من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 8
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 16
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

فرش جهیزه زیر قدم زائر ...

اربعین تجربه نگاری

تجربه نگاری اربعین

جسم ها از ایستادن توی صف خیلی خسته شده بودند ولی دلها شاد بود، که یک تریلی از راه رسید. انتظار شیرینی بود، وقتی بالا رفتند از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاورند؛ تریلی مثل اتاق بود. فرش زیبایی کف تریلی انداخته بود. از راننده پرسیدند چرا این فرش نو را کف ماشین انداخته ‌ای ؟گفت: من سه روز است که داماد شده ‌ام، امروز اولین روز شروع کارم است. توی خانه دنبال یک چیزی برای کف ماشین می گشتم، همسرم این فرش جهیزیه اش را داد و گفت دوست دارم، اول زیر پای زائر اربعین امام حسین علیه السلام  متبرک باشد تا من بتوانم فرزندانم را روی آن بزرگ کنم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1398-06-31] [ 10:58:00 ب.ظ ]

ماه عسلی که ماه مرگ شد ...

ماه عسلی که ماه مرگ شد

مادر جوان مرده اشک می ریخت، با افسوس می گفت :کاش پاهایم شکسته بود ،همراهشان مشهد نمی رفتم.

فرصت دادم از باب تسلا دهی _ تا داغدیه با حرف زدن آرامش یابد- پرسیدم :مادر جان مگر در

تصادف جوان تان از دنیا رفته؟!
از سر درد آهی کشید،گفت:برای اولین بار حقوقش نذر کرده بود که من را ببرد زیارت مشهد.اصرار کرد

ولی من قبول نمی کردم، گفتم:پسرم تو تازه داماد هستی با عروس برو، گفت:

مادر تو جوراب بافی من را به مدرسه فرستادی به خاطر زحمات تو من به این حقوق رسیدم ازدواج کردم،

امکان نداره بدون شما مشهد نمی روم.


بغض گلویش را گرفت و راه سخن گفتنش را بست.
کمی آب ولرم به او دادم تا خش های حنجره اش که با گریه مجروح شده التیام یابد.

ادامه داد، توی سفر می شنیدم که دائما با پسرم درگیر است، فکر کردم شاید سر پول است.

هر چه پس انداز داشتم بهش دادم؛ وقتی مشهد رسیدیم فهمیدم درگیری سر من است که

چرا مادرت را آورده ای!


یک هفته بود از مشهد که برگشتیم که این اتفاق افتاد.
پرسیدم چی شد؟
گفت: پسرم توی خانه تنها بوده و عروسم از مشهد که برگشت قهر کرد رفت خونه پدرش.

که برادرش میاد خونه پسرم با کلید عروس وارد خانه می شود، وقت اذان صبح بوده که پسرم آمده بود

توی حیاط وضو بگیرد که برادرش با چاقو بهش حمله می کنه وقتی که می خواد فرار کنه

پسرم به لباسش چنگ می زند تا دم در و بین در و کوچه می افتد!

یکی از همسایه ها که برای خرید نان توی کوچه بود قاتل را دید به کلانتری خبرداد.


من با افسوس آهی کشیدم گفتم:چه سخن درستی که حضرت علی علیه السلام فرموده الحسود لا یسود.

حسود بزرگى و برترى نمى ‏یابد؛ یعنی انسان حسود از طریق حسادت ورزیدن نسبت به دیگران، به بزرگی،

آقایی، مقام عالی و بلند مرتبگی دست نمی‌یابد؛ .

عروس خانم حسود بعد از بیوه شدن و به دنیا آوردن یک فرزند یتیم که آن را هم پدر بزرگ از او گرفت،

باز هم به بزرگی و آرامش نرسید.

 

 

موضوعات: فرهنگی, باز آفرینی محتوای دینی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1397-05-03] [ 11:20:00 ق.ظ ]