من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





آذر 1401
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 16
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 25
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 14
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

بوسیدن چادرم ...

خبر نگار با یکی از همرزمان شهید کشوری در باره مبارزات شهید مصاحبه می‌کرد همرزمش از خاطراتش با ایشان می گفت.

طبق عهدی که با شهدا دارم، همینکه نام هرشهیدی را بشنوم یا ببینم،  با ذکر صلوات  از او یاد می‌کنم.

 خلبان شهید کشوری را با سر باند پیچی شده خونی و خاکی دیدم، همراه گروهی آماده رفتن بود. فهمیدم که شهید شده، گریان دنبالش دویدم، ایستاد. لب زدم از خدا بخواه شهادت قسمت من هم بشه؛ دستش آورد جلو، گمان کردم که می‌خواهد با من دست بدهد.ولی گوشه چادرم را برد به لبانش و بوسید.سفارش کرد. از خواب پریدم. سخنانش را فراموش کردم.
فهمیدم که می‌خواهد بگوید حفظ حجاب بانوان تداوم حفظ ارزش‌های شهید است.

 

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[چهارشنبه 1401-09-30] [ 02:37:00 ب.ظ ]

زمانی که خیلی دیر شد ...

ننگ بر تساهل و تسامح

وقتی می‌بینیم که دختران شیعه از خانواده‌های مسلمان، نه به حجاب اجباری سر می‌دهند. از سال 96چهارشنبه‌های سفید را برای مصی بدکاره می‌فرستند؛ من یاد آن روزی می‌افتم که سال 1378، از مدرسه دخترم برایم دعوت نامه جلسه اولیا دانش آموز آمد.

با خوشحالی برای شرکت در جلسه برنامه ریزی کردم. با خودم فکر می‌کردم، تا حالا بدون شنیدن روش تربیتی، دخترانم را بزرگ کردم.با اشتیاق رفتم تا یاد بگیرم بهترین روش تربیت را!

کارشناس شروع کرد، «خانما از آرایش کردن دخترهاتون نگران نباشید. اقتضای سن دختران هست.» چشمهام گرد شد. تپش قلبم زیاد شد. این چه می‌گوید. اینجا چه خبرهست.من چه فکری می‌کردم! کارشناس ادامه داد.« خانما مراقب دختراتون باشید که با پسرای بیرون دوست نشوند ولی با پسرخاله، پسرعمو، پسردایی و همه پسرای فامیل هیچ ایرادی نداره!»

با شنیدن مزخرف گویی‌های آقای کارشناس حالم بدتر شد.

یک باره فریادم مثل بمب منفجر شد. این حرف‌ها را بر چه مبنایی می‌گویی؟ براساس دین اسلام هست. از قرآن هست. از نظر دانشمندان مسلمان هست؟

اگر دختران در این سن و سال با آرایش خودشان را در انظار نامحرمان قرار دهند، وقتی پیر و فرتوت شدند از حجاب استفاده کنند.

اگر این دختران با پسرهای نامحرم فامیل رابطه آزاد داشته باشند، این مادران از کجا بدانند که نطفه کدام پسر فامیل را در رحم دارد!؟ کارشناس که متوجه شد معترض در جلسه وجود دارد از سخنانش اعراض کرد و مفصل در باره حجاب و تربیت اسلامی دختران گفت.

بعد شنیدم که این آیین نامه را دولت اصلاحات در تمام مدارس کشور اجرا می‌کردند.

شد این داستان، وقتی دزد با طبل بالای بام بود از او پرسیدند چکار می‌کنی؟ گفت فردا صدای  طبل را خواهید شنید.فردا خانه را دزد برده بود.

صدای طبل تسامح و تساهل دولت اصلاحات چندین سال است که بگوش می‌رسد.اگر رضا شاه ملعون در گناه بی‌حجابان شریک است دولت اصلاحات هم در بی‌حجاب کردن دختران بعد از انقلاب شریک است.

