دختران قربانی داعش
حکومت داعش سرار خشونت بود. آنها دختری را در میدان شهر گردن زدند ، من از مردمی که در میدان شهر جمع شده بودند پرسیدم جرم این دختر چه بوده ؟! گفتند در اینترنت و فیس بوک فعالیت داشته و این کار از نظر داعش حرام است!!!

⚡️ داعش دین اسلام را وارونه کرده بود، ما مردم سوریه گرفتار کسانی شده بودیم که بنام اسلام، کارهای خلاف اسلام می‌کردند و چاره ای جز تحمل کردن نداشتیم . آنها مخالفان خود را بشدت سرکوب و اعدام می‌کردند. اوضاع زندگی در رقه و حلب سخت بود. نیروهای داعش بظاهر هم مسلمان نبودند. فرماندهان آنها نماز نمی‌خواندند و چنین جواب می‌دادند که جهاد کردن بالاتر از نماز خواندن است!!!

⚡️ مردم سوریه برای نجات از دست حکومت بشار اسد قیام کردند، اما گرفتار حکومتی بسیار خشن تر و بی منطق‌تر مانند حکومت داعش شدند. من بشدت پشیمان بودم و پسرم را هم در این راه باطل از دست دادم ، می‌خواستم به دمشق برگردم ، اما اجازه نمی‌دادند.

⚡️ یادم هست بشیر درباره فرماندهان نظامی داعش برایم تعریف می‌کرد که آنها عرب نیستند. از چچن و اسراییل آمده‌اند و ما را آموزش نظامی می‌دهند. بشیر تنها فرزند پسرم بود و مرگ او برایم سخت و جانکاه بود. با خودم می‌گفتم این چه بلایی بود که بر سر مردم سوریه آمد؟!! چرا وضعمان اینطوری شد. ما که در رفاه و آسایش بودیم . امنیت داشتیم ، چرا خودمان همه اینها را نابود کردیم . چرا فریب مخالفان بشار اسد را خوردیم ، بشار اسد کجا ، داعش کجا !!!

⚡️ نارضایتی مردم در شهرهای تحت تسلط داعش هر روز بیشتر می‌شد. اهل تسنن که روزی فکر می‌کردند داعش کاری با آنها ندارد و فقط شیعیان و حامیان دولت بشار اسد مجازات می‌شوند بشدت پشیمان بودند ، اما کار از پشیمانی گذشته و زیر سلطه حکومت خشن و غیر منطقی داعش بودیم . !!!!

⚡️ یک روز در مغازه ابویعقوب بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد، همسرم بود. با اضطراب و ناراحتی و صدای پر از گریه گفت ابوبشیر کجایی ؟! سریع بیا خونه !!!! وحشت سراپایم را گرفته بود ، هرچه گفتم چه شده ؟!!!! جواب نداد تلفن قطع شد. سریع رفتم خونه و پر از اضطراب و ناراحتی بودم.

⚡️ وقتی به منزل رسیدم دیدم همسر و فوزیه و عایشه بشدت گریه می‌کنند، قلبم ایستاده بود، گفتم ام‌عایشه بگو ببینم چه شده ؟!!! همسرم فریاد میزد: لیلا را بردند!!! داعش داعش .?? پاهایم سست شد. لیلا دختر آخرم بود. فقط پانزده سال داشت. گفتم چه شده ؟!! بگویید کجا بردند ؟!!! برای چه بردند؟!!!

⚡️ عایشه دختر بزرگم گفت : امروز صبح همراه مادر و لیلا رفته بودیم بازار تا پارچه بخریم. در بازار می‌گشتیم که یک گروه از سربازان داعش را دیدیم. آنها مردم را بازدید می‌کردند. یک نفر از آنها که رییس بود دست روی سر لیلا گذاشت و گفت زوجه من هست صیغه را خواندم.!!!!
با تعجب گفتیم این دختر ابوبشیر است و ازدواج نکرده فقط ۱۵ سال دارد. یکی از سربازان داعش با خشونت ما را زد و گفت هر کسی که ما بپسندیم دست روی سرش می‌گذاریم و زن ما می‌شود. ??

⚡️ لیلا آنقدر ترسیده بود که از حال رفت ، هر چه فریاد زدیم و مردم جمع شدند فایده نداشت ، آنها لیلا را بردند و فرمانده آنها گفت به پدرش بگویید اگر دوست دارد سرش در میدان شهر زده شود اعتراض کند !!!! ام‌عایشه از حال رفته بود و من هم مثل یک انسان داغ دیده روی زمین نشستم . دنیا بر سرم خراب شده بود. لیلای نازنینم را کجا بردند ؟!!! لیلا عزیز زندگیم بود . دختری زیبا و با محبت. دوست داشتنی ….?❤️❤️

⚡️ سراسیمه از خانه بیرون آمدم ، به بازار رفتم و ماجرا را به ابویعقوب گفتم . او تنها رفیق من در حلب بود. ابویعقوب دلداریم داد. گفت صبر کن ببینم چه باید کرد. گفت آشنایی دارم شاید بتواند کاری کند. گفت شب بیا تا پیش او برویم تا ببینیم کاری از دستش بر می آید یا نه !!!!

⚡️ شب شد و با ابویعقوب به منزل آشنای او رفتیم . ماجرا را برایش گفتیم . سری تکان داد و گفت بعید است بتوانم کاری کنم. گفتم چرا ؟!! مگر می‌شود یک دختر را بدون اجازه پدرش به همسری گرفت؟!!
گفت طبق فتوای علمای داعش بله!!!!!
آنها فتوا داده‌اند اگر مجاهدان داعش از دختری خوششان بیاید، دست روی سرش بگذارند و بگویند این زن من است و تمام !!!!
او دختر شما را عقد کرده و برده و کار سخت است.
حالم دگرگون شد و با ناراحتی بر سرو صورت خودم میزدم . ?
داغ بشیر کم بود ، حالا لیلا را هم از دست داده بودم .
مرگ خودم را از خدا خواستم …….

⚡️ بعد از ربوده شدن دخترم لیلا آرام و قرار نداشتم . نه خواب به چشمانم میرفت و نه میل به غذایی داشتم . هر لحظه قیافه معصومانه لیلا جلوی چشمانم ظاهر میشد. خدایا او الان کجاست؟! چه بر سرش آمده ؟! دختر نازنینم دست چه کسانی افتاد؟!!!!??
نمی‌توانستم آرام بگیرم . باید هر طور شده نشانی از او پیدا می‌کردم.

⚡️ دوباره به سراغ ابویعقوب رفتم و از او خواستم اگر با داعشی ها رفاقت یا آشنایی دارد که مطمئن هست به من معرفی کند. او جوانی را به من معرفی کرد…ادامه دارد

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...