من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اسفند 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29  



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 14
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 32
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 12
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

آسیب دست نوشته های طلاب ...

همیشه ظالم‌ها ظاهرا پیروز می‌شوند.تا تاریخ بوده همین طور بوده است. همانطور که امام حسین علیه السلام توسط متجاوزان به شهادت رسید.هرچند پیروز در هر دو روزگار بود ولی باشهادت. همین طور هم شهدا و اولیای خدا من‌جمله شهید بلند قامت روزگار ما سردار حاج قاسم سلیمانی که طبق فرمایش رهبری به کلتی‌الحسنیین رسید. اما با شهادت. چون همیشه افرادی در همه روزگاران وجود دارند که از جهت بصیرت دچار نقصان عقلی هستندو دنباله روی منحرفان هستند.

اکنون مدت بیش از بیست چهارسال سال از تاسیس مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران می‌گذرد. و از آن زمان تا کنون برای کشف حقیقت در حوزه‌ها کارشناسانی را می‌فرستند، که یک برگه به هر طلبه می‌دهند که مشکلات مدرسه را از مدیر و معاونان بنویسید. طلاب خودشان می‌گفتند تا حالا هرچه نوشتیم اثری ندیدیم بنابراین برگه‌ها را طلاب دیگر می‌گرفتند و روی هرکدام خواسته هایشان را می‌نوشتند تا تعداد زیاد باشد و اثر کند. اگر این خواسته ها منطقی و مفید بود چه بهتر اما خدای نکرده این برگه ها دست یک شیطانکی که در بیشتر حوزه‌ها وجود دارد بیفتد، شما تصور کنید که چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟!

مثلا این طلبه شیطان روی یک برگه بنویسد که در این حوزه همه ه م ج ن س ..ب..ا ! مرکزی‌های ساده انگار هم بر این باور باشند که هرکسی که اسمش طلبه شد صادق ترین فرد است! روی برگه دیگر بنویسد همه درد معده دارند، روی برگه دیگر بنویسد مارا بزور به نماز جمعه می‌برند…..، همین طور دروغها را به بافد؛ از دروغ گو نباید انتظار یک دروغ داشت.

کار مرکز با تعویض مدیر و کادر و معاونان شروع می‌شود. یا مجوز خوابگاه را حذف می‌کند.حالا این گونه گذارش‌گیری چه طبعات زشت و گناه آلودی دارد.

و کمترین نتایج  خطر ناک گزارش گیری دنیایی عبارت است از:

 1)  همه طلاب  به ه م ج ن..س  …ب  ا متهم می‌شوند.

2)  مدیر و معاون به کم کاری متهم می‌شوند.

3)  مجوز خوابگاه حذف می‌شود.کسانی که می خواستند وارد حوزه شوند چون خوابگاه نبود نمی توانند طلبه شوند.

4)مسؤلین مرکزگرفتار سوءظن می‌شوند.

5) این خبر کذب کافی است که از حوزه به بیرون درز کند، همه طلاب متهم هستند حتی خود شخص نویسنده، چگونه می‌تواند ازدواج کند چون طلبه حوزه‌ای با این وصف است.

6)و دیگرانی‌که دوست داشتند به حوزه وارد شوندمنصرف می‌شوند.

7) از اول به طلاب آموزش داده می‌شود که هرچه دلشان می‌خواهد  به مدیران مدارس نسبت بدهند، در حالیکه زمانی آداب متعلمین آموزش داده می‌شد تا حق بزرگتر و استاد را یاد بگیرند.

مطالب زیر کمترین نتایج اخروی این گونه گزارش گیری است.

1)  در قیامت همه آن طلاب از نویسنده گزارش  دروغ بازخواست خواهندکرد.

2)  همه طلاب از کسانی که در مرکز این دروغ را باور کردند باز خواست خواهندکرد.

3)  همه کسانی که دچار سوظن شدند بازخواست خواهندشد.

4)  کسی که این سخن را در حالیکه با چشم خود ندیده تهمت زده ایمان در قلبش ذوب شده است.

5)  کسانی که به خاطر این دروغ متهم به کم کاری شدند روز قیامت از نویسنده باز خواست خواهندکرد.

6)  کسانی که به خاطر بدبین شدن نتواستند به حوزه وارد شوند طلبه شوند بازخواست خواهندکرد.

