من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه


    مظلومیت غدیر با حسادت ...

     وقتی حسود مستجاب الدعوم میشه

     

    وقتی حسادت و لجبازی انسان را مستجاب الدعوه می‌کند، تا از خدا تقاضا می کند فورا جواب می‌گیرد.

    بعد از معرفی حضرت علی علیه السلام به جانشینی خود، توسط پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: «هرکه من مولای اویم علی مولای اوست.» این خبر توسط حاجیانی که در غدیر تجمع داشتند به همه نقاط عربستان رسید. نعمان بن حارث فهری با شنیدن این خبر برافروخته شد، برای اعتراض حرکت کرد و آمد نزد رسول خدا و گفت: «به دستور دادی که به لااله الا الله اعتراف کنیم و به پیامبری تو شهادت دهیم و دستور جهاد دادی، حج و روزه و نماز را انجام دهید و… انجام دادیم. آیا راضی نشدی تا اینکه این پسر را به خلافت نصب نموده و گفتی هرکه من مولای اویم علی مولای اوست.؟ حالا بگو این سخن از خودت است یا خدا امر کرده است؟ رسول الله فرمود به خدا سوگند که جز او معبودی نیست، این دستور پروردگارم بود .نعمان برگشت در حالی که می گفت:.«بارلها، اگر اگر این سخن حق است و از طرف تو است پس سنگی از آسمان بر سر ما ببار.» همینکه سخنش تمام شد خداوند با سنگ آسمانی بر سرش کوبید و او را در جا کُشت و آیه

                     «سأل سائل بعذاب واقع» را نازل فرمود.سوره معارج آیه اول

    موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
    [دوشنبه 1399-05-06] [ 01:08:00 ب.ظ ]

    نباید های طلبه ...


    بچه‌ها اصرا کردند که ما را ببر اردوی زیارتی قم، گفتند برای تغذیه از ارزاق حوزه می بریم، پخت و پز هم را خودمان انجام می دهیم؛ کرایه را هم از موسس می‌گیریم.
    سال 1378 بود، تازه یک سال بود که مدیر شده بودم. تعدادی طلبه از سال‌های گذشته را تحویل گرفته بودم.
    در باره کرایه ایاب ذهاب با موسس صحبت کردم، ایشان پذیرفت.
    به وعده‌های طلاب امیدوار شدم و راهی قم شدیم.چون اهل قم بودم از زائرسراها و نزدیک بودن به حرم اطلاع داشتم؛ توانستم زائر سرایی رایگان روبروی حرم تهیه کنم.
    زائرسرا امکانات پخت و پز داشت. برای خرید گوشت و بقیه مایحتاج از پسرم که در قم زندگی می‌کرد، کمک ‌می‌گرفتم، تا جایی که از دیگ و ظروف عروسم استفاده کردیم.
    برای هر وعده فقط اعلام می‌کردم که داوطلب‌های پخت نهار آماده باشند تا غذا را آماده کنیم، هر روز قرارمان بود که غذا را آماده می کردیم و داخل اتاقمان می گذاشتیم و برای زیارت و دیدن اماکن گردشی قم می رفتیم.
    در چند روز تمام زیارتگاه‌های قم را زیارت کردیم، دیدار از جامعه الزهرا و گفتگو با طلاب خارجی، کتابخانه آیت الله نجفی مرعشی و دیدار از منزل امام راحل داشتیم. دیدار از مرکز مدیریت و پرسش درباره تهیه نشریه به مسئول آن، اتفاقا از ما پرسید: نشریه دارید که ماهم اولین نشریه را چاپ کرده بودیم، در ادامه گفت: سردبیر دارید؟ یکی از طلابی که در نشریه همکاری می کرد را معرفی کردم، که ایشان است.
    همین قضیه باعث دلخوری لیدر فتنه ماشد.یعنی تحریک ژن حسادت.
    من در خانه پدر که بودم هرگز برای خرید به بازار نمی رفتم، یعنی قانون تربیتی خانواده ما به این روش بود.
    وقتی ازدواج کردم هم همین روش ادامه داشت، خرید نان و غیره به عهده مردان منزل بود.
    در آن اردو اجبارا برای تهیه یخ و امثال آن در بازار گذرخان با یک سبد دنبال یخ قالبی بودم تا طلاب آب یخ بنوشند.
    طلاب هم از جهت سنی بزرگ بودند، یک شب بعد از شام رفتم منزل پسرم تا سری به عروسم بزنم، وقتی صبح برگشتم دیدم در نبود من، لیدر گروه، فتنه ای را تنظیم کرده است.
    از روزی که به عنوان مدیر معرفی شدم این طلبه همیشه کار شکنی می کرد، چون چند سالی بود که طلبه بودند و مدیر نداشتند، زیر نظر مدیر حوزه برادران در یک حجره در گوشه مصلی درس می خواندند.
    نه استادی داشتند نه آقا بالاسری داشتند، هر استاد آقایی که از آنجا عبور می کرد مدیر حوزه درخواست می کرد که به آن‌ها درس بدهد.
    ماجرا این بود که یکی از طلبه ها را زنبور گزیده بود، لیدر او را بر خلاف عقیده اش با اصرار به بیمارستان برده بود.
    تا به همه ثابت کند که مدیری ناتوان است!
    خلاصه این جریان گذشت، زمان برگشت رسید. قرار بود در برگشت برای زیارت مرقد امام خمینی «ره»در تهران توقف کنیم؛ قبل از ظهر تا عصر در حرم باشیم؛ بعد از ظهر هم به ترمینال غرب برای حرکت به تبریز برویم.
    تازه رسیده بودیم مرقد امام خمینی و زیارت کردیم، لیدر فتنه با همکلاسی‌هایش برنامه ریزی کرد؛ نتیجه این بود که ناهار را در خانه خواهر یک طلبه که منزلشان شهر ری بود برویم.
    مخالفت کردم، چون تهیه ماشین برای بیست و چند نفر و پرداخت کرایه آن را نداشتم؛ برنامه ما برای مرقد امام و ترمینال تنظیم شده بود.
    اما مخالفت من اثر نکرد چون همه را برای رفتن تحریک کرده بود.
    برای همه چیز فکر کرده بودند، گرایه و تهیه ماشین را هم میزبان می‌داد. کاملا مرا خلع صلاح کردند.
    رفتیم شاه عبدالعظیم، بعد از زیارت و سیر شدن شکمشان؛ نق زدن‌های یک عده شروع شد.
    چرا قبول کردی؟ چرا آمدیم خانه خواهر طلبه؟ همه اصرار هایشان برای رفتن به شهر ری را فراموش کرده بودند.
    بهر حال زمان برگشت شد، کسی برای تهیه ماشین اقدام نمی کرد! گفتم: مگر قرار نبود که رفت و برگشت را خواهرت به عهده بگیرد؟
    خلاصه با یک آبروریزی برایمان یک مینی بوس تهیه کردند و ما را به ترمینال فرستادند.
    وقتی برگشتیم، موسس نامه‌ای را به من داد که پر از شکایت از من بود، این چه اردویی بود که ما رفتیم، مدیر بطور ناشایستی از ما کار کشید.
    سه نفر امضا کرده بودند، یک نفر همان لیدر فتنه بود و نفر دوم خواهر خانمی بود که میزبان ما در شهرری و سومی هم طلبه ای بود که به علت بی بصیرتی در دام انها افتاده بود.
    تعجب کردم، فقط خدارا سپاس گذار بودم که همه زحماتی که برایشان تحمل کرده بودم فقط برای خدا بود. چون اگر غیر از آن بود حتما دچار افسردگی می شدم.
    نامه را بردم حوزه، در جمعشان خواندم، و گفتم این نامه را به مرکز می فرستم؛ تا مرکز بداند مدیری که انتخاب کرده است صلاحیت مدیریت ندارد.
    شروع کردند به داد و فریاد که چرا به مرکز می فرستی؟ گفتم: مرکز به من اعتماد کرده است، وقتی من توانایی ندارم، ماندن در این پست خیانت است؛ باید صدای شما را به آن‌ها برسانم.
    نمی دانم چرا حاضر نشدند تا نامه را به مرکز بفرستم! شاید مطمئن بودند که خلاف آن ثابت می شود؟
    پرسیدن چرا مارا یک شب تنها گذاشتی؟
    گفتم: اولا که محل اسکانتان امن بود، دوم که از جهت سنی بزرگ هستید، وقتی درسن شما بودم فرزند داشتم. سوم که از مرکز به من گفته اند سه نفر معاون انتخاب کن،
    برای اینکه توان مدیریتی شما را بسنجم که می توانید یک شب خودتان را مدیریت کنید؛ تا از میان شما سه معاون انتخاب کنم.
    تا این حرف را زدم همان سه نفر که شکایت نامه امضا کرده بودند، شروع کردند به گریه و شیون که چرا از اول به ما نگفتی چنین هدفی داری!

    خلاصه ما هم از همان ها معاون انتخاب کردیم و سالها در کنار هم کار کردیم و هرگز برویشان نیاوردم، ولی مشکل این طلبه، حسادت ، کینه، ناسپاسی بود.

