من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 16
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 12
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 17
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

یک پیام از زبان طلبه ...

می خواهم از زبان یک نفر با شما حرف بزنم ! شما واژه سرباز را می شناسید، وقتی از آن سخن به میان می آید ناخود آگاه سربازان ارتش و خدمت سربازی به ذهن می آید اما من می خواهم از سرباز دیگری برایتان حرف بزنم .سربازی که در اوج نقطه بیم  قرار دارد.اگر مسیر را درست طی کند و رسالت خود را درست انجام دهد جهانی را رهسپار رستگاری وسعادت می کند وگرنه برعکس …
من یک طلبه ام در آغاز با نام خدای بی همتای هستی که توفیق بودن در میان رهروان راستین خود را به من عطا کرد وبا سلام  و صلوات بر امام مظلومان عالم حضرت مهدی موعود که من بی مقدار را در وادی سربازان عاشق خویش پذیرفت ومرا به میدان رزم علیه شیطان نفس راه داد. یادم می آید قبلا ها (قبل طلبگی) همیشه که او را از ته دل صدا می کردم زود به کمکم می آمد حالا که مرا در خانه خود راه داده بیشتر مطمئن می شوم که او هرگز از احوال من و تو بی خبر نیست .
از وقتی به خانه تو پا نهاده ام دیگر آن فرد گذشته نیستم ، دنیایی دیگر پیش چشمانم باز شده که قبلا آن را نداشتم ولی همیشه آرزوی آن را داشتم ، دنیایی که محور در آن فقط خداست وهمین بس است ، انسان های آن هم، خدایی هستند ومهم تر از آن ، این که در خانه تو که ولی خدا هستی به سر می برم چه توفیق عظیمی است در خانه مهدی بودن و از نان و نمک او خوردن ولی به شرط نشکستن نمکدان .نمی دانم من که لیاقت نداشتم وندارم  ولی حتما پدر ومادرم کار نیکی انجام داده اند که من توفیق آمدن به خانه تو را پیدا کردم. از زبان می آید و می رود وقتی به این مهم فکر می کنم می خواهم از خوشحالی بال درآورم چون به آرزوی دیرین خود دست یافته ام ، حالا فرصتی یافته ام که نور وجودی خویش را به مبدا بی کران نور پیوند دهم ، وای  که چقدر با خدا بودن شیرین است ، خدای به آن عظمت ، خدای سریع الرضا که اگر یک قدم با اخلاص به سویش بروی او ده قدم به سویت می آید البته هر جایی می توان با اخلاص زندگی کرد، اما خانه تو یک امتیار بیشتر دارد، نه یک امتیاز بلکه هزاران امتیاز .اول این که با تو بیشتر آشنا  شدم ،در ابتدا تو را اینقدر نمی شناختم اما اکنون به حمد الله تو رابیشتر می شناسم ،هر لحظه حضورت را حس می کنم ،آری تو به خانه ات سر می زنی .
دیگر  امتیاز خانه تو آشنا شدن با انسان های صالحی است  که سعی  در به کمال رسیدن دارند وصرف بودن در کنار چنین انسان هایی واقعا نعمت بزرگی است .
آقا جان تنها یک غم بزرگ سراپای وجودمان را مملو از درد ورنج کرده وآن دوری وفراق توست ، می دانم هر گناه من جوان مانند سیلی بر صورت توست پس سعی می کنم از گناه دوری کنم .
از خدا می خواهم مرا از لحاظ انسانی چنان بالا ببرد که روزی همنشین تو باشم مولایم !
ما طلبه ها ریزه خوران سفره تو هستیم ،ان گونه که بزرگان گفته اند :طلبه ها مانند پیامبران کوچک هستند. اگر هر کدام به وظایف خود به خوبی عمل کنند رسالت خود را انجام داده اند وگرنه …پس من به تو قول می دهم که در درجه اول از گناه دوری کنم وبعد با ایمان وعمل صالح خود ، قدمی در اصلاح جامعه خود بردارم تا مدیون نباشم .
از وقتی طلبه شده ام احساس می کنم شانه هایم در اثر این مسئولیت سنگین شده اند اما به همان درجه شیرینی وحلاوت خاص دارد .
آقا جانم به امید آن لحظه ای که خداوند بزرگ برات حضورتان را امضا کند ان شا الله .

                                                                                                                نویسنده: بستی نویدی

 

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[سه شنبه 1386-08-08] [ 12:12:00 ق.ظ ]

تو بیا باور من ...