تلاش من در این شهر خنثی سازی مزخرفات کارشناس بود، او اذهان مادران را با سخنان شیطانیش مسموم می‌کرد و من باید به تنهایی در مجالس و مساجد و مدارس روشنگری می‌کردم.

تا جاییکه در مدارس آموزش و پرورش ممنوع الدعوت شدم.ولی از پا ننشستم و همچنان ادامه دارد جهاد تبین.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1401-09-27] [ 05:38:00 ب.ظ ]

وطنم بخشی از ایمانم ...

حب الوطن من الایمان

وطن یعنی رحم، یعنی مادر، یعنی خانه، یعنی غیرت؛ خصوصا اگر وطن آدم علاوه بر اینکه ریشه و مادر و خانه اوست، دین و ناموس اوهم باشد. چگونه یک ایرانی می‌تواند نسبت به خانه خود بی‌تفاوت باشد و اجازه‌دهد که دشمن خانه را برسرش ویران کند. خانه‌ای که در آن مادرش او را زاده است.پدرش سنگ سنگ خانه را با عشق ساخته است. او در کوچه پس کوچه‌های وطن رشد کرده و بالیده و چون درختی تناور سر به فلک کشیده است.

کوچه‌هایی که هرروز صبح بوی داغ‌نان که شاطر همسایشان بعد از نماز صبح روی پیشخوان نانوایی آماده گذاشته است. پدر هر روز نان داغ را بر سفره گذاشته و مادر با دم‌کردن چای، بوی زندگی را در خانه پر کرده است. غیرت هیچ وطن دوستی اجازه نمی‌دهد، که خانه و نانوایی محله شان ویران شود. مگر بی‌وطن باشی و بخواهی خانه را به دشمن واگذار کنی. تا کودکانی که صبح با خوشحالی به مدرسه می‌روند، زیر چکمه و سنگ له شوند. کیف و کتاب و دفتر نقاشی‌شان باخونشان رنگین شود. همان مدرسه‌ای که وقتی کودک بودی در آن مدرسه معلمت با عشق به تو آن مرد در باران آمد را آموخت. چطور می‌توان به پلیس چاقو بزنی، همان که در کودکی راه خانه را گم کرده بودی، به تو کمک کرد تا به آغوش مادرت برگردی نمی‌توان فرزند این مادر و این خانه باشی، و به عمامه طلبه توهین کنی، همان که هنگام ازدواج پدر مادرت عقدشان را خواند تا محرم شدند و تو را در رحمش بدنیا آورد.

چگونه بهار، تابستان، پائیز و زمستان‌های  زیبای وطن که در روزهای زندگیت تجربه کردی از یاد بردی؟

وطنی که گهواره عشق هست، و برای حفظش از اول تاریخ خونهای پاک آن را آبیاری کرده و ریشه در اعماق قلب ملت ایران دارد؛ چشم دشمنان را کور کرده و باعث روشنی چشم دوستانش شده است.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1401-09-11] [ 08:17:00 ب.ظ ]

گم‌هدفی یا گمراهی ...

گمراهی متفاوت است با گم ‌هدفی باید مراقب باشیم تا گرفتار گم‌هدفی نشویم. در گمراهی احتمال هدایت هست.برای همین در نمازهای هفدهگانه از خداوند تقاضا می‌کنیم، که ما از ضالین قرار ندهد.

شخص گمراه مغرور نیست؛ چون اعمال نیک ندارد. از واجبات بدور افتاده است.غرق در شهوات است.

اما گم‌هدف که همان غوایه است. به واجبات عمل می‌کند، تا جاییکه در مستحبات جز السابقون است. مغرور به اعمالش، خود را در عرش می‌بیند.

بنابراین هدایت شدن شخص گم‌هدف غیر ممکن است.

با چند تا مصداق می‌توانیم متوجه شویم . وقتی فضیل عیاض که دزد خطرناکی بود؛ نیمه شب بالای دیوار خانه‌ای شنید که قاری:أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذکْرِ اللّهِ را تلاوت می‌کند.تلنگری عمیق قلبش را لرزاند، که من چرا نباید با ذکر خداوند دلم خاشع شود.از دیوار پرید پایین، رفت تا توحید را در وجودش لبریز کرد.

