وقتی مادر مقتل می خواند | ... |
شب گذشته با صدای گریه ی دایه ام، که پیرزنی اهل کَرخ و اهل نماز و روزه و تهجد است بیدار شدم، مرا صدا زد. گفتم چه شده است؟
گفت امشب بعد از خواندن قرآن خوابیدم.دیدم گویا در کوچه های کرخ بودم و اتاقی تمیز، سفید و خوش نما از چوب ساج، که در آن باز بود و چند زن کنار آن ایستاده بودند. به آنها گفتم:«چه کسی مرده است؟ چه خبر است؟» آنها به داخل اتاق اشاره کردند، وارد شدم، زن جوانی که هرگز با جلال تر و زیباتر از او ندیده ام؛ با لباسهای زیبای سفید رنگ به تن داشت و در آغوشش سر بریده ای بود که از آن خون می چکید. پرسیدم: بانو کیستی؟ گفت: فاطمه، دختر رسول خدا هستم و این سر پسرم حسین است.به اَصدَق بگو برای پسرم این نوحه را بخواند:«از او پرستاری نکردم تا آرام گیرم؛ نه هرگز! چرا که اصلا بیمار نبود.» که یک باره از خواب پریدم.
ابوالحسن کاتب وقتی این رؤیارا از دایه شنید. باید دنبال اصدق می گشت تا سفارش فاطمه علیها سلام را به او برساند، آن هم در زمانی که حنابله در بغداد به شدت با نوحه خوانی بر حسین مبارزه می کردند.
تا اینکه در نیمه ماه شعبان خود را به حرم امام حسین علیه السلام رساند. و در باره اصدق پرس و جو کرد و او را یافت. و سفارش فاطمه علیها سلام را به او رساند و بیت را بر او خواند او شگفت زده و دگرگون شد. و آن شب فقط باین قصیده نوحه خوانی کرد.
منبع: مقاتل جامع سید الشهدا
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1398-06-19] [ 02:46:00 ب.ظ ]
|