من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





شهریور 1401
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 10
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 7
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

طنز مکالمه عربی ...

 laughing

در مسیر به روستایی رسیدیم. میزبان اتاقش را به ما اختصاص داد. وارد اتاق شدیم همسرم یک دانه پشه که از سرمای کولر گازی داشت سقوط می‌کرد را به من نشان داد. گفت «وای آقا اینجا پشه داره باید بریم پشه کش بخریم» من که نمی‌خواستم جدال بکنم. گفتم که یک دانه است  با مگس کش میکشیم

 گفت پشه زیاده و باید حتماًتار و مار بخریم. چاره‌ای نبود، آمدیم بیرون تا حشره‌کش بخریم. توی روستا دنبال یک دارو خانه یا دکانی گشتم پیدا نشد. وارد کوچه‌های اطراف شدم. به ما گفته بودند که فروشنده‌های عرب، فارسی، عربی و ترکی همه زبان‌ها را بلدند و مشتریان را از همه جای دنیا پاسخگو هستند. خیالمان راحت بود، نگو که مغازه داره محله اینطور نیست بلکه آنها فقط عربی بلدند.

 وارد مغازه شدیم ابتدا به زبان شیرین فارسی گفتم «حشره کش داری؟» ولی مغازه دار به من زل زده بود سپس به زبان آذری فصیح پرسیدم « حشره‌کش واریزدی؟» و همچنان بدون پلک به من خیره شده بود.

  مجبور شدم از زبان اشاره استفاده کنم و با انگشتم فشار دادن اسپری را نشان دادم و گفتم «پیس پیس» مغازه دار زل زده گفت «الرائحه» منظورش خوش‌بو کننده بود گفتم «لا» . چکار می‌توانستیم بکنیم مجبور بودم وسیله را نشان بدهم و بگویم از اینها می خواهم. جالبه هر چی توی قفسه‌ها گشتیم تا یک حشره‌کش پیدا کنیم نشد.

مجبور شدم هنر مکالمه عربی‌ام را رو کنم و با خودم فکر کردم که خب حشره جمعش حشرات می‌شود. پس عربی هست و مردن هم که می‌شود موت و پرسیدم «حشره الموت؟» چشمهای مغازه دار گردشد. گفتم خب «موت الحشره» چشمانش گردتر شد. نهایت عربی صحبت کردنم بود، داشت عربیم تمام می‌شد.

گفتم نگاه کن «الموجودات صغیره فی الهوا موجود»  نمیدانستم نیش زدن چی میشود. گفتم «دیز»  گفت «آهان » و  حشره کش از بالای قفسه آورد پایین به من داد.laughing

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1401-06-31] [ 05:44:00 ب.ظ ]

طنز بیجا ...


هر موضوعی جنس و محتوای خودش را لازم دارد، مثلا برای ساختمان چهل طبقه باید از ابزار مخصوص بهخودش استفاده کرد.نمی توان با خشت وگل و کاهگل و طاقهای گنبدی چنین ساختمانی را ساخت.
این مثال را برای نوشتن طنز آوردم.
از طنز در مقدسات نمی توان استفاده کرد. مثلا برای پیاده روی اربعین چگونه می توان طنز نوشت!
اربعین یعنی یاد آوری روزهایی که اهل بیت پیامبر در غمبارترین سفر بعد چهل روز از آن حادثه به کربلا می رسند، و در طی هزار و اندی سال شیعیان و دوست داران امام حسین برای یادآوری آن روز در سفر اربعین پیاده روی می‌کنند، تا درد و غم حضرت زینب را کمی بچشند.
در حالیکه طنز بیان عدم تناسبات در عرصه مختلف اجتماعی است.که در ظاهر متناسب به نظر می‌رسد.
ریشه طنز به معنای طعنه زدن است،که با شوخی استفاده می‌شود.

یا برای طنز نویسی نمی‌توان شخصیت‌های مقدس که در تاریخ ما کارهای بزرگی برای جلوگیری از تجاوز دشمنانی مثل انگلیس و روسیه جانشان را در کف اخلاص گذاشتند، موضوع طنز قرار داد! اگر بنویسیم یعنی مقدساتمان را زیر سوال بردیم و الگو بودن قهرمانانمان را نابود کردیم.
به عنوان مثال ما حق نداریم در باره ریش بلند میرزا کوچک خان طنز بنویسیم. طنزمثل شمشیر دولبه تیز است که باید مراقب باشیم. به نظرم اگر کسی چنین طنزی بنویسد از تاریخ بی‌خبر است و یا خدایی نکرده حریم شهدا را به سخره گرفتن است.

در طنز اربعین فقط می‌توانیم از ناتوانی زبان زوار بنویسیم.  گاهی اوقات عربی سخن گفتن مان بسیار خنده دار است .

نباید در طنز  قیافه افراد را به سخره گرفت، این با فرهنگ دینی در تضاد است. باتوجه به استقبال اکثریت مردم از طنز این گونه تمسخرها چه در باب مقدسات چه در خلقت انسانها سبب بی‌حرمتی به افراد می‌شود.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1401-06-27] [ 01:03:00 ب.ظ ]

ردپای شهیدان ...

در تمامی سالهای متمادی دنبال یک چیز هستم

در کوچه کوچه شهر!

در میدان‌های شهر!

در سردر نام کوچه‌ها!

در بهشت شهرها!

دنبال رد پای شهیدان!

همه جا و هرکجا در رهگذر جاده‌ها و روستاها می‌گذرم برای هر نام شهید می‌فرستم صلوات!

چشم در چشم شهیدان دخیل می ‌بندم به قامت استوارشان.

تا فراموشم نشود که این رد پاها تا قیامت و بهشت رهسپارند!

میخواهم که مرا با خود ببرند.

موضوعات: فرهنگی, دلنوشته  لینک ثابت
[شنبه 1401-06-12] [ 06:54:00 ب.ظ ]