حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
مَگَسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی می‌راند و می‌گفت: من علم دريانوردی و كشتي‌رانی خوانده‌ام. در اين كار بسيار تفكر كرده‌ام. ببينيد اين دريا و اين كشتی را و مرا كه چگونه كشتی می‌رانم. او در ذهن كوچک خود بر سر دريا كشتی می‌راند آن ادرار، دريای بي‌ساحل به نظرش مي‌آمد و آن برگ كاه كشتي بزرگ ، زيرا آگاهی و بينش او اندک بود. جهان هر كس به اندازه ذهن و بينش اوست. آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه.
پ ن
چه بسیارند افرادی که برای بدست آوردن پست و مقام، صندلی مدیریت را، کشتی می‌پندارند و پول را دریایی که در آن کشتی رانی می‌کنند.
برای ماندن روی این دریا دست به هر کاری می‌زنند. به دوستی‌های گذشته پشت پا می‌زنند.همه اخلاقیات را زیر پا له می‌کنند.درست تر آن است که بگوییم  اخلاقیات را استفراغ می‌کنند. تلاش می‌کنند تا با حذف کردن دوستان بر امواج سوار شوند.گمان می‌کنند که در دریا پارو می‌زنند تا به بالای آبشار برسند.
غافلند از فرو رفتن در گرداب. زمان خیلی زود دیر می‌شود. عاقبت ادرار خر به ته می‌رسد؛ دریای مدیریت ته می‌کشد.
کتاب مثنوی معنوی

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت