من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





آبان 1396
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 27
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 14
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

کفش های پاره ی کودک،پاهای تاول زده، ...

دلنوشته اربعین
کفش های پاره ی کودک،پاهای تاول زده،جماعتی از هر جای جهان به سوی نقطه ای در حرکتند؛خادمانی سرشار ازعشق و محبت بدون خستگی مشغول فعالیتند.این همه صبروعشق از کجاست؟ راز سفر در چیست؟فرقی نمی کند زن باشی یا مرد جوان باشی یا پیر؛ دل ناآرام است و بی تاب رسیدن. رمز این سفر تجدید بیعت، وفای عهد و لبیک یا امام است.حسین محبوب دل ها، پیوند بشر با ذات اقدس الهی است. اینجا نوری از انوارالهی میزبان زائران و عاشقان الهی است. همه آگاهانه سعادت ابدی را در این جا یافته اند. زائران در میعادگاه عشق حاضرند و بزرگی در میان جماعت با چشمانی پرازاشک و خون نظاره گر است. نجات مظلومان جهان با اوست. حسین جان ای کاش دعای همه زائرانت ظهور مهدی فاطمه باشد.
قربان اشک چشمانت مهدی جان، ما نیز هم صدا با زائران اربعین می گوییم الهم عجل لولیک الفرج
نوشته از پریسا عبادی

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-08-17] [ 11:27:00 ق.ظ ]

قصه طلبگی و راه پیامبری ...

راه انبیا طلبگی
چرا طلبه شدم؟
اوايل روح پاکی داشتم و گاهي گريه مي كردم كه چرا من پيامبر نشدم اما مثل بسياري از فرزندان اين مرز و بوم تربيت من صحيح و متعادل و كامل نبود با اين حال وقتي پا به سنين نوجواني گذاشتم طوفان شك و ترديد و پرستش تمام وجود مرا فرا گرفت ابتدا مهمترين مشکل من وجود خدا بود. براي حل اين مسئله به كتاب هاي بسياري پناه بردم وكتاب هاي مختلفي را مطالعه كردم برخي از اين كتابها تاثيراتي داشت و مدتي مايه ي تسلي خاطر وآرامش روحم بودند ، ولي بعد از مدتي همان سوالات با شدت بيشتري برمن هجوم مي آورد و دل وجان مرا فرا مي گرفت در دوره ي نوجواني چندان پايبندي عملي به اسلام نداشتم وهيچ وقت هم آن را انكار هم نكردم در واقع طوفان شك وترديد وسوال خانه ي قلبم را كه همان خانه ي ايمان من بود احاطه كرده بود ولي هيچ وقت نگذاشتم ايمان خانه ي دلم را ترك كند وهمواره سعي مي كردم كه نور ايمان حقيقي را در دلم طنين انداز كنم. بلاخره از تحقيق خود به نتيجه اي نرسيدم اما نا اميد هم نبودم سرانجام از جست و جوي خسته و دل شكسته وسرگشته شدم .مانند كسي كه در بيابان دنبال گمشده ي خود باشد به هر سو مي دويدم ولي نشانه اي از او نميافتم تا اينكه روزي از روزها رو به آسمان كردم و به خداي خود گفتم اي خداي من اگه هستي خودت رو به من نشان بده در اوايل به خودم مي گفتم آيا از خدايي كه نميداني هست يا نه كمك مي خواهي سر سجاده نماز خيلي گريه كردم نمي دانم كي خوابم گرفت در عالم خواب و بيداري بودم كه يكي از شهدا را در خواب ديدم به من گفت به كتاب خانه من برو درون يكي از كتاب هايم كه جلد سبز رنگي دارد براي تو ياداشتي قرار دادم آن را بخوان و به آن عمل كن با صداي اذان از خواب پريدم حس عجيبي داشتم نمي دانستم چكار كنم تا اينكه به همسر خواهرم كه روحاني بود زنگ زدم و او مرا راهنمايي كرد به بنياد شهيد شهرمان سرزذم و اسم شهيد را گفتم و شهيد كه در خواب ديده بودم از اهالي شهر د?گر? بود با خواهر شهيد تماس گرفتم وموضوع را مطرح كردم خواهرش به من قول داد كه دنبالش بگرده بعد از چند روز بهم زنگ زد گفت كه ياداشتي داخل كتاب برادرم هست كه براي شما نوشته و در آن از خدا ومعاد و آخرت چيزهايي نوشته ولي پسرش نامه رو نمي دهد. من هم گفتم اشكال نداره اگه مال من باشه به دستم مي رسد. ناراحت بودم كه دوباره شهيد را در خواب ديدم من را با خود به صحرايي بود گويي اردوگاه بود همه لباس نظامي بر تن داشتن وكتابي با عنوان نماز و روزه مطالعه مي كردن به يكي از سرداران گفت اين خواهر رو تربيت كن من مي رم به موقع اش مي آ?م خودم اورا مي برم. نام آن سردار علي بود دوباره به بنياد شهيد رفتم آن سردار هم ازشهدا بود. دنبال خانوادش گشتم بعد از جستجو دختر شهيد رو پيدا كردم واز ويژگي هاي پدرش سوال كردم، گفت: پدرم به واجبات عمل مي كرد و از محرمات دوري مي كرد به ياد خوابم افتادم که همه داشتن به واجبات عمل مي كردن در عالم خواب بيدار? براي آخرين بار شهيد رو ديدم دست مرا گرفت درون چاهي پرتاب كرد و از بالاي چاه به من گفت: اگه مي خوايي عزيز بشي بايد قعر چاه را تجربه كني تا مانند حضرت يوسف به عزت برسي خودت رو درست كن مات ومبهود از خواب بيدار شدم، انگار سوال هاي حل نشده ي من حل شده بود. بعد از مدتي دلم روشن شد. وشك وترديد هاوسوالات حل نشده من ازبين رفت وخداي خود را شناختم بعد از اين چيز ديگري ذهن مرا به خودمشغول کرد. وبه اين فكر مي كردم كه اگر من در كشورهاي ديگر مثل اروپا وآمريكا واستراليا و…متولد مي شدم باز هم مسلمان بودم .براي همين مدتي به مطالعه اديان آسماني پرداختم و در دانشگاه وقت خود را با اديان ملل مختلف سپري كردم براي همين دوستان وآشنايان ونزديكان مرا آدمي امل به حساب مي آوردن ومرا مسخره مي کردن . نمي توانستم بدون دليل دين خودم را انكار كنم از اين رو شروع كردم به خواندن شرح حال كساني كه به اسلام گرويدن وتفسير سوره ها . در دانشگاه چهار سال به مطالعه پرداختم و بلاخره مقاله خود را در مورد نقش دين در هويت ملي ايرانيان را به پايان رساندم وكمي اقناع شدم و بلاخره با اسلام تجديد عهد كردم ودوباره مسلمان شدم بعد از اين كه در درون خود فرو رفته و به حقانيت اسلام راي مثبت دادم حال بايد دوباره پوست مي انداختم و متولد مي شدم من همواره به دين اسلام معتقد بودم وازآن جدا نشدم ولي برخي اوقات به خاطر سرگشتگي وعدم تربيت صحيح، تقيد عملي به اسلام نداشتم از وقتي هم كه با اسلام تجديدعهد كردم همواره سعي كردم همه ي برنامه هاي خود را باآن سازگار كنم هرچند موفق نمي شوم در واقع زنده نگه داشتن ديني كه در اين زمان حتي با آن ستيزه مي شود كار آساني نيست .من طلبه شدم كه تا به اهدافم كه زنده نگه داشتن دين اسلام است .طلبه شدم تا از حقانيت دينم دفاع كنم تا دينم را بهتر وبهترتر از قبل بشناسم و نسل بعد را با دينم كه سرچشمه ي رحمت الهي است آشنا كنم.من از بي خدايي به خدا رسيدم وقدم در راه پیامبری گذاشتم.
فريبا يعقوبي

