تجربه نگاری از طلبه مودب | ... |
سال 1381 بود، دو نفر طلبه از سقز آمدند. درخواست انتقال کردند، بدون هیچ پیش شرطی پذیرفتم.
وقتی مطمئن شدند که قبول کردم گفتند ما اهل سنت هستیم!
و منتظر عکس العمل من بودند، باز گفتم هیچ مشکلی ندارد، شما می توانید اینجا ادامه بدهید. پرسیدم چرا انتقال می گیرید، گفتند: کلاس ما منحل شد، یا ازدواج کردند و به مدارس دیگر منتقل شدند.
باز پرسیدم به مدارس نزدیکتر مراجعه نکردید؟
پاسخ دادند پذیرش نکردند.
مدیر محترم سقز نامش یادم نمانده زنگ زد و گفت: تو چه جور مدیری هستی که بدون تایید اخلاقی این دونفر را پذیرش کردی؟
پرسیدم مشکل اخلاقی دارند؟ گفت نه دخترانی به شدت اخلاقی و محترم هستند.
پرسیدم چرا تایید اخلاقی نمی دهی؟
گفت: چون اهل سنت هستند!
گفتم مگر مرکز خودش پذیرش نکرده است و مدرسه شما در شهر سقز تاسیس نشده است که بیشتر مردمش اهل سنت هستند؛ و هدف حضور اینها هم برای یاد گرفتن معارف اهل بیت است. شما از چه نگران هستی؟ خلاصه خیلی به من اعتراض کرد و کار من را اشتباه دانست.
گفتم ما مدعی هستیم که باید به دنیا جوابگو باشیم برای همه ملت های جهان راهنما باشیم.
آمدن این دونفر باعث برنامه های مفید و مستمری شد، مثل دروس امام شناسی در طول سال و درماه رمضان هرشب یک برنامه روایی را بصورت نمایشی از زندگی امیرالمومنین اجرا می شد.
ولی متاسفانه به تعداد انگشتان دست طلابی بودند که باعث آزار و اذیت این دونفر می شدند.آن زمان سریال امام علی در تلویزیون اجرا می شد، که این دونفر خیلی مشتاق تماشای آن بودند و می گفتند ما در خانه خودمان جرات تماشایش را نداریم؛
اما کام این ها بعد از تماشا با سخنان ضد اخلاقی طلاب بی ادب تلخ میشد .
موضوع تحقیق پایانی این دو ولایت امیر المومنین بود، وقتی استاد راهنما گفت این موضوع قبلا بهش پرداخته شده است، گفتند ما دوست داریم خودمان این موضوع را پژوهش کنیم!
خلاصه با همه سختی هایی که بچه شیعه های ما برا این دونفر و من مدیر ایجاد کردند؛ درسشان تمام شد و به سقز برگشتند ولی ارتباطشان را قطع نکردند و همیشه مانند دو دوست مثل یک مادر و دختر رابطه داشتیم. و در خوشی هایشان شریک بودم، تا اینکه یکروز خبر ناگواری شنیدم که یکی از این طلاب به بیماری سرطان مبتلا شد، و در طول دوره درمان همیشه کمک کار درمانش بودیم.
چون در سقز بود در ایام اربعین خانه آنها موکبی برای زائران حسینی بود. و متاسفانه با دو فرزند بیماری او را از پا انداخت و فوت کرد.
قم بودیم و منزل مادرم که از سادات بود، و تعدادی از طلاب مشغول تمرین سرود برای امام عصر «عجل» بودند که یکی از اعضای گروه این طلبه مرحوم بود؛ که از خواب پریدم.
هنگامیکه از حوزه رفتند مفاتیح الجنان و حتی کتاب تحقیق شان را با خود نبردند، و همیشه در تقیه بودند.
در برنامه سحر که صدای دعای عهد پخش می شد، بصورت اتوماتیک از خواب می پرید و بالای تخت خوابش می ایستاد و دعا را می خواند، این اوقات زمانی بود که عذر شرعی داشتند.
خداوند غریق رحمتش کند خاطره طلبه مودب را در ذهن من به یادگار گذاشت.
[جمعه 1398-05-25] [ 11:41:00 ق.ظ ]
|