مهر طلبگی دلش را پر کرد | ... |
سال اول ، شب هشتم – نهم ، آقایی آمد کنارم نشست و گفت : « من 30 سال است که در انگلستان هستم و به امر تجارت مشغولم . » ناگهان گریهاش گرفت . پس از دقایقی، در حالی که بغض هنوز گلویش را گرفته بود و به سختی حرف میزد، گفت : « دخترم با بالاترین نمره در بهترین دانشگاه انگلستان پذیرفته شده است . او چند شبی است که پای منبر شما میآید. اکنون خواب و خوراک او گریه و زاری شده و میگوید که باید به ایران بروم و در حوزه علمیۀ قم درس طلبگی بخوانم . » آن مرد ادامه داد : « من افتخار میکنم که دخترم به ایران برود و در حوزۀ امام صادق(ع) و اهل بیت (ع) تحصیل کند . اکنون هم مشغول انجام دادن کارهایش هستم تا به ایران برود . »
سایت تبیان خاطرات استاد انصاریان در انگلستان
[شنبه 1399-03-24] [ 05:07:00 ب.ظ ]
|