من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





آبان 1400
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 17
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 31
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 11
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

چادر و چفیه... ...

آنان چفیه داشتند… من چادر دارم….

من چادر می‌پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است…

آنان چفیه می‌بستند تا بسیجی وار بجنگند…من چادر می‌پوشم تا زهرایی زندگی کنم…

آنان چفیه را خیس می‌کردند تا نَفَس هایشان آلوده‌ی شیمیایی نشود…من چادر

می‌پوشم تا از نفَس‌های آلوده دور بمانم…

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می‌پوشاندند تا شناسایی نشوند…من

چادر می‌پوشم تا از نگاه‌های حرام پوشیده باشم…

آنان چفیه را سجاده می‌کردند و به خدا می‌رسیدند …من با چادرم نماز می‌خوانم

تا به خدا برسم…

آنان با چفیه زخم‌هایشان را می‌بستند …من وقتی چادری می‌بینم یاد زخم پهلوی مادرم می‌افتم…

آنان با چفیه گریه‌های خود را می‌پوشاندند… من در مجلس روضه با چادر صورتم را می‌پوشانم و اشک‌هایم را به چادرم هدیه می‌دهم…

آنان با چفیه زندگی می‌کردند… من بدون چادرم نمی‌توانم زندگی کنم…

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده‌اند… من چادرسیاهم را محکم می‌پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم.

زهرا

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[جمعه 1400-08-14] [ 02:57:00 ب.ظ ]

وقتی طلبه شدم ...

وقتی طلبه شدم، انگیزه‌ای جز طلبگی نداشتم. حتی دوستانم می‌گفتند که از آقای مدیرمان بپرسم که به ما مدرک می دهند یا نه؟
پاسخ دادم من که دنبال مدرک نیستم برای چی بپرسم! سال 1368از سال 61 بود.من طلبه پاره وقت جامعه الزهرا بودم. برای طلبه شدن با توجه به سوادی که داشتم چون مدرک نداشتم در کلاس نهضت سواد اموزی شرکت کردم . هشت سال زحمت تحصیل غیر حضوری دیپلم را تحمل کردم تا بتوانم در حوزه ثبت نام کنم. فقط برای طلبه شدن.
7سال خواندم تا سطح یک را به پایان رساندم. با اینکه در ضمن تحصیل در حوزه دانشگاه را هم تمام کردم احساس کردم بی سوادم!
نامه نوشتم به جامعه الزهرا و تقاضای ادامه تحصیل کردم. دعا ها اثر کرد، نامه شرکت در سطح دو آمد. باز غیر حضوری ادامه دادم.
در همان ایام که برای امتحان رفته بودم جامعه الزهرا در محل اسکان خواب دیدم که پشت در اتاقی که نیمه باز بود با یکی همکلاسی هایم ایستادیم و به حضرت زهرا سلام الله علیها عرض سلام می‌کنیم! همیشه دنبال تعبیر خوابم بودم؛ تا اینکه سال 1378 پیشنهاد مدیریت حوزه را پذیرفتم.مدرسه‌ای با نام حضرت فاطمه تاسیس کردم.خوابم تعبیر شد.
یک روز اطلاعیه دریافت مدرک را روی تابلو دیدم. با خودم گفتم حدیثی داریم با این مضمون، در پرسیدن عجله نکن به وقتش پاسخ را خواهی یافت.وقتی آزمون سطح سه را دادم، از نتیجه آزمون بی اطلاع بودم. در عالم رویا دیدم با اینکه چادر دارم اما زبرجد‌های سبز رنگ بالای مقنعه‌ام وجود دارد هرکاری می‌کنم از زیر چادر بیرون می‌زند! خواب را همسرم تعبیر کرد که در رشته تفسیر قبول شده‌ای، علوم دینی بدون اینکه خودت بخواهی خودنمایی می‌کند. همزمان بامدیریت و تدریس تحصیل در سطح سه ادامه دادم، تاسال 1393 تمام کردم.هر چه بیشتر خواندم، هنوز هم احساس می‌کنم که چیزی نمی‌دانم، مجهولاتم بیشتر شده است. افسوس که مدت چهل سال است از قم دور شده‌ام نتوانستم در سطوح بالاتر ادامه دهم!از سال 1361 برای طلبه شدن شروع کردم تا سال 1393 تمام کردم، یعنی 33 سال برای انگیزه ام تلاش کردم و هیچ وقت خسته نشدم.هنوز هم دنبالشم که ادامه دهم.
حاصل تحصیلاتم 20 سال مدیریت و تالیف 4 جلد کتاب شد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 10:07:00 ق.ظ ]