من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





شهریور 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 27
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 14
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

یاد مدیری بزرگ که با حوزه های علمیه زنده است ...

مدیری بزرگ

یاد روزهای طلایی با ریاست حوزه های علمیه خواهران، مرحوم آیت الله شرعی یاد باد
وقتی به خاطراتم در ایام مدیریت مردی بزرگ در مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران فکر می کنم، شیرینی غرور آن روز ها را هنوز احساس می کنم. روزهای نوپایی مرکز که با مدیریت مردی نستوه سرعت گرفت و خیلی زود توانست جامعه بانوان را در زیر چتر علمی_فقهی_اجتماعی به درختی تناور تبدیل کند. آری در سایه سار تقوا این مرد مبارز بود که علاوه زنان و دختران ایران بلکه دختران سایر کشور های دنیا در دور ترین نقاط هم در زیر این چتر معطر شوند.
مرکزی که معاونت فرهنگی آن به عهده حجت الاسلام پناهیان بود و آموزش آن به عهده حجت الاسلام حمید محمدی، مردان انقلابی که هم و غم آنها رشد اعتلای طلاب خواهر بود.
این مرد بزرگ تا بود، قوانین مرکز هرگز تابع روابط نبود فقط ضوابط حاکم بود. به مدد نفس قدسی انقلابی مدارس چنان رشد کردند که برای همگان تعجب آور بود.
مدیران میانی مرکز هم مانند رئیس انقلابی بودند، متاسفانه این روز ها بعضی از مدیران میانی تکلیف خودشان هم را هم نمی دانند. به عنوان مثال دغدغه رهبری از جهت جمعیت بارها بیان شده است، ولی مدیرانی که متولی فرهنگ حوزه ها هستند خودشان هنوز در خم کوچه تک فرزندی هستند و مدعی هدایت فرهنگی طلاب هستند!
فقط تا فرصت داشته اند درس خوانده اند و باصطلاح خودشان مدرک دکتری گرفته اند و حالا برای پانصد حوزه کشور طرح می دهند! چه خوب گفته اند هرچه بگنند نمکش میزنند وای بروزی که بگندد نمک.

برای شادی روح بزرگ آیت الله شرعی صلوات

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-06-04] [ 11:18:00 ق.ظ ]

مشاوره زورکی ...

مشاوره کاربردی

برای مراقبت از مادرم رفته بود قم، که خانم جوانی آمد و از مادرم تقاضای کمک کرد. مادرم گفت: همراه این خانم برو از شوهرش بخواه که او را به خانه راه بده! پرسیدم جریان چیه گفت: این خانم توی این شهر غریبه و هر از گاهی شوهرش او را از خانه بیرون میکنه، همیشه پدرت واسطه می شد تا آشتی کنند.الان که پدرت نیست شما برو!

بعد در تعریف آن زن، گفت: این خانم خیلی متدین است، هنگام عبور در کوچه مانند پیرزنان راه می رود تا نامحرمان نفهمند که او جوان است،به جای کفش از گالش پیرزنان استفاده می کند.

جرات سرپیچی از دستور مادرم را نداشتم. و ته دلم راضی نبودم از رفتن و دخالت در کار آنها نگران بودم. وقتی با او می رفتیم تا به منزلشان که یک کوچه با کوچه ما فاصله داشت، هزار جور فکر در ذهنم مشغول بود. با خودم می گفتم وقتی یک مرد همسرش را در یک شهر غریب از خانه بیرون بیندازه، من چگونه و با چه ادبیاتی با او سخن بگویم. دفعات قبل پدرم، یک روحانی که جای پدرش حساب می شد واسطه میشد.