واقعا نوبره در یک مرکز علمی اسلامی اینگونه بی‌فکری شود مانند قرون وسطا عمل کنند تا زمینه برای رشد “روح الله های زم” در حوزه‌ها شود. وقتی برگه‌ای بدون نام و مشخصات به طلبه تازه وارد که هنوز هیچ کلمه‌ای از ادبیات دین یاد نگرفته است بدهی و بگویی بنویس و مسؤلین مرکز با استناد به آن نوشته‌ها روی افراد متدین قضاوت کنند!!! یعنی خداوند آنها را از روی عدالت قضاوت نخواهد کرد؟!

با یک طرفه به قاضی رفتند و نه از تفهیم اتهام خبری هست نه از شاکی! و متاسفانه این گونه تربیت از ابتدا باعث می‌شود وقتی طلبه به مقام استادی و یا معاونت هم می‌رسد، این رفتار جزء شخصیت او می‌شود. لذا از استاد و کادر هم می‌خواهند که به همان روش مدیر را قضاوت کن!!! پناه برخدا!!!

فقط صرفا با یک تکه کاغذی که نه نامی دارد و فامیلی افراد مورد قضاوت قرار می‌گیرند! درست عین ساواک زمان طاغوت.

و طلبه شیطان دروغگو هم به تماشای کار شیطانی‌اش می‌نشیند و به ریش همه مسؤلین مرکز و حوزه‌ها می‌خندد؛ با خیال راحت که هیچ اثری  از تهمت و دوروغ  بر جا نگذاشته است و عقل جن هم به او نمی‌رسد.

در حالیکه امروز دنیای ارتباطات است همه از هر راهی می‌توانند اعتراضشان را به مسؤولین برسانند . تازه باید هرکسی حرفی گزارشی می‌دهد بتوانداثبات کند صرفا دهان باز کند هرچه دلش خواست بگوید درست نیست، باید در قیامت همه این کسانی که این راه را پیشنهاد می‌کنند جواب گو باشند.

 بحث ما این بود که افراد دروغگو و کجروندگان و منحرفان به ظاهر پیروز میدان هستند و طبق ستنت های پروردگار مدتی را با همین منوال به ظاهر خوش می‌گذرانند. و کسانی که به آنها تهمت زده شده هم ظاهرا شکست می‌خورند ولی وضع به همین منوال نمی‌ماند و خداوند در کمینگاه منتظر است.خواه بازرس، یا طلبه، یا معاونت مرکز باشد إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصَادِ.

شما چه راهی را برای بازرسی از حوزه‌ها پیشنهاد می‌دهید که این آسیب‌ها را نداشته باشد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1398-12-02] [ 06:43:00 ب.ظ ]

دختران گمشده ...

دختران فروشی سوریه

⚡️ بیاد روزهای خوب و خوشی افتادم که در دمشق داشتیم . کنار خانواده . همه جمع بودیم . امنیت داشتیم . رفاه داشتیم . زندگی شیرینی داشتیم اما قدرش را ندانستیم. ما احمق شدیم و دنبال مخالفان بشار اسد به خیابان‌ها آمدیم . ما احمق شدیم و فکر می‌کردیم بشار اسد دیکتاتور سوریه هست و با رفتن او سوریه گلستان می‌شود. ما چوب حماقت خودمان را خوردیم و اکنون داعش بیرحم بر ما حکومت می‌کرد……

⚡️ حال و روز شهر حلب روز به روز وخیم تر می‌شد. خبرهایی می‌رسید که ارتش سوریه برای تصرف شهر حلب آماده می‌شود و نیروهای داعش در تکاپوی شدید بودند . وقتی به خیابان می‌رفتم ، دقیقا جنب و جوش نیروهای داعش و اضطراب چهره‌های آن‌ها هویدا بود. من از خداوند متعال همیشه درخواست داشتم که روزی برسد و نیروهای داعش و همه تروریست‌ها نابود شوند. محل استقرار نیروهای داعش و حومه حلب توسط خمپاره اندازهای سوری مورد هدف قرار می گرفت.

