من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 12
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 9
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 26
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

رمضان کودکیم ...


خاطره اولین روزیکه روزه گرفتم
وقتی که بعد از ظهر شد،خورشید رو دنبال می کردم که کی غروب می کنه؟
از یه طرف.بوی دود سماور ذغالی از طرف دیگه بوی سنگگ تازه توی فضا پرشده بود ،فکر چایی شیرین با نون داغ گرسنگی مو بیشتر می کرد مادرم وقتی بی طاقتیمو دید برام یه استکان چایی ریخت گفت چایی رو هم بزن تا شکرش حل بشه اما یه وقت نخوری کفاره به گردنت بیاد.صدای قاشق چایخوری هم برام قشنگ شده بود، که صدای اذان از بلندگوهای مناره های حرم بلند شد،از ته دل خوشحال شدم.
بعضی روزها که آب حوض خونه تازه پر شده بود، برای رفع تشنگی همه صورتم را توی آب زلال می کردم و با چشم های باز و دهان باز شناکردن ماهی هارو تماشا می کردم ولی می دوسنتم که نباید آب و قورت بدهم اون زمان آب لوله کشی نبود؛ باید از چاهی که هفته ای یه بار تو جوی کوچه جاری می شد از راه آب که   بهش گنگ می گفتن، حوض را پر می کردیم. برای همین فقط همون یه لحظه می شد باچشم و دهان بازصورت توآب فرو کنم .
سحری هم شیرینی خودشو داشت، وقتی می خوابیدم اگر سرمو زیر لحاف کرسی می کردم بوی پلوی دم کرده ایرانی با روغن حیوانی که مادرم برا گرم موندن زیرکرسی گذاشته بود ذائقه مو حساس می کرد وقتی لحاف رو کنار می بردم بوی قرمه سبزیی که رو سه پایه ای که روی چراغ گرد سوز بود و غلغل می کرد برا سحری خوردن خوشحال می شدم.
صدای طبل مش باقر خدا بیامرزرا هم خیلی دوست داشتم، وقت سحر با صدای طبلش محله را بیدار می کرد.
مادر خدا بیامرزم توی نور چراغ گرد سوز آهسته قرآن می خواند خلاصه همه اینها برای من خاطره شد .در حالیکه قبل از رمضان بعضی آن اتفاقات بود ولی برام مهم نبود.مثل صدای اذان، چایی شیرین، بوی سنگگ، بوی سماور ذغالی، بوی پلو و قرمه سبزی، صورت توی آب حوض فرو کردن … ولی باروزه گرفتن همه اونها برام معنا پیدا کرد!

_______________________________________________

 

حالا وقتی بچه های این زمان را می بینم،  متوجه می شم چقدر شادی هامون ساده و بی آلایش بوده.!!!!

 

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-03-09] [ 11:54:00 ق.ظ ]

خاطرات شیرین افطاری ...

ستاره ها آسمان بهشت

یاد روز های خوش رمضان طعم نان داغ دارد. یاد شبهایی که روی بام می خوابیدیم و ستاره ها را شماره می کردیم.
مادر می گفت زود بخوابید که سحر نزدیک است، باید بیدار شوید.
 از مادرم می پرسیدم، مادر خدا کجای آسمان است؟ بهشت توی آسمان است؟ جهنم کجاست؟ حتما روی زمین است. چون آسمان خیلی زیباست نمی تواند جای جهنم باشد. منتظر جواب مادر نمی شدم. سوالاتم پشت هم ردیف می شد. خدا برای چی مارا آفریده؟ حتما خدا می خواهد ما را خوب کند! نه حتما می خواهد که ما کار بد نکنیم.

صدای خر و پف مادر را می شنیدم، تازه می فهمیدم که برای خودم حرف می زدم. اکنون که به پرسش هایم فکر می کنم، دنبال پاسخ هایش می گردم.

خلاصه کدام درست است، خدا مارا آفرید تا خوب شویم یا اینکه خطا نکنیم؟

بعضی وقتها با افرادی روبرو می شویم که همه چیز دارند، همه آن چیز هایی که برای شادی و نشاط زندگی مادی کفایت می کند.پول و مقام و زیبایی، خانواده ولی افسرده است.
چرا چنین شده است؟ مگر چی کم دارد؟ وقتی به عمق اندوه او توجه می کنیم متوجه می شویم، مهمترین گزینه را در زندگی ندارد.
 وقتی از معنای عاشقی دور می شود به هر گناهی رو می آورد تا شاد شود .
آن آغوش پروردگار است که باید عبد خداوند باشد تا این حس خوب و عاشقانه را بچشد. انسان فطرتا با خدا رضایت از زندگی را احساس می کند، زندگیش معنا پیدا می کند.مثل نشاط افطار کردن! همه افراد پولدار و بی پول زمان افطار شاد می شوند.

وقتی طواف می کند لذت می برد با اینکه خسته می شود ،عرق میریزد ولی باز حریص است که دوباره طواف کند. مزه آغوش خدا اینگونه است. نتیجه این که ما آفریده شده ایم که عبد او باشیم این نهایت کمال انسان است.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1398-02-29] [ 07:20:00 ب.ظ ]


 
 

 
 
مداحی های محرم