     

     

    موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
    [سه شنبه 1397-10-11] [ 03:55:00 ب.ظ ]

    ماه عسلی که ماه مرگ شد ...

    ماه عسلی که ماه مرگ شد

    مادر جوان مرده اشک می ریخت، با افسوس می گفت :کاش پاهایم شکسته بود ،همراهشان مشهد نمی رفتم.

    فرصت دادم از باب تسلا دهی _ تا داغدیه با حرف زدن آرامش یابد- پرسیدم :مادر جان مگر در

    تصادف جوان تان از دنیا رفته؟!
    از سر درد آهی کشید،گفت:برای اولین بار حقوقش نذر کرده بود که من را ببرد زیارت مشهد.اصرار کرد

    ولی من قبول نمی کردم، گفتم:پسرم تو تازه داماد هستی با عروس برو، گفت:

    مادر تو جوراب بافی من را به مدرسه فرستادی به خاطر زحمات تو من به این حقوق رسیدم ازدواج کردم،

    امکان نداره بدون شما مشهد نمی روم.


    بغض گلویش را گرفت و راه سخن گفتنش را بست.
    کمی آب ولرم به او دادم تا خش های حنجره اش که با گریه مجروح شده التیام یابد.

    ادامه داد، توی سفر می شنیدم که دائما با پسرم درگیر است، فکر کردم شاید سر پول است.

    هر چه پس انداز داشتم بهش دادم؛ وقتی مشهد رسیدیم فهمیدم درگیری سر من است که

    چرا مادرت را آورده ای!


    یک هفته بود از مشهد که برگشتیم که این اتفاق افتاد.
    پرسیدم چی شد؟
    گفت: پسرم توی خانه تنها بوده و عروسم از مشهد که برگشت قهر کرد رفت خونه پدرش.

    که برادرش میاد خونه پسرم با کلید عروس وارد خانه می شود، وقت اذان صبح بوده که پسرم آمده بود

    توی حیاط وضو بگیرد که برادرش با چاقو بهش حمله می کنه وقتی که می خواد فرار کنه

    پسرم به لباسش چنگ می زند تا دم در و بین در و کوچه می افتد!

    یکی از همسایه ها که برای خرید نان توی کوچه بود قاتل را دید به کلانتری خبرداد.


    من با افسوس آهی کشیدم گفتم:چه سخن درستی که حضرت علی علیه السلام فرموده الحسود لا یسود.

    حسود بزرگى و برترى نمى ‏یابد؛ یعنی انسان حسود از طریق حسادت ورزیدن نسبت به دیگران، به بزرگی،

    آقایی، مقام عالی و بلند مرتبگی دست نمی‌یابد؛ .

    عروس خانم حسود بعد از بیوه شدن و به دنیا آوردن یک فرزند یتیم که آن را هم پدر بزرگ از او گرفت،

    باز هم به بزرگی و آرامش نرسید.

     

     

    موضوعات: فرهنگی, باز آفرینی محتوای دینی  لینک ثابت
    [چهارشنبه 1397-05-03] [ 11:20:00 ق.ظ ]

    نقشه بلعم هابرای نمایندگان مجلس ...


    زبانزد بنی اسرائیل شده بود، همه به نامش قسم می خوردند، کلید حل مشکلات مردم بود، بخاطر عبادتی که کرده بود، جایگاهش برتر شده بود.

    تا اینکه یک روز فرعون با او روبرو شد، و از مشکلاتش با حضرت موسی گفت: و از اینکه در شکست دادن موسی حیران درمانده شده بود.

    اول شروع کرد به تعریف کردن و اینکه او خود به تنهایی یک موسا است، چه چیز تو کمتر از موسی است! مستجاب الدعوه نیستی که هستی! در میان مردم جایگاه نداری که داری! خداهم از  تو راضی است!

    بیا باهم کار موسی را یک سره کنیم و توموسای مصر باش!
    بلعم باعورا از فرعون جدا شد و پیش خود گفت با همسرم مشورت می کنم اگر اوهم قبول کرد معلوم است که کار درست است!
    همسرش هم اورا تشویق کرد، در نتیجه شد آنچه که نباید می شد!


    بلعم که به دانستن اسم اعظم خداوند مغرور بود ،سوار بر الاغش به طرف کوهی که محل عبادتش بود حرکت کرد تا برای شکست حضرت موسی به پیشگاه خدا نفرین کند!.


    حیوان قدم از قدم برنداشت تا می توانست به قصد کشت، با چوب بر سر حیوان کوبید ،حیوان به سخن آمد که تو می خواهی برای شکست حضرت موسی به کوه بروی من تو را همراهی نمی کنم!

