مردی بی پایان | ... |
وقتی شعار می دهیم که “من-قاسم-سلیمانی-هستم” ادعای بزرگی است. باید با تک تک واژهها فکر کرد تا به حقیقت و کنه این شعار پی برد. چگونه می توان قاسم سلیمانی شد. به این آسانی ها هم که شعار میدهیم نیست. قاسم سلیمانی چهل سال در مکتب ولایت شاگردی کرد تا تبدیل به مکتب شد.
از روزی که در دامنه محراب ولایت اقامه بست و چهل سال سجده گاهش تمکین ولی بود، لحظهای در این خلسه دچار شک نشد. او همچنان در راهش بسوی قله افسار نفس اماره را تبدیل به نفس مطمئنه کرد؛ تا به مرحله یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً رسید و وارد فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى شد.چرا توانست به این مرحله برسد؟ چون عقربه عقل و احساسش را بر مدار مقناطیس ولایت تنظیم کرد. وقتی بعد مدتها تلاش توانست با حیلههای پلیسی یکی از اشرار مرزهای شرقی را که 52 بار اعدام داشت دستگیر کند، برای گزارش به محضر مقتدایش رسید و بعد از گزارش، مولایش دستور داد بگو آزادش کنند! سردار بلافاصله فرمان داد او را آزاد کنید.
بعد از فرمان از امامش پرسید: چرا باید آزاد میکردیم؟ ایشان فرمودند شما او را دعوت به مذاکره کردید و او با اعتماد به قول شما آمده بود، نباید به قول شیعیان خدشه ای وارد شود. حالا بروید او را دستگیر کنید. نکته اینجاست قاسم شهید سلیمانی ذوب در ولایت بود، قبل از آزادی شرور نپرسید چرا آزادش کنیم؛ بلکه فورا اطاعت کرد. یعنی او به ولایت اعتقاد صددرصدی داشت که هر چه میگوید درست است. اینگونه بود که قاسم سلیمانی یک مکتب شد.
[چهارشنبه 1398-11-16] [ 11:02:00 ق.ظ ]
|