من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 6
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 2
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

ماه بندگی بهترین زمان برای جهاد اکبر ...

جهاداکبر جمعی

بحث به اینجا رسید که اگر همه در جهاد اکبر باشند و قوای سه گانه درونی شان هم به اتحاد برسند و به قوه عادله اقتدا کنند می توانند در جهاد جمعی تاثیر گذار باشند. این زمان است که خداوند با ملائکه و رعب به جماعتی که در جهاداکبر جمعی هستند یاری می‌کند.

عقل را با تفکر می‌توان تقویت کرد.امام علی می‌فرماید: عقل خود را به مشورت تقویت کنید. یا تفکر یک ساعت برابر است با هفتاد سال عبادت. چون فکر عقل را به مرز حکمت می‌رساند.انگار عقل را زده باشید به دستگاه شارژ برای همین باید با کسی مشورت کرد که حکیم باشد به فضیلت حکمت یعنی فراست، فطانت، حسن تدبیر، به علم می‌رسد.  اگر در موضوع عقل افراط کند وارد مکر و فریب و نیرنگ حیله می‌شود .اگر تفریط کند به جهل بلاهت و شک می‌رسد . در تعادل قوه غضبیه به علو همت، صبر و حلم و مبارزه با شهوت و امر به معروف ونهی از منکر می‌رسد که نتیجه‌اش شجاعت است در تعادل شهوت به حیا، سخاوت امانت داری و گشاده رویی می‌رسد که نتیجه‌اش عفت است. اما اگر افراط کند به وقاحت، حرص، ریا و حسد می‌رسد اگر تفریط کند به تنبلی، خمودگی بی نظمی و جزع گرفتار می‌شو‌‌د.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1402-01-07] [ 11:29:00 ق.ظ ]

ح مثل حیا، ج مثل جهاد ...

ح مثل حیا ج مثل جهاد الف مثل ایمان

مقوله عفاف و حجاب حاصل بروز و ظهور عملى دو فضیلت «حیاء» و «غیرت» است.

این دو از نشانه‏‌هاى اصلى ایمان است و بدون آن ایمان معنایى ندارد؛ چراكه پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى‏‌فرمایند: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَه» (الكافی/ج‏2/ص‏106) «إنَّ الْغیرَةَ مِنَ الاْیمانِ» (الفقیه/ج‏3/ص‏444)

هم‏چنین كلمه «حجاب» متشكل از چهار حرف (ح- ج- الف- ب) است كه در برداشت ذوقى مى‏‌توان آن‏را اشاره به فضائلى دانست كه فریضه حجاب اسلامى حاكى از آن‏ها است و در این روزگار وقتى این فضیلت‏‌ها در كسى جمع شد، مى تواند در سنگر عفاف و حجاب، در مقابل تهاجم فرهنگى دشمن، مجاهدت نماید.

این فضائل عبارت است از: - «ح»: «حیاء» یا «حُریّت». - «ج»: جهاد فى سبیل الله. - «الف»: «ایمان» یا «اعتماد به نفس» یا «استحكام شخصیت». - «ب»: «بصیرت».

علل اصلى بد پوششى هم ریشه در نبود همین الفباى حجاب است كه برشى از آن‏ها عبارت است از:

1) غرب‏زدگى (وادادگى در برابر فرهنگ بیگانه).

2) ضعف اعتقادى و ایمانى.

3) ضعف شخصیتى و هویتى (عدم اعتماد به نفس و تقلید كوركورانه از سر عقده‏‌هاى روحى و روانى، كسب موقعیت و جایگاه در جامعه).

4) تربیت و تعلیم نادرست.

5) ناآگاهى.

6) وجود برخى شبهات.

7) برداشت غلط یا سوء استفاده از «آزادى»، «حقوق زنان»، «حس فطرى زیبایى‏‌طلبى و جلوه‌‏گرى»، «توجیه و باور غلط تسریع و تسهیل در شوهریابى و ازدواج».

8) تفاخر و اظهار غناى مالى.

9) فرار از ملامت و تمسخر اطرافیان و همنشینان احمق.

10) مُدگرایى كوركورانه.

11) عدم نظارت و عدم اجراى كامل قانون.

12) عدم الگودهى مثبت وبى‏‌توجهى نسبت به الگوسازى‏هاى منفى (مانند جریان سِلِبِریتى‏ها كه شوالیه‏هاى فرهنگى دشمن در لباس هنرمندان سینما، بازیكنان ورزشى و آوازه‏خوانان (مثلث بازیگران، بازیكنان و خوانندگان) هستند.)

13) لجاجت و عناد.

14) ساخت سوژه سیاسى.

