شب آخر بود،دیگه باید کوله بار سفر را

می بستم،روی تخت خوابی که آرام بخش خستگی هایم بود

دراز کشیدم.ساعتی که رو برویم بود تیک تاک می کرد

وسکوت اتاقم را می شکست دیگر آزارم نمی داد.امروز همه چیز دست به دست هم داده بودند

تا حال وهوای مرا عوض کنند.به همه چیز اتاقم خیره شدم ودر ذهنم مجسم کردم .انگار می خواستم

منصرف شوم!چه روزهای خوبی توی این چها دیواری داشتم، بیشتر اوقات

مخفی گاهم بود.از فردا ،اتاق من خالی از من وحرفهایم خواهی بود، ودیگر صدای مادرم را

که مرا صدا می زند؛نمی شنوی.ناخود آگاه قطره ی گرمی از چشمانم سر خورد

وروی دستم افتاد. من چم شده بود؟من همون دختری بودم که با اصرا ر

خودم می خواستم برم اونجا! حالا چرا دو دل شدم!چه صدایی شنیدم!یه لحظه

ترسیدم،همه خوابیده بودند!صدا ی کی بود؟ دیدم صدا از قطره اشک است.گفت دختر خوب

میری که سربازی کنی ؟مگر تو آرزو نداشتی،
کاش پسر بودی و سربازامام زمانت می شدی؟ امام زمان هم سرباز پسر می خواد

هم سرباز دختر. یاد آروهام افتاد م… وحالم خوب شد، وبهترین شبی شد که به خواب رفتم.

معصومه حاجی زاده

موضوعات: داستان, خاطرات  لینک ثابت
نظر از: راضیه پاكدامن ناييني [عضو] 

با سلام وخسته نباشید خدمت شما دوست عزیز و تبریک اعیاد ربیع

انشاالله ما طلبه ها بتوانیم از خودمون شروع کنیم تا بتوانیم این جامعه در ظاهر شیعه را منتظر آقا ببینیم و با اشک شوق به جمالش بنگریم و جواب همه … را بگیریم.
به امید آن روز
__________________________
سلام الهی آمین
ممنونم

1393/10/22 @ 12:04
نظر از: معین فر [بازدید کننده]

سلام وخسته نباشید.بهترید؟خانم محمدی پوسیدیم بخداازدوری وعدم توفیق دیدارسربازان آقا،قول داده بودیدفارغ التحصیلاراجمع کنیددیدارتازه کنیم.دلم لک زده برای کلاس زن دراسلام باتدریس شما،برای لهجه شیرین حاج آقاباگفتن هلم جرا…..هرکاری باشه برای آماده کردن مقدمات وکارهایی که بایدانجام بشه اعلام آمادگی میکنم درخدمتم بی تعارف…ازشمابه یک اشاره ازمابه سردویدن،میترسم بمیرم نبینم جمع شدنمان را…
________________________________
موفق باشی

1393/02/04 @ 07:17
نظر از: نازنین زهرا جلیلی [بازدید کننده]

سلام خدا اجرتون بده , قوت قلبی دوباره بهم دادین . دعا کنید حالا که اومدم حوزه ی خودمون و مدتها دوری و دلتنگی رو تحمل کردم منم بتونم سربازی مورد رضایت آقا امام زمان {عج} باشم . بازم ممنون و التماس دعای مخصوص
_____________________________________
سلام یادخداهمیشه همراهت باشه.

1392/10/08 @ 14:07
نظر از: yyyyyyyyyyy [بازدید کننده]

آخر پاییز شد

همه دم می زنند از شمردن جوجه ها!!

بشمار تعداد دل هایی را که به دست آوردی

بشمار تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی

بشمار تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی

فصل زردی بود،تو چقدر سبز بودی؟

جوجه ها را بعدا با هم میشماریم . .

_________________________
باید بشماریم که چند تا دل شکستیم
چندتا چشم از دست ما اشک ریخت وچند لبخند را به غم تبدیل کردیم وهمه اونایکه خودت شمردی را باید فراموش کنیم

1392/10/08 @ 14:01
نظر از: اناخادم الحسین [بازدید کننده]

سلام برفاطمه الزهراسلام الله
سلام بردوست عزیزممنونم ازحضورسبزتون
____________________________________
سلام السلام علی الفاطمه الزهرا سلام الله
ممنونم از لطفتون

1392/10/05 @ 20:01
نظر از: من الغریب الی الحبیب [بازدید کننده]

سلام
ممنون از حضور گرمتون .

اکنون که حرم همه امامان , پر است از چراغ و لوستر های رنگارنگ و زیبا , بیاییم در بقیع دلهایمان شمعی روشن کنیم …
باز هم به ما سر بزنید …
**التماس دعای فرج**
serrolah.blogfa.com
_______________________
سلام خوش اومدید
ممنونم

1392/10/05 @ 12:02
نظر از: من الغریب الی الحبیب [بازدید کننده]

سلام
ممنون از حضور گرمتون .

اکنون که حرم همه امامان , پر است از چراغ و لوستر های رنگارنگ و زیبا , بیاییم در بقیع دلهایمان شمعی روشن کنیم …
باز هم به ما سر بزنید …
**التماس دعای فرج**
__________________________
سلام حتما موفق باشی پهلوون

1392/10/05 @ 12:01


فرم در حال بارگذاری ...