من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 7
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 1
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

زن شل حجاب گریان ...

عاشورا نهی از منکر

عصر عاشورا رفته بود مزار اموات تا فاتحه‌ای بخواند و ثوابی از عزاداری هایش را نثار آنها کند.
زنی که تقریبا نیمه برهنه بود، سر و وضعش اصلا مناسب عصر عاشورا و عزادری امام حسین علیه السلام نبود،
یهویی به او گفته بود اگر من مردم، من را یک جایی توی این قبرستان دفن کنید.
رسید سر قبر یکی از سادات، گفت: اینجا دفن نکنید؛ او مرا با موهای بیرون از شالم نمی پذیرد! همینطور ادامه داد تا رسید کنار قبر یک مومن دیگر گفت: اینجا دفن کنید، بعد دوباره گفت: نه او هم قبول مرا با این ناخنهای بلند رنگین نمی پذیرد! یکی یکی قبر ها را انتخاب می کرد و بعد از ویژگیهای منفی خودش را نام می برد واعتراف می کرد که  اینها هم مرا نمی پذیرند.
مخاطب به او گفته بود، حالا این افراد که مرده اند و قدرتی ندارند که تو را بپذیرند یا نپذیرند.
مهم زمانی است که آن دو فرشته مقرب تو را ملاقات می کنند، خواهند گفت: چرا او را پوشانده اید، وقتی زنده بود همه جایش را نامحرمان می دیدند!
تا این سخن را شنید شروع کرد به گریه و های های گریه کرد، مانده بودند که گریه اش برای چه بود؟!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-06-20] [ 12:40:00 ب.ظ ]

تجربه نگاری نهی از منکر طلبگی ...

با خانواده رفته بودند رستوران، می خواستند یک روز متفاوت را تجربه کنند.
میز کناریشون هم یک خانواده هفت هشت نفری آمدند نشستند.یکی از خانم ها شالش را انداخته بود روی شانه اش.
با مشورت از شوهرش رفت تا به آن خانم بی‌حجاب تذکر بدهد.
به آرامی و مودبانه سلام کرد، طوری که بقیه افراد صدایش را نشنوند، گفت: «میشه لطفا حق_شهروندی من را رعایت کنید »پاسخ داد:« این به حق شهروندی من به شما ربطی نداره، این حق شخصی من است، هرکسی هر جوری دوست داره آزاده».گفت: «پس دیگران هم می‌تونند با تاپ یا نیمه عریان بیرون بیاند و یا روابط جنسی شون را بیارند توی رستوران یا حیونی مثل مار بوا یا خرس با خودش بیاره توی رستوران، این باعث سلب آرامش من میشه». پاسخ داد :«من هم مخالف آن رفتارها هستم قانون اجازه نمیده این کار ها را بکنند،» گفت:قانون به شما هم اجازه نمیده، هرطوری دلت خواست بیرون ظاهر بشی، پوشش افراد تا وقتی یه مسئله خصوصیه که توی حریم خونه‌ی خودشون باشه وقتی میاد توی اجتماع دیگه خصوصی نیست، پرسید: شما از طرف نهادی آمدی؟ گفت: نه خانوادگی آمدیم. پاسخ داد «میدونی امر به معروف جایی واجبه که احتمال بدی که طرف حرفت را گوش بده »گفت :  «توی رساله نوشته میتونید به طرف بارها تذکر بدید».
پاسخ داد: دیگه بیشتر از این دوست ندارم در این باره حرف بزنیم. باهاش خداحافظی کرد رفت سرمیز خودشان، بعد دید طرف شالش را سرکرده است.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1398-05-20] [ 09:29:00 ب.ظ ]

شامه پر از بوی تعفن گناه ...

چرا نهی از منکر نمی کنیم؟

چون خودمان هم مرتکب منکر می‌شویم. بنا براین متوجه منکرات نمی شویم. مثل کسی که لباسش نفتی شده با شد او از بوی نفت لباس دیگران رنج نمی برد. چون احساس بوی نفت نمی کند. شامه اش پر از بوی نفت است.گناه هم بو دارد، منکرات بوی خاص خود را دارد. وقتی ادراک ما پر از منکرات باشد دیگر قوه تشخیص گناه را از دست می دهیم و متوجه آن نمی شویم.

ممکن است گناه و منکری که من مرتکب می شوم با گناه افراد دیگر متفاوت باشد، مثلا گمان کنم که گناهی که من مرتکب می شوم گناه صغیره است و آن دیگری کبیره است. خلاصه در اصل منکر و گناه بودن، مشترک اند . اشتراکشان هم در نافرمانی پروردگار است.  

این همان چیزی است که مانع می شود تا بوی گند گناه را در اطرافمان احساس نکنیم و نسبت به آن بی تفاوت باشیم، غیرت دینی مان نجوشد و در معالجه افراد تلاش نکنیم.

تنها کسانی که سالم هستند و آلوده نیستند بوی تعفن گناه را حس می کنند و اقدام می کنند، چون یک دست صدا ندارد، مورد تعرض گنهکاران واقع می شوند  که یا به شهادت می رسند یا مجروح می گردند.

پ ن

متاسفانه اکثر کسانی که در مسئولیت های فرهنگی هستند، گرفتار همین منکرات ریز و درشت هستند لذا بعد از چهل سال از انقلابی که مبنای آن رسیدن به جامعه توحیدی بود، در بیشتر جهات رشد داشتیم به غیر از فرهنگ و سبک زندگی توحیدی، بنابراین هنوز اندر خم یک کوچه ایم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-02-26] [ 11:06:00 ق.ظ ]

استفاده از مراعات نظیر در عروسی... ...

خاله عروس برایمان چای آورد و گفت بفرمایید برویم زیر زمین!

به گروه همراهم گفتم خستگی این همه راه را برخودمان هموار کردیم که در شادی اینها شریک باشیم ما را به

زیر زمین که جای بیل و کلنک … دعوت می کنند!

 باز خاله عروس آمد که استکان های خالی شده را ببرد دوباره رفتن به زیر زمین را تکرار کرد! رفت بار سوم آمد

که همان سخنان را تکرار کند مادرش که روبروی ما نشسته بود،گفت بس است اینها تورا مسخره می کنند.

تا این که عروس میانجیگری کرد و گفت هر وقت وقتش شد به شما خبر می دهم بروید!

ادامه »

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[پنجشنبه 1394-06-12] [ 11:52:00 ق.ظ ]