وقتی بچه بودم شبها به مسجد اعظم قم می رفتیم پای سخنرانی مرحوم کافی، و ایشان درباره امام زمان

«عج» صحبت می کرد و در آخر این غم نامه را می خواند :مولا جان بچه ها جوان شدند ،جوان ها پیر شدند

و پیرها مردند و تو را ندیدند. فقط این سه جمله در خاطرم مانده، از بقیه سخنانش چیزی به یاد ندارم!
َ
این غم نامه را خیلی دوست داشتم! و در طول زمان و گذر عمر همیشه تکرار می کردم و این اواخر غصه

می خوردم که بچه بودم جوان شدم و پیر شدم و در آینده خواهم مرد!!ولی امام زمانم را ندیدم ،تا اینکه فکر

کردم فرض می کنیم که امام را دیدم !

چند حالت دارد. یا امام از من رو برمی گرداند که مرگ برایم بهترین خواهد بود یعنی دق می کنم ! یا مرا

بگرمی می پذیرد که احتمالا خودم را می بازم و دچار غرور می شوم و یا خواسته ای دارم از ایشان که مرا

راهنمایی کند که چگونه زندگی کنم؟! حتما خواهد فرمود مگر در سفارش به آخرین نائب نگفتم در زمان

غیبت کبرا از ولایت فقیه پیروی کنید! ویا می فرماید: مگر به سید رشتی نگفتم زیارت جامعه ، زیارت

عاشورا، و نافله را فراموش نکنید!!!


نتیجه گرفتم ظهور ایشان یک آرزوی فطری ماست که من و امسال مرا بی قرار کرده است.

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت