من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 2
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 1
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

آسیب نق زدن‌ها ...

شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند

طرف خیلی گله می‌کرد، که خدا من را نمی‌بینه ! این چه روزگاری است که دارم. به هردری می‌زنم جواب نمی‌گیرم.حتما این جور حرف‌ها و گله‌گذاری‌ها برای شما هم آشناست.خصوصا یک مدتی زیادتر هم شده است.

طرف هم زیبایی دارد، هم حقوق بگیر خوبی‌ هم هست.بازهم بگویم که چه چیزهایی دیگری دارد؟

دست و پایش سالم هست. از زبانش که چه بگویم ؟! یک لحظه آرام نمی‌نشیند در کامش. چشم‌هایش بسیار زیبا و قوی بدون عینک. از جهت گوارش سالم، .خانه و ماشین بقیه الزامات زندگی را هم دارد. فرزندان سالم و باهوش.همسرش مهربان و خانوادهای همراه. به نظر شما چه چیزی کم دارد؟!

با این توصیفات همه جوره خداوند نعمتش را به او داده است. پس چرا این همه نق می زند!؟

سخن از نعمت آمد. خداوند فرموده است لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ۖ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ7 ابراهیم

اگر شکر گذار نعمت‌ها باشید افزایش می‌دهم اما اگر کفران نعمت کنید عذاب شدیدی در انتظار شماست. باتوجه به این آیه شاعر هم زیبا سروده است:

شکر نعمت نعمتت افزون کند،                          کفر نعمت از کفت بیرون کند.

اولین کاری که باید انجام دهیم تا دچار وسوسه های روزمره شیطانی نشویم. باید دارایی هایمان را شمارش کنیم.

دارایی! ذهنتان منحرف نشود. دسته چک و حساب بانکی و خانه ویلا و… را نمی‌گویم. هرچند آن‌هاهم در ردیف دارایی‌ها هستند. همان نعمت‌های خداوند که اندکی از آن ها در بالا شمارش کردم.

ما هرچه داریم از خداوند است. باید بدانیم که خداوند اتفاقی به ما نداده است. بلکه با آگاهی این موهبت به ما رسیده است.

منتها تا زمانی که از این موهبت درست استفاده نکنیم بصورت نعمت باقی می‌ماند.حتما می‌پرسید پس باید چه گونه باشد؟!

نعمت‌ها  و دارایی‌های ما سه معیار و ملاک دارند. نعمت، رزق  و برکت

تا زمانی که نزد ماست و استفاده درست و بجا نکردیم نعمت باقی می‌ماند. اما اگر درست استفاده شد می‌شود رزق ما. در مرحله بعد باید بشود برکت.

متاسفانه ما علاوه بر اینکه نعمت را به رزق تبدیل نمی‌کنیم برکت هم ندارد. بلکه ضایع می‌کنیم و از نعمتمان علیه منعم استفاده می‌کنیم.

وقتی نعمتی داریم باید فطری شاکر باشیم. سطحی‌ترین مرحله شکر زبانی است که می‌گوییم خدایا شکرت. اما شکر واقعی آن است که نعمت را ضایع نکنیم و بر ضد پروردگار استفاده نکنیم.

اول از نعمت زیبایی شروع می‌کنم. خداوند بنده‌اش را زیبا آفریده است تا خانواده را خوشحال و دلگرم کند. همسران از یکدیگر لذت ببرند. همسر چشمش دنبال ناموس دیگران نباشد. اینجا نعمت زیبایی می‌شود رزق.

اما وقتی این زیبایی را  به حراج می‌گذارد تا چشمان نامحرمان ببینند .مردان چشم چران با دیدن آن از همسرشان دلسرد شوند یا اینکه مجردها نتوانند همسر انتخاب کنند و گرفتار شهوت بی جواب شوند.

اینجاست که هم ضایع کرده هم علیه خداوند استفاده کرده است. و کفران نعمت شده است.این نکته سر دراز دارد بقیه بحث که چگونه نعمت به برکت تبدیل می‌شود بماند برای پست بعدی.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1401-10-06] [ 11:54:00 ق.ظ ]

ویروس رشد شداد ...

اگر از داستان‌های قرآن عبرت بگیریم خیلی برای انسان درس‌آموز است. مثل داستان شداد.

عزرائیل به دیدار حضرت رسول مشرف شد. حضرت از او پرسید :

-تا کنون دلت برای چه کسانی سوخته است؟

-برای دو نفر دلم سوخت :

1. روزی دریا طوفانی گشت و موج های سنگین یک کشتی را در نوردید و همه سرنشینان کشتی غرق شدند و تنها زنی نجات یافت، آن زن باردار بود و سوار بر تخته ای از کشتی شد و موج های ملایم او را به ساحل بردند و به یک جزیره رساندند ، درد زایمان زن فرا رسید و او نوزادش را به دنیا آورد، من مامور گشتم جان آن مادر را بگیرم و در آن لحظه دلم به حال کودک سوخت.

2. زمانی که شداد بن عاد سال‌ها عمر خود را صرف ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود نمود و در ساختن آن باغ پر شکوه تمام توان و امکانات و ثروت خود را بکار برد و برای ساخت ستون ها و سایر زرق و برق آن خروارها طلا و جواهرات خرج نمود.

هنگامی که خواست به دیدن باغ برود و حاصل زحمتهای خود را ببیند ،همین که خواست از اسب پیاده شود و هنوز پای چپش بر رکاب بود که من از سوی پروردگار فرمان گرفتم جان او را بگیرم، او از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین علت که عمرش را صرف ساخت باغی نمود اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده، مرگ به سراغش آمد.

 جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) عرض کرد:

- ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید:به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.

 نقل از :(قصه های قرآن، محمدی اشتهاردی، ص 64 ، جوامع الحکایات، محمد عوفی ص 365).

پ ن

وقتی به احوالات خودمان دقت می‌کنیم، یا خودمان شداد هستیم یا دور برمان را شدادک‌ها گرفته‌اند. از مدیرانی که باهم دوست بودیم؛ در مدت 20 سال آشنایی برایم قصه ای تعریف ‌کرد:

قصه غم انگیزی از طماعی و ناسپاسی انسان بود.«در ابتدای تاسیس حوزه از استان دیگر، تعداد 15 نفر طلبه برای تحصیل به مدرسه‌شان آمدند.بعد از مصاحبه و آزمودنشان، مورد قبول واقع نشدند. قرار شد که همه را به شهرشان برگردانند. یکی از طلاب با التماس و گریه اجازه ادامه تحصیل در حوزه را خواست. او را نگه داشتند.سطح را تمام کرد. و ادامه تحصیلش را در قم به پایان رساند. برای ازدواجش حضرت معصومه با کرامتش زوجی مناسب او فرستاد.

 برای سکونتش خداوند مدیرش را مامور کرد تا خانه‌اش را در اختیار او قرار دهد. از جهت مالی او را کمک کند و در ادامه برای اشتغال خودش و همسرش مدیر و معاون همان مدرسه شد.

همیشه مدعیان خدمت لاف می‌زنند. چون به مدیر و مدرسه‌ام مدیون هستم.می‌خواهم خدمت کنم. وقتی روی صندلی مدیریت می‎نشیند، چرک آبهای مقام و پول تا انتهای قلبشان نفوذ می‎کند. انواع بیماری در قلبشان جوانه میزند. رشد تکبر اولینش است.بعد در باتلاق ناسپاسی غرق می‌شود. به جایی میرسد دیگر خدا را بنده نیستند.»

خیلی باید مواظب بود. مبادا روز قیامت زیر پرچم شداد ها محشور شویم!!!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1400-07-26] [ 05:16:00 ب.ظ ]

نباید های طلبه ...


