من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 42
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 93
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 28
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

مهر طلبگی دلش را پر کرد ...

سال اول ، شب هشتم – نهم ، آقایی آمد کنارم نشست و گفت : « من 30 سال است که در انگلستان هستم و به امر تجارت مشغولم . » ناگهان گریه‌اش گرفت . پس از دقایقی، در حالی که بغض هنوز گلویش را گرفته بود و به سختی حرف می‌زد، گفت : « دخترم با بالاترین نمره در بهترین دانشگاه انگلستان پذیرفته شده است . او چند شبی است که پای منبر شما می‌آید. اکنون خواب و خوراک او گریه و زاری شده و می‌گوید که باید به ایران بروم و در حوزه علمیۀ قم درس طلبگی بخوانم . » آن مرد ادامه داد : « من افتخار می‌کنم که دخترم به ایران برود و در حوزۀ امام صادق(ع) و اهل بیت (ع) تحصیل کند . اکنون هم مشغول انجام دادن کارهایش هستم تا به ایران برود . »

سایت تبیان خاطرات استاد انصاریان در انگلستان

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1399-03-24] [ 05:07:00 ب.ظ ]

روضه خوانی به سبک فلسفی ...

عاشورا خیمه های سوخته
تازه طلبه شده بود، اتفاقی روز عاشورا رفت پای منبر خطیب مشهور مرحوم فلسفی در تهران، فلسفی موقع روضه خواندن که می‌خواست پا منبری‌های صدهزارنفریش حس بگیرند. گفت: مردم بوی آتش میاد! بوی دود و سوختن میاد! صدای گریه حضار بلند شد، خطیب ادامه داد مردم خیمه‌های اهلبیت را آتش زدند! صدای ضجه مردم در فضا پیچید.شور عجیبی برپاشد، انگار که بوی دود آتش خیمه‌های کربلا را احساس می‌شد و زبانه آتش را جلو چشمان نظاره می‌کردند.
طلبه‌ی ما از این روضه خیلی لذت برد و احساس کرد که قساوت عمر سعد را در کربلا با چشم دیده است. فصل محرم رسید برای تبلیغ به روستای خودشون آمد. و روز عاشورا در مسجد خواست به سبک تهرانی‌ها همان و روش آقای فلسفی، خطیب مشهور روضه بخواند، بعد از سخنرانی، وقت روضه خواندن گفت: مردم بوی دود میاد! بو ی آتش میاد، به یک باره همه اهل مسجد به بیرون دویدند و هرکسی بسوی کاه و یونجه‌ای که روی بام خانه‌اش انبار کرده‌بود می‌دوید و به سر خود می‌زد، دیدی بدبخت شدم ،همه زندگیم دود شد، بعد از چند لحظه متوجه شدند که خبری از آتش سوزی نیست و دودی از بامی به هوا نمی‌رود. همه مردم با عصبانیت برگشتن به طرف مسجد تا حساب طلبه را برسند که فلان فلان شده مگر مرض داری روز عاشورا دروغ بگویی!!!!

پ ن

منبر هم یه رسانه است، باید سواد رسانه‌ای داشت. تعامل با افراد یه روستا و شهر هر کدام ذوق هنری مخصوص خودش را می‌طلبد.ادبیاتی که برای جوان بکار می‌بری با کودک تفاوت دارد، دانشجو با طلبه ادبیاتشان جداست. نتیجه هر منطقه‌ای فرهنگ خودش را دارد و با کلم الناس قدر عقولهم باید سخن گفت.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[سه شنبه 1399-02-02] [ 07:52:00 ب.ظ ]


 
 

 
 
مداحی های محرم