من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





آبان 1393
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 10
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 7
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

از خاطرات اسیران آزاده....2 ...

چند بار زیر ضربات کتک بیهوش شد ولی حاضر نشد برقصد ویا بگوید بلدم برقصم!!!!

یه روزافسرای بعثی اومدن سراغ مصطفی که باید برای ما برقصی!!
-گفت :بلد نیستم.
-چندین بار اصرار کردند.
-گفت: بلد نیستم
-گفتند: تو فقط دستهایت را همانطوری که ما انجام میدهیم حرکت بده !!!
-گفت: بلد نیستم
بعثی های ملعون آنقدر با باتوم به سر تن او زدند تا بیهوش شد!!!
-او را به هوش آوردند.
-از اوتقاضا کردند که فقط بگوید بلدم برقصم!!
-گفت: بلد نیستم!!
-باز او را با ضربات باتوم کتک زدند
-مصطفی دوباره بیهوش شد!!!
-بعثیها اورا رهاکردند.
-اورا آوردیم زخمهایش را تمیز کردیم.
-به هوش آمد.
-بعثی ها با یک سینی که مقداری نان و آب بود برایش آوردند تا بخورد.
- گفت: من روزه هستم:
بعثی ها بی شرم شرمنده شدند!!!!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1393-08-17] [ 10:18:00 ب.ظ ]

از خاطرات اسیران آزاده ...1 ...

 

اقتصاد مقاومتی یعنی…

برای نوشتن ادعیه، خاطرات، و آموختن درس از کاغذهای باد آورده کیسه های سیمان دفتر درست می کردند!!
برای نوشتن از خودکارهای خالی شده بعثی ها و مخلوطی از قیر و نفت جوهر درست می کردند!!
برای دوختن دفترچه از نخ های گونی استفاده می کردند!!
ما که غرق نعمتیم برای انقلابمان چه کرده ایم؟!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 09:58:00 ب.ظ ]