    در همان لحظه اسم اعظم خدا ازذهنش پاک شد! تفسیر المیزان،  ص 440
    به فکر فرورفت تا برای شکست حضرت موسی نقشه ای طراحی کند که شیطان درونش به اوگفت: با استفاده از زنان و شراب، سربازان حضرت موسی را منحرف کند، سرانجام توانست به وسیله زنان فرماندهان حضرتش را گمراه کند.


    قرآن نتیجه کلی از سرگذشت بلعم و علمای دنیا پرست را این‌گونه بیان می‌کند:

    «سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِایَتِنَا وَ أَنفُسَهُمْ کاَنُواْ یَظْلِمُونَ» ؛ چه بد مَثَلی دارند گروهی که آیات ما را تکذیب کردند و آن‌ها تنها به خودشان ستم می نمودند.». اعراف/177

    حالا فرعون زمان ماهم برای شکست جمهوری اسلامی ایران ، موگرینی را در مراسم تحلیف ریاست جمهوری ایران که نتیجه خون های پاک شهدا وخون دل خوردن های امام خمینی بزرگ و زحمات رهبری های امام خامنه ای است، می فرستد تا بلعم های زمانه ما او را در سلفی حقیرانه خود طواف کنند! وبرای خوشحالی فراعنه جفتک اندازی کنند!

    نفرین برچنین نمایندگانی که شهیدانی چون تیموری برای حراست از جان بی مقدار اینها به دست داعشی ملعون شهید شد.

     

    قرآن سرانجام این عابد مستجاب الدعوة را چنین بازگو می‌کند:

    «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون» (176 اعراف؛) و اگر می‌خواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانش‌ها) بالا می‌بردیم (اما اجبار، بر خلاف سنت ماست پس او را به حال خود رها کردیم) و او به پستی گرایید، و از هوای نفس پیروی کرد. مَثَل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنی، دهانش را باز، و زبانش را برون می آورد، و اگر او را به حال خود واگذاری، باز همین کار را می‌کندگویی (چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمی شود) این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند این داستان‌ها را (برای آن‌ها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند.

    «بلعم باعوراها» و «بو راهب ها» و «امیة بن ابی الصلت ها» و همه دانشمندانی که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار می دهند و در اثر هوا پرستی و تمایل به زرق و برق جهان ماده یا به خاطر انگیزه حسد، همه سرمایه‌های فکری خود را در اختیار طاغوت‌ها می گذارند و آن‌ها نیز برای تحمیق مردم عوام، از وجود این‌گونه افراد حداکثر استفاده را می‌کنند، در حقیقت در حق خویش ظلم می‌کنند و عاقبت شومی در انتظار آن‌هاست و رهایی از این لغزش تنها در سایه هدایت الهی امکان پذیر است

    موضوعات: باز آفرینی محتوای دینی  لینک ثابت
    [یکشنبه 1396-05-22] [ 02:00:00 ب.ظ ]

    پیشگیری قبل از درمان ...


     ایمان خودرا تقویت کنیم تا سلامتی دنیا و آخرت خود را تضمین کرده باشیم.
    امام علی علیه السلام :
    اهل طاعت را ترس ووحشت به سراغشان
    نمی آید وبیماری ها به آنان نمی رسد.
    نهج البلاغه
    Empower your faith to guarantee your
    Health in this world and the hereafter.
    معلومه که خیلی از بیماری های ما به خاطر کم طاعتی مونه مثلا بیماری هایی که از حسودی به سراغمون میاد ،وقتی از راحتی وخوشی دیگرون در رنجیم وروز به روز افسرده تر وغمگین تر میشیم! اینها همه از کم طاعتیه وقتی که امام حسن (ع) از مادر بزرگوارش می پرسه مادر جان شما از شب تا سحر برای دیگران دعا کردی کی برای خودمان دعا میکنی؟بانوی دوجهان ،ام الائمه می فرماید: عزیزم اول همسایه بعد خودمان.
    یعنی همه آرزوهای خوبمون رو برای دیگرون هم بخواهیم.واز هرچه که برای خودمون بدمون میاد برای دیگرون هم نخواهیم.
    این یعنی طاعت خدا،وگرنه می شیم عین اون تاجر حسود!رفت یه غلام خرید وهمه اموالش رو به نام او کرد به شرط اینکه اون رو بکشه وروی پشت بوم همسای اش بیندازه وغلاهم قبول کرد !فردای اون روز دید همسایه بیچاره رو برای اعدام می برند،رفت وشهادت داد که مقتول خودش را از حسودی به کشتن داده است!!!

    موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
    [یکشنبه 1391-01-20] [ 06:08:00 ب.ظ ]