من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





شهریور 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 6
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 2
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

چشم عباس در چشم علقمه ...

کربلا یک دهان عمو می گفت و حسین یک چشم همه تمنا بود و همه نگاه ها از جنس خواهش.

عباس و حسین دست خالی از فرات بازگشتند و امام آنها را نفرین کرد.

همه جاشده بود عطش، عباس از کودکی سقا بود. وقتی  ام البنین به او می گفت برای حسین آب ببر، با دستهای لرزان برای برادرش حسین آب می برد؛ می ایستاد نوشیدن او را تماشا می کرد و با غروری کودکانه می خندید. خوشحال از سیراب کردن برادر . حسین هم بازوی آب آوری عباس را بوسه باران می کرد.

در روز عاشورا دیگر ام البنین نبود تا بگوید برای حسین آب بیاور، حسین و خیمه و کودکان و زمین و آسمان با عباس از آب می گفتند.

خود عباس از همه تشنه تر بود. بارها به میدان رفته بود، زخمی ها را از میدان آورده بود. شب عاشورا میان خیمه گاه تا سپاه دشمن حرکت کرده بود.

وارد خیمه شد در برابر نگاه چشمان تشنه کودکان مشکها را برداشت، کودکان آرام شدند.

از میان لشکر دشمن با هیبت حیدری گذر کرد، صدای عمو عمو آب، هنوز در گوشش بود، علقمه منتظر عباس بود.

وارد علقمه شد، اسبم بنوش، اسب شرمسار منتظر نوشیدن سوار بود.

کسی در درون عباس فریاد می زد بنوش تا توان جنگیدن داشته باشی.

چیزی از فرات کم نمی شود. حسین هم راضی است.نه نه ،موجی قوی تر می گوید حسین تشنه، اصغر تشنه، کودکان سینه بر زمین گذاشته اند.

عباس مشک ها را سیراب کرد، و از شریعه خارج شد، شبح در شبح ، دشمن به عباس نزدیکتر می شدند. مشک ها امکان جنگیدن را از عباس گرفته بودند.

دست های عباس یکی  یکی از بدن جدا شد. مشک را به دندان گرفت، تیر بر مشک نشست، خون و آب و در هم آمیخت. تیر بر چشمان عباس نشست، خون جوشید ؛ دنیا تیره و تار شد.

صدای محزون زنی پهلو شکسته و قامت خمیده بود، «عزیزم عباس، فرزند مادر، عباس!»

منبع: ماه در آب

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-06-19] [ 08:49:00 ب.ظ ]

وقتی مادر مقتل می خواند ...

مقتل خوانی حضرت زهرا

شب گذشته با صدای گریه ی دایه ‌ام، که پیرزنی اهل کَرخ و اهل نماز و روزه و تهجد است بیدار شدم، مرا صدا زد. گفتم چه شده است؟

گفت امشب بعد از خواندن قرآن خوابیدم.دیدم گویا در کوچه های کرخ بودم و اتاقی تمیز، سفید و خوش نما از چوب ساج، که در آن باز بود و چند زن کنار آن ایستاده بودند. به آنها گفتم:«چه کسی مرده است؟ چه خبر است؟» آنها به داخل اتاق اشاره کردند، وارد شدم، زن جوانی که هرگز با جلال تر و زیباتر از او ندیده ام؛ با لباسهای زیبای سفید رنگ به تن داشت و در آغوشش سر بریده ای بود که از آن خون می چکید. پرسیدم: بانو کیستی؟ گفت: فاطمه، دختر رسول خدا هستم و این سر پسرم حسین است.به اَصدَق بگو برای پسرم این نوحه را بخواند:«از او پرستاری نکردم تا آرام گیرم؛ نه هرگز! چرا که اصلا بیمار نبود.» که یک باره از خواب پریدم.
ابوالحسن کاتب وقتی این رؤیارا از دایه شنید. باید دنبال اصدق می گشت تا سفارش فاطمه علیها سلام را به او برساند، آن هم در زمانی که حنابله در بغداد به شدت با نوحه خوانی بر حسین مبارزه می کردند.
تا اینکه در نیمه ماه شعبان خود را به حرم امام حسین علیه السلام رساند. و در باره اصدق پرس و جو کرد و او را یافت. و سفارش فاطمه علیها سلام را به او رساند و بیت را بر او خواند او شگفت زده و دگرگون شد. و آن شب فقط باین قصیده نوحه خوانی کرد.
منبع: مقاتل جامع سید الشهدا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 02:46:00 ب.ظ ]

مقتل خوانی مسیحیان ...

مقتل خوانی مسیحیان

مقتل خوانی غیر مسلمانان

چارلز دیکنز(نویسنده انگلیسی): اگر هدف امام حسین خواسته های دنیای بود، من نمی فهمم چراخواهران و زنان و اطفالش را به همراه برده بود! پس عقل حکم می کند که او فقط برای اسلام، فداکاری کرده.

ادوارد براون (مستشرق معروف انگلیسی): آیا قلبی پیدا می شود که وقتی در باره کربلا سخن می شنود،آغشته با حزن و الم نگردد؟

توماس ماساریک: کشیشان هم با ذکر مصائب مسیح مردم را متأثر می کنند، ولی شور و هیجانی که در پیروان حسین یافت می شود غیر قابل انکار است. مصائب مسیح در برابر مصائب حسین مانند پر کاهی است در برابر یک کوه عظیم.

جرج جرداق(دانشمند مسیحی):  وقتی یزید، مردم را تشویق به قتل حسین و مامور به خونریزی می کرد، آنها می گفتند:«چه مبلغ می دهی؟» اما یارا حسین به او می گفتند: مابا تو هستیم. اگر هفتاد بار کشته شویم،باز می خواهیم در رکابت کشته شویم.

آنطون بارا (مسیحی): اگر حسین از آن ما بود،در هردسرزمینی برای اوو بیرقی بر می افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می نمودیم و مردم را به نام حسین به مسیحیت می خواندیم.

منبع: فرهنگ عاشورا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 11:23:00 ق.ظ ]