⚡️ یک هفته از آخرین دیدار من با جوان داعشی گذشت و هیچ خبری از لیلا برایم نیاورد، نگرانی‌ام بیشتر شده بود . به پیش ابویعقوب رفتم و از او جویای احوال آن جوان شدم . او هم خبری نداشت . با خود می‌گفتم نکند به من خیانت کرده و پول را به جیب زده و رفت!!
یا شاید برایش اتفاقی افتاده !! ذهنم مشغول بود.

⚡️ ام عایشه بیتاب لیلا بود . هر روز گریه و زاریش را میدیدم و مانند خنجری بر قلبم می نشست. از آن جوان داعشی ناامید شده بودم . یکروز آدرس منزل ابونصر را برداشتم و توکل به خدا کردم رفتم به آدرس مورد نظر. خیابان و کوچه مورد نظر را زیر نظر گرفتم . ماشین‌های داعش و فرماندهان آن‌ها در رفت و آمد بودند . دل به دریا زدم و به ایست و بازرسی رفتم !!!

⚡️ سرباز نگهبان ایست داد و از من خواست خودم را معرفی کنم . گفتم ابوبشیر هستم و با فرمانده ابونصر فامیل هستیم !! خندیدند و مرا مسخره کردند. گفتند ابونصر از کی تا حالا فامیل سوری پیدا کرده ، برو گمشو و گرنه سرت را جدا می کنیم!!! ترس و وحشت سراپایم را گرفت و برگشتم . خدایا گرفتار چه وحشیهایی شده‌ام !!!!

⚡️با ناامیدی به خانه آمدم . ام عایشه گفت ابویعقوب دنبالت می گشت ، برو ببینم چکارت داشت؟!!! به منزل ابویعقوب رفتم ، گفت ابوبشیر برایت متأسفم . گفتم برای چه مگر چه شده است؟!!
گفت از حال آن جوان داعشی جویا شدم گفتند در عملیات هفته پیش کشته شده است !!!! خدایا چه میشنوم ؟!!! تنها امیدم برای پیدا کردن لیلا از دستم رفت!!!!?

⚡️ گفتم حالا چه خاکی بر سرم کنم ؟! او پولها را گرفت و هیچ کاری هم برایم نکرد و کشته شد. نمیتوانستم چکار کنم. منتظر یک اتفاق عجیب و غریب بودم و هیچ راهی نداشتم . یک شب در حال خواب بودم که صدای خمپاره ها در داخل شهر زیاد شد. شهر حلب حالت جنگی به خود گرفته بود . صبح فردا دوباره به منطقه صلاح الدین رفتم . با خمپاره قسمتهایی از خانه ها خراب شده بود. ایست و بازرسی داعش هم وجود نداشت!!! منطقه خلوت شده بود و رفت و آمدی نداشت!!! بیشتر نگران شدم مگر چه شده بود؟!!!

⚡️ ظاهرا دیشب این منطقه توسط هواپیما و خمپاره اندازها بمباران شده بود. به خیابان و کوچه مورد نظر رفتم ، همانجایی که آدرس منزل ابونصر بود. ساختمان خراب شده بود و هیچ کس حضور نداشت!!!! خدایا نکند لیلا کشته شده باشد ، نکند زیر آوارها باشد!!!!
دلشوره ام بیشتر شد ، اما کاری از دستم بر نمی آمد. به داخل ساختمان خراب شده رفتم و شروع کردم لیلا را صدا زدن!!!

⚡️ لیلای من آنجا وجود نداشت و هیچ جوابی نیامد. ?? خدایا این سرگذشت را چگونه باید تحمل کنم ، پسرم بشیر از دست رفت و قربانی داعش شد و اکنون دخترم لیلا گرفتار چنگال داعشیها شده و خبری از او ندارم !!! چقدر آن روزها بر من و خانواده ام سخت گذشت.

⚡️ سال ۲۰۱۶ بود و خبرها از پیشروی نیروهای بشار اسد بسمت حلب و محاصره حلب در شهر پیچیده بود. چهار ماه بود که دربدر دنبال لیلا گشته بودم و هیچ اثری از او نیافته بودم . کم کم از پیدا کردن لیلا ناامید شده بودم . حال و روزم اصلا خوب نبود ، هرروز داعشیها و خودم را لعنت میکردم !!! خودم را مقصر خون بشیر و لیلا میدانستم ، آرزو داشتم میمردم و این روزهای تلخ را نمی دیدم !!!

