سه سال و نیمه بودم که یک سال و نیم از برادرم بزرگتر بودم،

مادرم  او را برای نگه داری به من می سپرد.

یادم میاد که کهنه او را عوض کردم و با کمک همبازیم که یک سال از من بزرگتر بود پاهایش را تمیز کردم.

او با آفتابه آب می ریخت و من می شستم!

این ظرفیت ها در خانواده های پر جمعیت رشد می کرد.

صفحات: 1 · 2

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت