود ، قدمی در اصلاح جامعه خود بردارم تا مدیون نباشم .
از وقتی طلبه شده ام احساس می کنم شانه هایم در اثر این مسئولیت سنگین شده اند اما به همان درجه شیرینی وحلاوت خاص دارد .
آقا جانم به امید آن لحظه ای که خداوند بزرگ برات حضورتان را امضا کند ان شا الله .

                                                                                                                نویسنده: بستی نویدی

 

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت