من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





شهریور 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



رتبه


    مردی که همسرش او را بهشتی کرد ...

     امروزه ما بسیار با مادران و همسرانی روبرو می شویم که از همسر زهیر هم سبقت گرفته اند، چرا که او در زمان امام معصومش زندگی می کرد و می توانست او را مشاهده کند، و اما این همسران فقط ندای هل من ناصر حسینی را بعد از 14 قرن از زبان عالمان دین شنیدند و از ولی فقیه و نایب امام زمان پیروی کردند.

    در این مسیر پر از سختی همسر خود را تشویق به حضور جبهه های جنگ  و دفاع از حریم حضرت زینب سلام الله علیها کردند.

    تاجر پیشه بود، از طرفداران عثمان، در همان مسیر کاروان کربلا در حرکت بود؛ ولی از روبرو شدن با فرزند رسول خدا فراری بود. به همین خاطر به غلامانش دستور داده بود که هرجا امام حسین اطراق کرد و خیمه زد شما حرکت کنید بدون توقف.

    تا اینکه دست تقدیر او را در یک  وادی وادار به اسکان کرد، زهیر قبول کرد به شرط آب و علوفه دادن به اسبها و خود در خیمه اش در حال خوردن غذا بود.

    زهیر نشسته بود، قاصد حضرت سید الشهدا علیه السلام آمد.عیالش، دخترش، پسرش همه هستند. :همسرش گفت زهیر!آقا با شما کار دارد.لقمه در دستش بود؛ لقمه از دستش افتاد.خشکش زد. عیالش او را می پایید.همه او را زیر نظرداشتند.دُلهم گفت زهیر! مگر از طرف پاره تن زهرا سلام الله علیها نبود؟

    گفت: چرا!گفت: یک لحظه هم تامل نباید بکنی.باید تا اسم امام حسین آمد مثل برق از جا بلندمی شدی.زهیر رفت ولی باتفکر.آقا چه می خواهد بگوید؟ اگر جنگ بخواهد من دیگر حوصله جنگیدن ندارم!

    وقتی برگشت، میخندید! زهیر گفت چشمم که به چشمان حسین فرزند زهرا افتاد تا عمق جانم نفوذ کرد.

    همسرش گفت : مبارکت باشد. دلهم همسر زهیر از زنانی است که با هشدار به همسرش، او را موفق به همراهی امام حسین«علیه السلام» و کسب شهادت نمود.

    هنگامیکه امام سرشکافته شده زهیر را بر زانو گذاشت، و قطرات اشک امام حسین بر روی صورت زهیر جاری شد؛ زهیر چشم هایش را باز کرد، گفت حسین جان اگر هزار بار زنده شوم و قطعه قطعه شوم دست از یاری تو نخواهم کشید.

     (ریاحین الشریعه ج3 ص304)

    موضوعات: فرهنگی, تاریخ  لینک ثابت
    [چهارشنبه 1398-06-13] [ 09:56:00 ب.ظ ]

    شب امتحان مقتل ...

     

    شب امتحان بود وقتی وارد سالن مطالعه شدم، تعجب کردم دیدم بیشتر کسانی که مطالعه می کنند، اشک می ریزند !!!
    خوب که دقت کردم متوجه شدم امتحان سوگنامه «آل محمد صلی الله علیه و آله »دارند. بعد از کمی مطالعه اشعار کتاب از یک نفر پرسیدم :شما اشعار را حفظ می کنی؟
    با تعجب به من نگاهی کرد گفت مگر آیین نامه را ندیدی که اشعار جزو حذفی هاست!!! تازه متوجه شدم که من فقط اشعار را خوانده ام!!! خلاصه آن شب تا صبح متن را با اشک و آه خواندم!!

    موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت
     [ 09:15:00 ب.ظ ]

    گلویی لطیف تیر سه شعبه بزرگ ...

    گلوی پاره پاره

    عمه نیستی که بدانی وقتی برادر زاده ات بزرگ می شود و تو می بینی عجب شباهتی!!

    با پدر بزرگ عزیز تر از جانت مو نمی زند!

    حاضری دست از روزگار بشویی و بنشینی یک دل سیر تماشایش کنی.

    عمه نیستی که بدانی وقتی برادر زاده ‌ات می گوید: عمه فلان چیز را می خواهم، آسمان و زمین را به هم می دوزی تا خواسته اش را برآورده کنی!

    عمه نیستی که بدانی چه لذتی دارد برادرزادی شیرخوارت را محکم  بغل کنی و با ولع زیر گلوی نرمش را ببویی و ببوسی…. انگار دنیا را به تو داده اند.

    اگر عمه باشی می دانی عمه بودن دل می خواهد….

    یک دل بزرگ برای تحمل خیلی چیزها…

    تحمل دیدن قامت تکه تکه برادر زاده جوانت…

    تحمل شنیدن صدای دخترانه ‌ای که می گوید: عمه جان ، بابایم را می خواهم .
    یک دل بزرگ برای بوسیدن گلویی که برای پاره کردنش تیر سه شعبه زیادی بزرگ بود .
    یک دل صبور تا بتوانی تن بی جان و کبود از تازیانه ‌ی دختر کوچک برادرت را در زیر خاک غربت پنهان کنی .
    امان از دل زینب!!!
    تقدیم به صبورترین و بهترین عمه دنیا
    سلام بر زینب کبری…

    نفس المهموم

    مهجده انتظاری

    موضوعات: فرهنگی, باز آفرینی محتوای دینی  لینک ثابت
     [ 08:59:00 ب.ظ ]