من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 2
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 1
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

حجابی که مرا شرمنده کرد ...

شهدا شرمنده ایم

با دیدن چهره های آرایش کرده و رنگین، موهای بیرون گذاشته شده از روسری و شال، مانتو های جلو باز

و…غیره، بغض راه گلویم رابسته بود.

روز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها بود.

مکان مراسم سالن بنیاد شهید شهرمان بود

نگاهی به پوشش خانم مسئول کردم، چندان تعریفی نداشت.

بنر بزرگی جلوی جایگاه نصب شده بود، روز دختر مبارک باد.

تصویر زیبای شهیدی نورانی که بخشی از وصیت نامه اش را نوشته بودند که سفارش کرده بود،

تداوم سرخی خون من به سیاهی چادر توست!

این من بودم که باید برای فرزندان و خواهران شهدا سخن می گفتم.

هر آنچه که قرار بود بگویم، زبانم قفل کرد.

قرار بود بگویم که شما نزدیکترین فرد به شهدا بودید و بهتر می توانید مردم را به شناخت رفتار و ویژگی های

شهید هدایت کنید.

شما هستید که می توانید مردم را به اهداف شهدا آشنا کنید!

بغض راه گلویم را بست، وقتی دیدم که شهدا تابلو های فریاد هستند و گوش شنوا و چشم بینا نیست.

و اینکه این دولتهای سرکار آمده با خون شهدا چه کردند؟!

دولت اصلاحات گفت: شهدا خشونت طلب بودند!

گفتند ما مردم به اجبار به بهشت نمی توانیم ببریم.

استاد ازغدی فرمود: حاکمیت بر مردمی که بی حجاب ،مشروب خوار، و روابط دختر و پسر آزاد باشد، آسان است؛

چون کسی به مسائل مهم مثل اختراعات و پیشرفت فکر نمی کند، تا انتقادی داشته باشد.

و دراین سی سال، آموزش و پروش با کودک و نوجوان چه کرد؟!

و این دانشگاه به جوانان ما چه کرد؟!

و این صدا وسیما با مردم چه کرد؟!

و ما هم بی تقصیر نیستیم، به عنوان طلبه و مبلغ کار ی نتوانستیم انجام دهیم!

و این مهم که خراب کردن بسیار آسان است و جبران خرابی ها بسیار سخت است، و مسئله اخلاق کند ترین

حرکت در تغییر انسان است.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1397-10-17] [ 11:00:00 ق.ظ ]

شهیدان زنده ...

شهدای گمنام هادیشهر

دیروز رفته بودیم برای استقبال از شهدای گمنام، مردانی که مرد بودن شاید که هنوز موهای پشت لبشان سبز نشده بود . مردانی که بعد از 30یا 38 سال برای ماموریتی جدید برگشته اند، تا شبه مردانی را که در خواب خرگوشی هستند بیدار کنند وبه عبارتی زنده کنند! با خودم عاجزانه زمزمه کردم که ای شهدا اگر شما بودید دیگر وزیرانی با حقوق نجومی نداشتیم! اگر شما بودید مسئولین کاسب کار نداشتیم! اگر شما بودید مثل زمان جنگ آمریکا خواب راحت نداشت که البته به علت همان شاهکارهایی که در زمان جنگ آفریدید هنوز از کابوس های شبانه خلاصی نیافته است!

ولی به خاطر بعضی چراغ سبز های نامردان صدر کار، گاه گاهی قللک می شود و آرزو های خامش را نشخوار می کند و طمع تغییر نظام را در رویا های ابلهانه راحت طلبان داخلی سایه می افکند!

اگر شما بودید گرفتار روسای جمهور منتظر نوازش دستهای چدنی آنور آب نمی شدیم!

هرچند که خون پاک و اخلاص بی شائبه شما انقلابمان را بیمه کرده است و دشمنان را برای همیشه نا امید!

وقتی بعضی خیابونها رو میبینم که اسم شهید رو هم از روی تابلوش عوض کردن و بجاش اسم اشکبوس رو که در شاهنامه که دشمن ایرانیان بوده گذاشتن قلبم آتیش می گیره.

با خودم گفتم مردان مرد شما تابلو شدید وسط بلوارها شمایی که ایران ثبات امنیت را در ایرا به ارمغان آوردید!

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-05-08] [ 03:39:00 ب.ظ ]

هر خواستگاری میاد دیگه برنمی گرده ...

خواستگار،ازدواج، زندگی،شهدا

دختر خانمی بود با 33 سال سن با تحصیلات بالا آمد مشاوره گفت: همیشه برام خواستگار میاد ولی بدون هیچ علتی میرن  ودیگه برنمی گردن!بهش چند تا ختم وذکر یاد دادم گفت انجام دادم چون خبری نشد دیگه ادامه ندادم. بهش گفتم نباید از دعا مایوس بشی خدا امتحانت می کنه،براهمین تا به مقصود نرسیدی باید ادامه بدی. بعد بهش گفتم از امام صادق علیه السلام روایت هست که فرموده اگر حاجتی دارید هرشب 100 مرتبه ذکر استغفار را بگید قبل از پایان سال حاجت برآورده میشه. وخصوصا این ذکر: استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم بدیع السوات و الرض ذوالجلال والاکرام و اسسئله ان یتوب علی  که آدرسش در مفاتیح الجنان با عنوان صیغه استغفار و فضیلت آن وجوود داره. خلاصه این خانم رفت دنبال انجام ذکر،بعد از مدتی آمد پیشم گفتم در ادامه کارت برو پیش شهدای گمنام، بگو با غیرتها شما برای حفظ ناموس ملت رفتید و ماهم ناموس شما هستیم و با هرکسی نمی توانیم ازدواج کنیم یه فکری برایم بکنید .یه نفر در که از جهت فکری و اعتقادی مثل خودتون باشه برام بفرستید.خلاص یه آقا داماد که فرمانده توی سپاه بود آمد و ازدواج کرد. منتها این آقای خوب یه ازدواج ناموفق داشت که خیلی زود بهم خورده بود.

آمد گفت: این اتفاق رو داشته گفتم مشکلی نیست، همسرش بی لیاقت بوده و توهم که همسری در شان شهدا می خواستی برات فرستاده.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[پنجشنبه 1396-03-18] [ 10:53:00 ب.ظ ]