من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 10
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 6
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 14
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

اسلحه هاتون را بیرون بیارید ...

جای سردار در صف رای گیری خال بود

حاشیه های انتخابات

جوان با چند نفر از دوستانش وارد شعبه اخذ رای شد، یکی شون با صدای بلند گفت: بچه ها اسلحه هاتون را در بیارید: همه کسانی که در شعبه بودند جا خوردند و با چشم‌های گرد شده نگاهشون کردند؛ که جوونها انگشت‌های اشاره را بالا گرفتند و بعد گفتند ما انقلابیها با این انگشت ها چشم‌های ترامپ را در می‌آوریم. همه کسانی که در شعبه بودند نفس های حبس شده را رها کردند و متوجه شدند که سرداردلها با نابودی داعش و ایجاد امنیت چه آرامشی را برایشان ذخیره کرده است. دوباره یادشان افتاد که جای سردار شجاع شهید حاج قاسم سلیمانی در شعبه رای گیری چقدر خالی است.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-12-06] [ 03:54:00 ب.ظ ]

مردی با باران آمد ...

مردی از جنس نور

خداوند مهربان حاج قاسم مظلوم مخلصش را دوست داشت، چون او همیشه بدون سر و صدا انجام وظیفه می کرد و فقط به خاطر خدا کار می کرد و از جوانی تا میان سالی در صف مقدم خطر ثابت قدم مانده بود؛ بدون لحظه‌ای تردید و حب دنیا از مقام و مال دل برید، از دین و ولایت وناموس مملکت دفاع کرد.

خداوند خواست که علاوه بر پاداش اخروی سردار پاداش دنیوی او را بپردازد.بنابراین شهادت او را به گونه ای برگزید تا در چشم جهانیان قرار گیرد و همگان متوجه روش و منش او شوند و راه او را ادامه دهند.

خون حاج قاسم شهید، جان دوباره‌ای بر پیکر انقلاب بخشید. و انقلاب را در چهل یکمین سال عمر با برکتش بروز رسانی کرد. هرچند اشتباهات مسؤولین باعث دلسردی مردم از نظام شده بود؛ اما شهادت مظلومانه سردار با اخلاص که تمام هم وغمش رشد و شکوفایی ملت ایران و آزادی ملت‌های مستضعف بود، به موقع به میدان فرماندهی آمد و جان تازه‌ای به ملت بخشید. وترس و ناامیدی بزرگی را به جان دشمنان انداخت و امروز واژه"انتقام سخت” کابوسی شده است برای خواب دشمنان.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-11-22] [ 04:36:00 ب.ظ ]

مردی بی پایان ...

قاسم سلیمانی مکتب شد

وقتی شعار می دهیم که “من-قاسم-سلیمانی-هستم” ادعای بزرگی است. باید با تک تک واژه‌ها فکر کرد تا به حقیقت و کنه این شعار پی برد. چگونه می توان قاسم سلیمانی شد. به این آسانی ها هم که شعار می‌دهیم نیست. قاسم سلیمانی چهل سال در مکتب ولایت شاگردی کرد تا  تبدیل به مکتب شد.

از روزی که  در دامنه محراب ولایت اقامه بست و چهل سال سجده گاهش تمکین ولی بود، لحظه‌ای در این خلسه دچار شک نشد. او همچنان در راهش بسوی قله افسار نفس اماره را تبدیل به نفس مطمئنه کرد؛ تا به مرحله یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ  ارْجِعِى إِلَى‏ رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً رسید و وارد فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى‏  شد.چرا توانست به این مرحله برسد؟ چون عقربه عقل و احساسش را بر مدار مقناطیس ولایت تنظیم کرد. وقتی بعد مدت‌ها تلاش توانست با حیله‌های پلیسی یکی از اشرار مرزهای شرقی را که 52 بار اعدام داشت دستگیر کند، برای گزارش به محضر مقتدایش رسید و بعد از گزارش، مولایش دستور داد بگو آزادش کنند! سردار بلافاصله فرمان داد او را آزاد کنید.

بعد از فرمان از امامش پرسید: چرا باید آزاد می‌کردیم؟ ایشان فرمودند شما او را دعوت به مذاکره کردید و او با اعتماد به قول شما آمده بود، نباید به قول شیعیان خدشه ای وارد شود. حالا بروید او را دستگیر کنید. نکته اینجاست قاسم شهید سلیمانی ذوب در ولایت بود، قبل از آزادی شرور نپرسید چرا آزادش کنیم؛ بلکه فورا اطاعت کرد. یعنی او به ولایت اعتقاد صددرصدی داشت که هر چه می‌گوید درست است. اینگونه بود که قاسم سلیمانی یک مکتب شد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-11-16] [ 11:02:00 ق.ظ ]

#من_انقلابیم ...

قاسم هنوز زنده است

چگونه از حاج قاسم بنویسم. باید مانند حاج قاسم روحی بزرگ داشته باشی تا بتوانی از محبتش به مردم، خصوصا مظلومان جهان بنویسی. اگر بخواهی از ولایت پذیری او بنویسی باید مانند او در ولایت ذوب شده باشی تا حال او را بتوانی درک کنی. اگر بخواهی از بی میلی او به پست و مقام بنویسی، باید در این وادی طی طریق کرده باشی. حتی اگر بخواهی از دیده نشدنش بنویسی، خیلی سخت است برای منی که می خواهم دیده شوم.

این واژه ها را بسطر کشیدن هم سخت است. کسی که در دوره چهل ساله عمر انقلابیش یک روز هم بدون فکر و عمل برای پیشرفت انقلاب را از دست نداده است.با توجه به مشکلاتی که در جنگ برایش حادث شده بود، از ترکش هایی که مهمان بدنش بودند و ناراحتی هایی که از مواد شیمیایی سلامتی او را به مخاطره انداخته بود. هرگز نخواست کسی از او تقدیر کند. سردار کسی بود که برای ماموریت‌هایش حقوقی دریافت نمی کرد و گذران زندگی را با سختی می چرخاند، اینگونه بود که وقتی روزی از فرودگاه سوار تاکسی شد جوان تاکسی‌چی با تعجب پرسید شما با سردار نسبتی دارید؟ سردار گفت من خود سلیمانیم! راننده گفت قسم بخور! سردار قسم خورد. وقتی باورش کرد، از او پرسید: زندگی را چگونه می‌گذرانی؟ جوان گفت وقتی شما سردار سلیمانی هستی من هم مشکلی با سختی زندگی ندارم.سردار سلیمانی یعنی انقلابی .

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1398-11-12] [ 07:39:00 ب.ظ ]