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1396-08-11] [ 04:40:00 ب.ظ ]

#چی_شد_طلبه_شدم ...

 

چرا طلبه شدم؟

من طلبه شدم چون ميخواهم رشد معنوي و اخلاقي خود رابا طلبگی تقويت كنم مي خواهم در صراط مستقيم، كم و كاستي که در ايمانم دارم كامل كنم و باشناخت احكام ،معارف الهي را در خودم بيشتر كنم. اي كاش زود تر از اين وارد حوزه شده بودم چندين سال عمر خود را بيهوده هدر نمي دادم حدود يازده دوازده سال پيش تصميم داشتم وارد حوزه شوم يعني قبل از كارمند بودم و موقعيت برايم جور نبود شرايط طوري بود زمان كلاس ها،من مجبور بودم سركار باشم بعد از آن كه تصميم گرفتم و چندان هم آشنايي با شرايط حوزه نداشتم يكي از آشنايان كه وارد حوزه شده بود از ايشان پرس و جو كردم و مطلع شدم كه اشتباهی گفتند بايد به حوزه تبريز بروم و با وجود خانوده و بچه باز موفق نشدم تا اينكه توسط يكي از خواهران  حوزه شهرمان اطمينان پيدا كردم كه من هم ميتوانم وارد حوزه جلفا شوم. از روزي هم كه وارد اينجا شدم خيلي تغييرات در خودم ايجاد كردم وتلاش می کنم آنچه كه در اين مسير نوراني مي آموزم به ديگران نيز انتقال دهم تا براي آنهايي كه بر خلاف اين مسير حركت مي كنند يه تكاني شايد داده باشم. من خوش حالم از اين كه يك مسير خدا پسندانه را در پيش گرفتم و خواهم داشت ناگفته نماند بزرگترين مشوق من همسر عزيزم بود دوست دارم فرزندانم همچون خودم در چنين مسيري قدم گذاشته و طي كنند اين مسير انسان ها را به بهترين عشق حقيقي مي

ر ساند.