بچه‌ها اصرا کردند که ما را ببر اردوی زیارتی قم، گفتند برای تغذیه از ارزاق حوزه می بریم، پخت و پز هم را خودمان انجام می دهیم؛ کرایه را هم از موسس می‌گیریم.
سال 1378 بود، تازه یک سال بود که مدیر شده بودم. تعدادی طلبه از سال‌های گذشته را تحویل گرفته بودم.
در باره کرایه ایاب ذهاب با موسس صحبت کردم، ایشان پذیرفت.
به وعده‌های طلاب امیدوار شدم و راهی قم شدیم.چون اهل قم بودم از زائرسراها و نزدیک بودن به حرم اطلاع داشتم؛ توانستم زائر سرایی رایگان روبروی حرم تهیه کنم.
زائرسرا امکانات پخت و پز داشت. برای خرید گوشت و بقیه مایحتاج از پسرم که در قم زندگی می‌کرد، کمک ‌می‌گرفتم، تا جایی که از دیگ و ظروف عروسم استفاده کردیم.
برای هر وعده فقط اعلام می‌کردم که داوطلب‌های پخت نهار آماده باشند تا غذا را آماده کنیم، هر روز قرارمان بود که غذا را آماده می کردیم و داخل اتاقمان می گذاشتیم و برای زیارت و دیدن اماکن گردشی قم می رفتیم.
در چند روز تمام زیارتگاه‌های قم را زیارت کردیم، دیدار از جامعه الزهرا و گفتگو با طلاب خارجی، کتابخانه آیت الله نجفی مرعشی و دیدار از منزل امام راحل داشتیم. دیدار از مرکز مدیریت و پرسش درباره تهیه نشریه به مسئول آن، اتفاقا از ما پرسید: نشریه دارید که ماهم اولین نشریه را چاپ کرده بودیم، در ادامه گفت: سردبیر دارید؟ یکی از طلابی که در نشریه همکاری می کرد را معرفی کردم، که ایشان است.
همین قضیه باعث دلخوری لیدر فتنه ماشد.یعنی تحریک ژن حسادت.
من در خانه پدر که بودم هرگز برای خرید به بازار نمی رفتم، یعنی قانون تربیتی خانواده ما به این روش بود.
وقتی ازدواج کردم هم همین روش ادامه داشت، خرید نان و غیره به عهده مردان منزل بود.
در آن اردو اجبارا برای تهیه یخ و امثال آن در بازار گذرخان با یک سبد دنبال یخ قالبی بودم تا طلاب آب یخ بنوشند.
طلاب هم از جهت سنی بزرگ بودند، یک شب بعد از شام رفتم منزل پسرم تا سری به عروسم بزنم، وقتی صبح برگشتم دیدم در نبود من، لیدر گروه، فتنه ای را تنظیم کرده است.
از روزی که به عنوان مدیر معرفی شدم این طلبه همیشه کار شکنی می کرد، چون چند سالی بود که طلبه بودند و مدیر نداشتند، زیر نظر مدیر حوزه برادران در یک حجره در گوشه مصلی درس می خواندند.
نه استادی داشتند نه آقا بالاسری داشتند، هر استاد آقایی که از آنجا عبور می کرد مدیر حوزه درخواست می کرد که به آن‌ها درس بدهد.
ماجرا این بود که یکی از طلبه ها را زنبور گزیده بود، لیدر او را بر خلاف عقیده اش با اصرار به بیمارستان برده بود.
تا به همه ثابت کند که مدیری ناتوان است!
خلاصه این جریان گذشت، زمان برگشت رسید. قرار بود در برگشت برای زیارت مرقد امام خمینی «ره»در تهران توقف کنیم؛ قبل از ظهر تا عصر در حرم باشیم؛ بعد از ظهر هم به ترمینال غرب برای حرکت به تبریز برویم.
تازه رسیده بودیم مرقد امام خمینی و زیارت کردیم، لیدر فتنه با همکلاسی‌هایش برنامه ریزی کرد؛ نتیجه این بود که ناهار را در خانه خواهر یک طلبه که منزلشان شهر ری بود برویم.
مخالفت کردم، چون تهیه ماشین برای بیست و چند نفر و پرداخت کرایه آن را نداشتم؛ برنامه ما برای مرقد امام و ترمینال تنظیم شده بود.
اما مخالفت من اثر نکرد چون همه را برای رفتن تحریک کرده بود.
برای همه چیز فکر کرده بودند، گرایه و تهیه ماشین را هم میزبان می‌داد. کاملا مرا خلع صلاح کردند.
رفتیم شاه عبدالعظیم، بعد از زیارت و سیر شدن شکمشان؛ نق زدن‌های یک عده شروع شد.
چرا قبول کردی؟ چرا آمدیم خانه خواهر طلبه؟ همه اصرار هایشان برای رفتن به شهر ری را فراموش کرده بودند.
بهر حال زمان برگشت شد، کسی برای تهیه ماشین اقدام نمی کرد! گفتم: مگر قرار نبود که رفت و برگشت را خواهرت به عهده بگیرد؟
خلاصه با یک آبروریزی برایمان یک مینی بوس تهیه کردند و ما را به ترمینال فرستادند.
وقتی برگشتیم، موسس نامه‌ای را به من داد که پر از شکایت از من بود، این چه اردویی بود که ما رفتیم، مدیر بطور ناشایستی از ما کار کشید.
سه نفر امضا کرده بودند، یک نفر همان لیدر فتنه بود و نفر دوم خواهر خانمی بود که میزبان ما در شهرری و سومی هم طلبه ای بود که به علت بی بصیرتی در دام انها افتاده بود.
تعجب کردم، فقط خدارا سپاس گذار بودم که همه زحماتی که برایشان تحمل کرده بودم فقط برای خدا بود. چون اگر غیر از آن بود حتما دچار افسردگی می شدم.
نامه را بردم حوزه، در جمعشان خواندم، و گفتم این نامه را به مرکز می فرستم؛ تا مرکز بداند مدیری که انتخاب کرده است صلاحیت مدیریت ندارد.
شروع کردند به داد و فریاد که چرا به مرکز می فرستی؟ گفتم: مرکز به من اعتماد کرده است، وقتی من توانایی ندارم، ماندن در این پست خیانت است؛ باید صدای شما را به آن‌ها برسانم.
نمی دانم چرا حاضر نشدند تا نامه را به مرکز بفرستم! شاید مطمئن بودند که خلاف آن ثابت می شود؟
پرسیدن چرا مارا یک شب تنها گذاشتی؟
گفتم: اولا که محل اسکانتان امن بود، دوم که از جهت سنی بزرگ هستید، وقتی درسن شما بودم فرزند داشتم. سوم که از مرکز به من گفته اند سه نفر معاون انتخاب کن،
برای اینکه توان مدیریتی شما را بسنجم که می توانید یک شب خودتان را مدیریت کنید؛ تا از میان شما سه معاون انتخاب کنم.
تا این حرف را زدم همان سه نفر که شکایت نامه امضا کرده بودند، شروع کردند به گریه و شیون که چرا از اول به ما نگفتی چنین هدفی داری!