این گمراه بود، که توانست نجات یابد. اینگونه مصادیق در گذشته و زمان حال زیاد داریم. مثل شهید ضرغام.

اما با تاسف گم‌هدفان چه در گذشته و چه حال هیچگاه راه را نیافتند. چه آنهایی که تمام سال را روزه بودند و حافظ قرآن و شب‌ها را تا صبح عبادت می‌کردند. مثل خوارج،  که امیرالمومنین در جنگ نهروان برای کشتن آنها اشک می‌ریخت.

گذشته از برصیصاها و بلعم باعورها در زمان خودمان علمایی را دیدیم که برای قتل امام خمینی با دشمنان در نقشه بودند. و از آن نزدیکتر آن شخص که به قائم مقامی رهبری انتخاب شده بود. هرچه حضرت امام او را نصیحت کرد، براه نیامد.

باید به خدا پناه برد از گم‌هدفی، که انسان را به تخیلاات می‌برد که در حال ثواب است.

در اطرافمان زیاد کسانی هستند که در مسند امامت جمعه یا مدیریت حوزه و یا اشتغالات دیگری هستند که هدفشان را گم کرده‌اند.در همین اغتشاشات عده ای از همین گم‌هدفان، خود را آماده می‌کردند؛ تا در نظام جدید تطبیق دهند.

آنوقت پسر بچه 15 ساله در مدرسه به همکلاسیش که می‌پرسد اگر نظام عوض شد، به مدرسه می‌آیی؟ چون می‌دانست که او اهل نماز خواندن هست. پسربچه به او پاسخ می‌دهد که اولا نظام عوض نمی‌شود؛ دوما اگر عوض شد دوباره انقلاب می‌کنیم.

 

 

 

 

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1401-09-06] [ 01:01:00 ب.ظ ]

سفارش دوست ...

وادی توحید

یکی از علما در نجف همسرش دچار بیماری ناعلاجی می‌شود.تا اینکه همسرش به کما می‌رود.عالم خود را به نزد سید علی قاضی می‌رساند. با عجز و لابه از آقای قاضی تقاضای شفای همسرش را می‌کند.با این بیان که در این شهر غریبم و جز همسرم کسی را ندارم.

قاضی سرش را پایین انداخت، چشمانش را بست و زیر لب شروع کرد به دعا خواندن. قطره‌های اشک از گوشه چشمش جاری شد. دستش را بلند و اشکش را پاک کرد و با آرامش به من گفت:شما بفرمایید منزل، خداوند همسرت را به شما برگرداند.

من چون ازته قلب به سخن ایشان باور داشتم، با حیرت به منزل رفتم. انتظار مرده همسرم در داشتم. که او را در آشپزخانه مشغول چای درست کردن مشاهده کردم.

همسرم با لبخند گفت: آقا خیلی ممنونم که پیش آقای قاضی رفتی و شفای من را طلب کردی.با تعجب گفتم تو از کجا خبر داری؟گفت: بعد از رفتن تو فرشته مرگ جانم را از بدنم بیرون کشید. تو را در محضر قاضی دیدم. روحم جدا شد احساس آزادی و رهایی می‌کردم.

در آسمان‌ها عجایبی دیدم که اگر بخواهم بگویم هزار صفحه کتاب می‌شود.در کنار فرشته مرگ از آسمان اول عبور کردیم.وارد آسمان دوم شدیم. به همین ترتیب از آسمان سوم را هم گذر کردیم. تا رسیدیم به آسمان چهارم. اوضاع تفاوت داشت. من مشغول تماشای آن عوالم بودم ، ناگهان صدایی شنیدم که در فضای آسمان چهارم طنین افکند: این زن را به بدنش در دنیا برگردانید، سیدعلی قاضی در خواست تمدید حیات ایشان را داده است! تا این صدا را شنیدم به بدنم بازگشتم.

منبع کتاب کهشان نیستی

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1401-09-04] [ 04:22:00 ب.ظ ]