معصومه فتاح  زاده طلبه پاره وقت

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-08-07] [ 03:43:00 ب.ظ ]

چی_شد_طلبه_شدم### ...

چراطلبه شدم…

گرچه موضویمان درباره ی چرایی طلبه شدنمان است ولی من می خواهم اول از چگونگی طلبه شدنم برایتان بگویم،بعدبرسم به چرایی طلبه شدنم…

طلبه شدن من قصه ی طولانی دارد…شاید دوستانم قصه هایی طولانی و فراتر از من را تجربه کرده باشند…

من درسال 1395مدرک دیپلم را گرفتم وارد کلاس پیش دانشگاهی شدم علاقه شدیدی به شغل معلمی داشتم همیشه به جایگاه معلمان و آنهایی که از دانشگاه فرهنگیان قبول می شدند غبطه می خوردم.و از طریق آشنا شدن با یک معلم مهربان و دلسوز(خانوم ملاآقایی که خود طلبه بود) جرقه ای در زندگی من رخ داد و این آشنایی باعث شد نظرمن به شغل معلمی تغیرکند ،مرا به دنیایی معرفی کردکه پراز معنویت و درآخر رسیدن به قرب الهی …

این دنیای معنوی همان دنیای طلبگی است. من طلبه شدم تا اول خودم را بسازم تا بعد به اصلاح  جامعه بپردازم ،اما حالا به انگیزه ی فراتر از آن رسیدم،وقتی از یکی از طلبه ها پرسیدم انگیزت از طلبه شدن چیه ؟

گفت: اول خودم را اصلاح کنم بعد می خواهم کل دنیا را اصلاح کنم،تازه معنای(همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیدند)را فهمیدم…حال می خواهم با عزمی راسخ و با توکل بر خدا به اصلاح کل جامعه بپردازم…

شبنم آرمون

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 03:31:00 ب.ظ ]

#تجارب_طلبگی ...



بالای کوه ایستاده بودم، همه جا سفید بود،جفت پاهام توی برف فرو رفته بود؛، جوراب ها و قسمتی از پاچه شلوارم خیس شده بود باد و بوران، برف را مانند شلاق به صورتم می زد،احساس می کردم که باد به گوشم فرو می رود و از گوش دیگرم بیرون می آید! صدای زوزه باد من رابه یاد زوزه گرگ در فیلم ها می انداخت .تردید می کردم صدای باد است یا گرگ! چادر و به خود می پیچیدم که باد نبره. آن زمان تلفن همراه نداشتم شاید هم هنوز نبود که به همسرم خبر بدم تا ماشینی برای بردنم بفرسته. سال1377 هجرتمان از زنوز به جلفا بود، - بچه قم هستم و از سال 60 از قم به زنوز هجرت کرده بودیم- .ماه رمضان بود، بهار تبلیغ داغ بود. صبح از خانه بیرون می رفتم بعد از افطار برمی گشتم.مخاطبان اولین باری بود که مبلغ خانم را تجربه می کردند، خیلی مشتاق بودند! هر روز راننده جهاد کشاورزی می آمد و مرا به روستا ی زاویه می رساند.آن روز هم مثل همه روزها حرکت کردیم، هوای جلفا با اطرافش تفاوت دمایی زیادی دارد، لذا لازم به پوشیدن لباس گرم و چکمه نبود. اما وقتی رسیدیم به نزدیکی روستا کم کم بارش برف شروع شد.

ادامه »

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[پنجشنبه 1396-08-04] [ 06:55:00 ب.ظ ]

در این عرصه رسالت امام حسین «علیه السلام »را تکمیل می کند. ...

 


زن در میدان کربلا نقش مرد را کامل می کند و جهاد او را به اتمام می رساند.                    


اودر برابر یزید که می رسد…یزید حاکمی پیروز است و حضرت زینب «سلام الله علیها»اسیر است

 

که به نقل کتب سیره، خفت بارترین لباس ها را برتن داشت.

صفحات: 1 · 2

موضوعات: تاریخ  لینک ثابت
 [ 06:45:00 ب.ظ ]

مناجاتم ...

ای که آفریده مرا از جنس خاک
سجده می کنم به سوی تو بر خاک
ای که قبله گاه من از روشنی راه توست
هنگام صلاة سو به سوی توست
با صدای گوش نوازی چشمانم را باز کردم: خدایا چه نوازشی !
آیا مرا می خوانی؟ دستی بر چشمانم کشیدم. پتو را کنار زدم به سمت پنجره رفتم مناره های مسجد را دیدم هنوز اذان می گفت.
بار اللهی! آهی کشیدم… دعایی کردم وضو گرفته و چادر گلدار سفیدم را به سر کردم و شروع به نماز خواندن کردم.
چه آرامشی دارد نماز خواندن آن هم نماز صبح. دعایی خوانده و بعد از نماز با خدا سخن گفتم . این چنین زیبایی همه یک جا به هنگامه صلاة.
زهرا عمرانی

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-08-03] [ 09:36:00 ق.ظ ]