حالا من یک خانم که سن و سال زیادی هم ندارم ، چه برخوردی با من خواهد داشت. تا آنجا آیت الکرسی خواندم و صلوات برای سلامتی امام زمان که بتوانم مشکل شان را حل کنم. رسیدیم به در خانه، زن. در زد مرد پرسید کیست؟ زن گفت: باز کن . مرد گفت باز نمی کنم. زن گفت : باز کن همسر امام جمعه همراه من آمده. مرد گفت: چرا با همان حاج آقا نیامدی؟
خلاصه در باز شد، به زن گفتم : برو تو، گفت: شما بیا تا به من کتک نزند، من اجبار ا داخل خانه شدم، باخودم گفتم حالا اگر به من کتک زد جواب شوهرم را چه بگویم، بگوید تو بدون اجازه من آنجا چه می کردی؟
خلاصه با این افکار توی پذیرایی خانه نشستم ، زن گفت بیا بگو با مشت به شکم من میزنی. زن حامله بود. مرد توی آشپزخانه بود، حاضر نبود جواب زن را بدهد، گفتم آقای محترم من مشکل همسر شما را نمیدانم، لطفا بگویید تا بتوانم او را راهنمایی کنم. با شنیدن این سخن مرد از آشپز خانه خارج شد ، لباس هایش را آورد جای بریده شدن هایش را نشان داد، گفت : من یک طلبه هستم، او هم طلبه است! پدرم آمد خانه ما مهمان بود، وقتی از درس رسیدم دیدم سرکوچه نشسته، گفت: پسرم برایم بلیت بگیر بروم تهران، آمدم خانه فهمیدم که پدرم را از خانه بیرون کرده است.

وقتی مهمان داریم می گوید چرا از ظروف جهیزیه من استفاده می کنی! تمام روزهای ماه شعبان تا ساعت ۳ بعد از ظهر در مسجد می ماند تا زیارت شعبانیه بخواند، من باید غذا آماده کنم و سفره بیندازم وقتی می آید اعتراض می کند که چرا بشقاب و قاشق جهیزیه مرا برداشتی، به او گفته بودم که مادرم یک جفت قمری دارد، تا حرف می شود، می گوید: برو با اون مادر کفتر بازت .

زن هم دائما روی یک کتاب می کوبید که به این قرآن قسم، من این کار را نکردم. وقتی دقت کردم دیدم یک کتاب درسی بود، زن گفت: چرا به من کتک میزنی، گفتم: آقای محترم به شکم خانم که حامله است میزنی درست نیست، مرد گفت: به خاطر اینکه هر وقت و پیش هرکسی به صورت من سیلی میزند. مرد گفت: چون در زمان جنگ با برادرش جبهه بودم توفیق حاصل شده بود نماز شب می خواندم، حالا به من گیر میدهد تو چرا نماز شب نمی خوانی! گفت در مهمانی ها به من اعتراض می کند چرا همه غذایت را خوردی یا چرا مقداری از نوشابه‌ را  باقی نگذاشتی، آبروی من را بردی! وقتی از کم و کیف ماجرا با خبر شدم و خانم را مقصر دیدم گفتم: شما طلبه هستی و این همه مشکلات را برای همسرت بوجود می آوری اولا که به فرهنگی جامعه الزهرا رفتارت را خواهم گفت: تا تکلیفشان را با شما روشن کنند دوم: از این به بعد حق نداری مزاحم پدرم بشوی که واسطه شما بشود. شما یک طلبه جانماز آبکش هستی، فقط تظاهر به تقوی می کنی از عمل خبری نیست. به آقا هم گفتم شما با زدن به شکم همسرتان به جنین آسیب میزنی، و از خانه خارج شدم وقتی رسیدم مادرم پرسید چکار کردی گفتم: از این به بعد به حرف او پدر را به خانه آنها نفرست. بعد ها از مادرم پرسیدم از آن خانم چه خبر گفت: دیگر برای شکایت نیامد ، یک روز  که نوزادی در آغوش داشت  آمد تا بچه را من ببینم. خدارا شکر کردم که با لطف خداوند  بامشاوره اجباری مشکلشان حل شده بود.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 09:30:00 ق.ظ ]