خلاصه ما هم از همان ها معاون انتخاب کردیم و سالها در کنار هم کار کردیم و هرگز برویشان نیاوردم، ولی مشکل این طلبه، حسادت ، کینه، ناسپاسی بود.

 

 

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-10-11] [ 03:55:00 ب.ظ ]

سرزنش و ناسپاسی او بلافاصله پاسخ داد عین فیلم های کلید اسراره ...

ناسپاسی  کندمنشا سلامتی خودرا به خودش بداند

تشخیص سونوگرافی دختر بود، خانواده شوهر عزادار شدند؛ سفارش پشت سفارش و نصیحت پشت نصیحت که بچه را سقط کن!
مادر حاضر نشد، برای بار دوم رفتند سونگرافی، این بار چشم هاشون روشن شد؛ وای خدایا بچه پسره!
مادر باردار این بار عزیز شده بود، بچه که بدنیا آمد، ناقص بود، لب شکری و بدون کام!
دوباره شروع شد، بچه را گرسنه نگه دارید تا تمام کنه!
عروس بعدی خانواده بار دار شد، سر سفره نشستند؛ مادر شوهر خواهر شوهرها می پرسند؟

زن داداش نتیجه سونگرافی چی بود؟

عروس باردار با ناز، چی می خواد باشه؛ مادر سالم، بچه طبیعی سالم پسر!
تا زمان بدنیا آمدن کودک این حرف نقل ها ادامه داشت.
بچه بدنیا آمد، درست عین پسر عمویش ناقص با شکاف دهان و بدون کام!
مادر شوهر این بار به عروس دوم زورش رسید کودک را گرسنه نگاه داشتند تا تلف شد.
در حالیکه این گونه نقص ها درمان دارد.

آزار  مومن در اسلام گناه است و به طور کلی شکستن دل انسان مومن که به تعبیر روایات، احترام او از کعبه بیشتر است، دارای آثار وضعی و جانبی فراوانی است و دلی که شکست به سادگی التیام نمی یابد و جبران آن دشوار است،

در حدیث آمده است که خداوند می فرماید:(” انا عند المنکسره قلوبهم"؛ من همدم قلب های شکسته هستم)، یعنی انسان دل شکسته در پیشگاه خداوند دارای جایگاه ویژه ای است و مورد توجه خداوند می باشد و دعا و نفرین انسان دل شکسته خیلی زود اثر می بخشد.

شکستن دل انسان و ناراحت کردن او از گناهانی است که دارای عواقب بدی است و باید خیلی سریع از آن توبه کرد و در این مورد فقط پشیمان شدن و طلب آمرزش از خداوند کافی نیست بلکه باید به نحوی دل آن فرد را به دست آورد و او را از خود راضی و خشنود نمود و با عذرخواهی و جبران کردن به وسیله ی احسان و یا هدیه ای و یا کلمات دلنشیتی اندوه و گرفتگی را از آن فرد برطرف نمود چون دل شکستن آثار بدی به دنبال دارد و شکستگی او در اعمال و زندگی و آسایش ما تاثیر منفی دارد و ار جبران نشود، علاوه بر ناخشنودی الهی، عذاب اخروی را در پی دارد.

دیگر اینکه خلقت انسان ها در دست خداوند است، و سالم و یا ناقص بودن و پسر یا دختر بودن بدست افراد نیست که دیگران آن را امتیازی برای خود بدانند!


4.6523

منبع : بحار الانوار ، منتهی الامان - /ن

موضوعات: فرهنگی, باز آفرینی محتوای دینی  لینک ثابت
[دوشنبه 1397-05-08] [ 05:17:00 ق.ظ ]