(*ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاهم عندالله یرزقون*)
درمسلخ عشق جز نکو را نکشند/

روبه صفتان زشت خو را نکشند/

گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز/

مردار بود هرآنکه او را نکشند!
دستی از جس آتش جهنم بر چهره ی معصوم بهشتی سیلی زد،

گل علی علیه السلام بر زمین افتاد،

با اینکار عدو، شراره های آتش جهنم شعله ور تر می گشتند و گر می گرفتند….

عدو هنوز آتش درونش سرد نشده بود،چند روز سپری شد،عدو دنبال فرصت بود،به در خانه ی علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام لشکر کشید،فاطمه در میان در و دیوار مانده بود و زجر می کشید و عدو قهقهه هایی شیطانی از دل برمی آورد!

تاریخ خجلت زده ازین کار عدو عرق شرم بر سر و رویش جاری است….و به دور از اینهمه هیاهو شیطان رجیم گوشه ای ایستاده بود و به کارهای عدو پوزخند می زد!و از غفلت عدو به وجد امده بود.
آنروز گذشت وچند روز دیگر به همین منوال…سرانجام گل حیات علی علی علیه السلام درسکوتی سرشار از امید به خدا و باذکر(*ان الله مع الصابرین*)دیدگانش را فروبست.بابسته شدن دیدگان فاطمه علی علیها السلام ،انگار که تمام دنیا تعطیل شده باشد،زمین از چرخش ایستاد،عقربه های زمان زنگ زدند و متوقف گشتند،فروغ ستارگان به یاس گرایید،خورشید تیره و تارگشت،مدینه در ظلمت مطلق فرو رفت،بلبلان خوش الحان نغمه ی غم می سرودند،رودخانه های روان عشق، یخ بستند و ایستادند،آسمان آبی تیره و تار گشت و اشک غم آسمان برسر مردم بارید و همه را محزون کرد،گل های رنگارنگ حیاط فاطمه علی علیها السلام پژمرده گشتند و رنگ باختند،آسمان آبی مدینه چادر آبی خود را عوض کرد و چادر سیاه برسرکرد و مردم حیرت زده شهر را زیر بال و پر خود جا داد!
بهار در اوج سرسبزی خود از شدت حزن و اندوه موهایش سفید گشت و جای خود را به زمستان سرد و بی روح داد،عشق به ناامیدی گرایید،غم و تاسف در آسمان شهر معلق مانده بود!
بانوی مطهر دو جهان دیدگان حق بین خود رامظلومانه بر این جهان فرو بسته بود…عشق گوشه ای محزون ایستاده بود از او سوال شد که چرا نمی سراید،عشق لب به سخن گشود و گفت زبان من از وصف چنین شخصیت ممتازی قاصر است.
من نیز همچون عشق سر تعظیم در برابر تو فرود میآورم،کلمات قاصر من یارای وصف تو نیست بانوا!اعلام ارادت میکنم و بس…. دستم به دامانت و راهت پررهرو….

پریسا تقی نژاد

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
نظر از:  

بنام خداوند مهربانی ها
شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س)

فاطمه یعنی گل مینو سرشت, فاطمه بانوی زن های بهشت, فاطمه یعنی علی زیر نقاب, مرتضی خورشید,زهرا آفتاب, فامه یعنی ولایت را سپر, فاطمه یعنی که لعنت بر عمر
این روزها همه جا حرف زمین خوردن توست, حرف ناله ها و گریه بی پرده ی توست
چه شده است ای فاطمه؟ باز اندوهگینی چرا؟
گریه برسر داری از که محزونی باز از زمین یا آسمان یا از عدوانت باز
باز شب اندوهگین فرا رسید شب غصه و آه و ناله فاطمه فرا رسید چه شده است یا رسول اللهحلقه غم بستند بر خانه ی دخت چرا؟چرا کوچه ها تاریک است و ستاره ای نمی درخشد؟ آیا باز فاطمه اندوهگین شده است؟ آری صدیقه کبری نگین خاتم پیامبر بر آسمان پر کشید جانم فدایت ای فاطمه! چرا دنیا با تو خوشی نکرد بشکند دستی که به روی بانوی هستی ز حسد سیلی زد, روبروی چشم مجنون سیلی به لیلی زد.
یا فاطمه اگر شوق رفتن داری علی با که تسلی جوید بچه های بی کست از که گرما گیرد آغوش از آنها مگیر. دنیا بی تو سرد است چه باشد خانه ات. پس باشد اگر می روی برو ولی دعایت بر پسر عمویت یادت نرود.تنها ماند علی باز غم بر دوش گرفت در نبود تو بوی جدایی را گرفت سینه را نالان کنم از این همه زخم تو باز چشم را گریان کنم از قطره ی اشک تو باز میرسد وقت فراق آه که چه سخت است این جدایی, میکنم باز آه و ناله باز جدایی و جدایی…
عاشقان ناله کنید بر دخت پیمبر که اوست شه بانوی دو عالم, هر که پی او به شوقی رود میرسد آخر به وصال دلش…
کبری تقی زاده
نوشته از خودم

1395/12/03 @ 12:11
نظر از: زهرا نعمت الهی [بازدید کننده]

بسم الله الرحمن الرحیم
تورا در کوچه های بی کسی چه ها کذشت
تو را پشت در سوخته چه ها کذشت
وقتی که سقد شد محسنت تو را چه ها کذشت
وقتی که از میان برفتئ حقت تو را چه ها کذشت
در سوگ پدر دگر نماند قرار
زهرا برفت و علی تنها ماند دگر
در غریبانه ترین کوچه های آشنا جای پای زهراست.در شهر بی وفایی علی تنها بماند
و زهرا چون به گل پرپر شده در پی حق اش شده .
ناکسین شهر مدینه ریختند بر سر علی فاطمه بی تاب شدند طفلان فاطمه.
سیلی به بانو زدند درندگان مدینه مرگ بر بکر و عمر که در پی تبو ک و سلطنت
دریدند اهالی آیه تطهیر را
به آتش کشاندند خانه معرفت را در این هنگام آه زهرا ستون های عرش الهی را به لرزه درآورد.
سالیان سال است که زهرا برفت وشیعه سینه سوخته در فراقش می گرید .
بافته شد به هم دین و سیاست در آن روز نفس گیر کیتی .
شب است و آسمان می گرید و علی با دیدن پهلو ی شکسته و صورت جای دست مانده و میخ بر سینه همچو ابر بهاری می گرید.
با همه ی این ها اسلام زنده است نفس می کشد ولی طاغوت هنو ز در پی مقصد شومش است.
زهرا نعمت الهی
تولیدی خودم

1395/12/03 @ 11:46


فرم در حال بارگذاری ...