⚡️ داعش نیروهای مردمی و زن و بچه ها را سپر دفاعی خود میکرد . زنها و کودکان وحشت زده در زیر خمپاره ها و ترکشها سپر نیروهای داعش میشدند و هر روز تعداد زیادی از آنها کشته میشدند. داعش با ما مانند حیوانات برخورد میکرد . آنها عصبانی بودند و مرگ را در یک قدمی خود می دیدند . لذا از روزهای قبل وحشی تر شده بودند.

⚡️ حلب در حال آزاد شدن بود ، محله به محله حکومت داعش سقوط میکرد و هر لحظه نوید آزادی ما از چنگال داعش شنیده می شد

⚡️ حلب قطب اقتصادی سوریه بود. مهمترین شهر تجاری سوریه که امروز جولانگاه تروریستهای تکفیری شده است. کارخانجات مهم حلب طی سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ توسط نیروهای تروریستی حامی ترکیه برچیده شد و به ترکیه ارسال گشت. !! گرگها همگی بجان سوریه افتاده بودند ، ترکیه از یکطرف ، عربستان سعودی و امارات از طرف دیگر ، اسراییل و آمریکا همینطور!!!?

⚡️ خاطرات گذشته را که در ذهنم ورق میزنم تمام این خرابیهای امروز سوریه را نتیجه حماقت مردم و فریب خوردن آنها از دشمنان سوریه می بینم. رسانه های مخالفین بشار اسد ، از قبل حس نفرت از بشار اسد را در دل مردم سوریه کاشته بودند که فضا را برای ورود تروریستها به کشورمان آماده کنند!! در واقع مردم سوریه فریب عملیات روانی دشمنان را خورده بودند . و امروز نتیجه ناامنی را با گوشت و پوست خود لمس میکردند.

⚡️ حلب در شرف آزاد شدن بود. شهر در محاصره نیروهای مقاومت و ارتش سوریه قرار داشت. تروریستهای وحشی داعش و النصره در حال فرار بسمت ادلب بودند. مردم حلب در اضطراب و ترس قرار داشتند. تروریستهای وحشی عصبانی بودند و هنگام فرار از حلب همه چیز را خراب میکردند . چهره شهر مثل شهر مخروبه شده بود. خدایا این شهر حلب است ؟!!! باورم نمیشد شهر زیبای حلب به این روز بیفتد!!!!

⚡️ بعد از هفته ها درگیری شدید و جنگ شهری ، حلب آزاد شد ، روز آزادی حلب برای من بهترین خاطره زندگیم بود. باورش سخت بود یعنی مردم از چنگال تروریستهای وحشی آزاد شده بودند. در خیابانهای شهر مردم به استقبال نیروهای ارتش سوریه و جبهه مقاومت آمده بودند. عکس بشار اسد در دست مردم دیده میشد. حالا قدر آزادی و امنیت را می فهمیدیم. من هم باتفاق همسر و دخترهایم باستقبال رفتیم. همه خوشحال بودیم .

⚡️ بعد از استقرار نیروهای ارتش سوریه در حلب ، به مقر نظامیها رفتم و درباره گمشدگان و مفقودان جنگ سؤال کردم. مرا به کمیته مفقودین راهنمایی کردند ، آنجا رفتم و مشخصات کامل لیلا و عکس او را تحویل دادم. با مأموران کمیته صحبت کردم . گفتند امید بخدا داشته باشید . اگر زنده باشد ان شاالله پیدا خواهد شد.

⚡️ فرماندهان نظامی داعش ظاهرا به رقه و ادلب فرار کرده بودند ، شاید لیلای من اکنون آنجا باشد. باز در فکر لیلا رفتم . خدایا دختر نازنینم چه بلاها کشیده !!! آیا زنده هست ؟!!!! کجا هست ؟!!!!
هر لحظه از آن روزها از تلخترین لحظات عمرم محسوب میشد. گفتند باید منتظر باشید . اما این انتظار خیلی سخت و کشنده بود.

⚡️ سه ماه از آزادی حلب گذشته بود و من و ام عایشه هر روز به کمیته مفقودین جنگ میرفتیم و جویای خبر پیداشدگان بودیم. یک روز که …ادامه دارد

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 10:17:00 ق.ظ ]