گلویی لطیف تیر سه شعبه بزرگ | ... |
عمه نیستی که بدانی وقتی برادر زاده ات بزرگ می شود و تو می بینی عجب شباهتی!!
با پدر بزرگ عزیز تر از جانت مو نمی زند!
حاضری دست از روزگار بشویی و بنشینی یک دل سیر تماشایش کنی.
عمه نیستی که بدانی وقتی برادر زاده ات می گوید: عمه فلان چیز را می خواهم، آسمان و زمین را به هم می دوزی تا خواسته اش را برآورده کنی!
عمه نیستی که بدانی چه لذتی دارد برادرزادی شیرخوارت را محکم بغل کنی و با ولع زیر گلوی نرمش را ببویی و ببوسی…. انگار دنیا را به تو داده اند.
اگر عمه باشی می دانی عمه بودن دل می خواهد….
یک دل بزرگ برای تحمل خیلی چیزها…
تحمل دیدن قامت تکه تکه برادر زاده جوانت…
تحمل شنیدن صدای دخترانه ای که می گوید: عمه جان ، بابایم را می خواهم .
یک دل بزرگ برای بوسیدن گلویی که برای پاره کردنش تیر سه شعبه زیادی بزرگ بود .
یک دل صبور تا بتوانی تن بی جان و کبود از تازیانه ی دختر کوچک برادرت را در زیر خاک غربت پنهان کنی .
امان از دل زینب!!!
تقدیم به صبورترین و بهترین عمه دنیا
سلام بر زینب کبری…
نفس المهموم
مهجده انتظاری
[چهارشنبه 1398-06-13] [ 08:59:00 ب.ظ ]
|