15) موج سنگین رسانه‏‌هاى معاند. در مجموع، بروز و ظهور انحراف همواره ریشه در دو عامل «شبهه علمى» و «شهوت عملى» دارد كه عامل دوم از عامل اول بیشتر و قوى‏تر عمل مى‏كند.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1399-04-20] [ 10:19:00 ق.ظ ]

تجربه نگاری فرار از خانه پدرزن ...

اولین سفر
قرار شد بریم کاشان، ما طوری تربیت شده بودیم که هنگام راه رفتن در خیابان هم با شرم حیا حرکت می کردیم .
من با 4 متر فاصله از همسرم به دنبالش میرفتم، و گمان می کردم که بقال و نانوای محله به ما نگاه می کنند و می دانند که نامزد هستیم.
البته خواهر و برادر کوچکم همراهمان بود. شاید افراد ناشناس گمان می کردند که این دو فرزاندان ما هستند، که عجیب بود زن وشوهری با این سن کم بچه 10 و 7 ساله دارند!
پدر مادرم هرکدام به سفر رفته بودند، و قرار شده بود که در نبود آنها همسرم مراقب ما باشد.
سال 1350 بود، رفتیم چهار راه بازار، کاراج ماشین های قم-کاشان آنجا بود.
خلاصه همه صندلی های مینی بوس پر شد.
هدف سفر به کاشان از نگاه همسرم زیارت قبرملا محسن فیض کاشانی بود، که از شاگردان ملاصدرا و داماد او بوده است.
چون علاقه زیادی به ملاصدرا داشت، لذا برای شاگردش حرمت خاصی قائل بود.
دومین هدف سفر دیدار از محل شهادت امیرکبیر شهید بود.
بعد از زیارت این دوبزرگوار که یکی در فلسفه مشهور بود و عالم دین و آن دیگری مبارزی نستوه در برابر انگلستان و وطن دوست و طرفدار علما.
قرار شد در هوای گرم تابستان کاشان مارا به پالوده ای پذیرایی کند.
چون شرم و حیا اجازه نمی داد در انظار مردم پالوده بخوریم و شاید غریبی و بی کسی و طفلی هوس پالوده کند، به ناچار حجره ای را برای 2ساعت کرایه کردیم که به دور از اغیار جای دوستان خالی نوش جان کردیم.
بعد از صرف غذا و تماشای باغ فین،  باغ خلوت بود، چند تا نیمکت چوبی اطراف نهر آب چیده بودند، من هم نشسته بودم روی نیمکت که همسرم امد کنارم بنشیند، مثل جن زده ها از جا پریدم، خواهر برادر کوچکم را نشان دادم ،گفتم این ها می بینند، بنده خدا همسرم فکر کرد که من درست می گویم رفت و روی یک نیمکت دیگر نشست.

خانواده همسرم هم رسوم خاصی برای نامزدها داشتند و تا زمان عروسی حق نداشتند یک دیگر را ببینند، برای همین از کار من شگفت زده نشد!

به کاراج ماشین های قم –کاشان برگشتیم ،در کنار کاراج دستفروشی خیار می فروخت، خیار های بزرگ و کاملا رسیده بود که پوستشان زرد شده بود. می خواستیم با خوردن خیار در طول سفر رفع تشنگی کنیم.
خیارها همچنان سنگینی سفر شدند، به خاطر اینکه بوی خیار در میان مسافران منتشر می شود از خوردن آن ها هم خودداری کردیم.
وقتی رسیدیم به خانه، در را که باز کردم، پرده در حیاط را کنار زدم، با کمال ترس دیدم پدرم توی حیاط روی گلیم نشسته مشغول نوشتن است.
-گلیم ها از نوارهای پارچه ای بود که از لباس ها و چادرهای مندرس که قابل استفاده نبود تهیه می شد.
خانم هایی بودند که با نخ چله(نخ مخصوص لحاف دوزی)گلیم می بافتند.چون از پارچه های پنبه ای بود که برای نشستن در تابستان خنک بود.- فوری پرده را رها کردم و به همسرم گفتم: آقام توی حیاط نشسته، چکار کنم؟

همسرم خیارها را از جیب های قبایش در آورد، و ریخت توی دامنم و فرار را بر قرار ترجیح داد.
با شرمی آمیخته با ترس از پشت پرده بیرون آمدم، نفهمیدم پله ها را دوتا یکی کردم، رسیدم سر حوض خیار ها را ریختم توی حوض که خنک شود.
به پدرم سلام کردم، همانطور که سرش توی کتاب و تفسیر بود؛ گفت علیک السلام ، کجابودید؟ گفتم : صبح رفته بودیم کاشان. گفت نباید خانه را تنها می گذاشتید.
من آهسته عقب عقب رفتم تا از سنگینی نگاه نکرده پدر فرار کنم.
پدرم  معروف به دختر دوستی بود، ولی روش تربیتی اش به گونه ای بود که ابهت خاصی داشت.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[جمعه 1398-05-25] [ 08:46:00 ق.ظ ]