   باغ انگور به جان می کارم                         
  تا دلم محفل زیبا باشد
  از لطافت به حیات تا تو را خوش آید
 که بمانی با من
نیمه شب آب زنم باغ دلم را هر روز
تا طراوت  باشد
در وجودم همه نور
چون که آن یک نظر لطف که بر من داری
همه ارزانی این حس دل است
سرورم ،روح حیات
زندگی را می سازم
بی تو با آب دلم
پس تو کی می آیی؟
روح من خسته شده از همه دشت
دل من با همه هستی خود
به تو می اندیشد
به تو که پنجره دشت خدا
با حضورت زیباست
تشنه بارانم
جان من می سوزد
با همه آب دلم
چون که بی تو تنهاست
در شب وحشت دلهای سیاه
تو بیا باور من باش د ر این لحظه تردید به خود
و همه هستی من را
به نگاهی بفروش                                                      « لیلا الماسپور

موضوعات: نوروز  لینک ثابت
[یکشنبه 1386-08-06] [ 02:03:27 ق.ظ ]

محمل دل شکستگان دوست ...

                                                       
   شکوفه های کشور عشق یعنی ایمان ،رنگ خود را باخته اند .در حقیقت صبح عشاق ، مروارید های صبح گاهی نیز مانده اند .سکوت در کشور عشق مانند کبوتران بال بسته منتظر آزادی از حبس است آری این سکوت برای دل شکستگان ِ از عشق ِ عدالت معنا و مفهومی آشکار دارد.سربازان سرزمین سکوت در تب وتاب سخنِ عدالت از منجی عدالت اند. می خواهند با آبشار حیات (قیام عدالت ) دل های سوخته از آتش بی عدالتی ها را تسلی بخشند .می خواهند شب های ظلمانی حق کشی ها را با خورشید عدالت مثل بهشت نورانی تصور کنند.در  کشور عشق صاحبان ایمان منتظر میهمانی ویژه اند که برای یک بارهم که شده صدای قدم های او را بشنوند و بوی خوش عدالت را از دستان مبارک او استشمام  کنند. چه کند آن کس که او بی خانمان است اما معبری است که او را به صحنه حقایق عدالت می برد .امید است که خادمان کشور عشق با قلبی سلیم جاده های عدالت را برای منتظران دوست توصیف کنند وقانع کننده منتظران باشند تا وصولشان به حقیقت سهل باشد.

                                                                                                                    نویسنده: معصومه مردمی

موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
 [ 01:54:00 ق.ظ ]

خواستیم ثواب کنیم که... !!! ...

  
 (این خاطره واقعی دو طلبه پایه اول ناشی  است)
ساعت 12 و 30 دقیقه است . مریم و نرگس ریاکار پچ پچ می کنند . مریم ! ببین ، فردا اکثر بچه ها به خانه می روند بیا این گرد و خاک کفش ها را بگیریم تا وقتی به شهرهاشان می روند مردم آن ها را با گرد و خاک کفشهایشان نشناسند         
نرگس: باشه من حاضرم . 
مریم و نرگس ساعت 1 نصف شب واکس و پارافین و دستمال کاغذی و … حاضر می کنند برای کفش های بیچاره ، و منتظر نشسته اند تا بچه ها بخوابند . امان از دست این پایه دوم ها . خدا بگم این امتحان موجزشان را چه کند ، برای یک امتحان ساده تا صبح بیدار بودند!
 یکی می خوابید یکی بیدار می شد. حالا ساعت 2 است. مریم و نرگس کنار کفش ها نشسته اند و چراغ را خاموش کرده اند و خیلی بی سر و صدا مشغول واکس زدن کفش ها هستند ، یک دفعه صدایی آمد . مریم یواشکی پرده را بالا زد که ببیند چه صدایی است که در این هنگام فریده را دید که بسیار ترسیده و از ترس مثل درخت چنار میخ شده است . از پشت پرده بیرون آمدیم  و از فریده قول گرفتیم  که به کسی حرفی نزند و دوباره به مقر اصلی برگشتیم و در تاریکی تند و سریع مشغول کار شدیم.
ساعت 3 است . نصف کارمان تمام شده است که صدایی از  خوابگاه توجه ما را به خود جلب کرد.ساکت شدیم تا کسی متوجه ما نشود و با زحمت تمام خنده مان را خفه کردیم به طوری که سرخ سرخ شدیم . لحظاتی بعد که مریم می خواست از اوضاع سر دربیاورد پرده را کنار زد و ناگهان حکیمه شلوغ را دید که در کنار در خوابگاه ایستاده و به سمت پرده خیره خیره نگاه می کند و سپس بی هیچ پرسشی ، بدون سر و صدا بالا رفت ولی نگو که حکیمه از قضیه سر در آورده و رفته بالا اتفاقا هم زینب را دیده و آن چه دیده بود را گزارش داده و تصمیم گرفتند بعد از نیم ساعت به پایین آمده نتیجه کار را بعد رفتن ما ببینند .
 و اما ما که از کار کردن در تاریکی کلافه شده بودیم چراغ را روشن کردیم تا مشغول کار شویم ، ناگهان متوجه شدیم کفش های نوی هاله ی حساس را که نباید واکس از دو متری اش رد می شد را واکس زده ایم آن هم نه این که به کفش واکس زدیم بلکه انگاری واکس را قالب کفش گرفتیم . بگذریم از این که فردا صبح چه بلای خانمان سوزی قرار است هاله بر سرمان بیاورد.
بعد از نیم ساعت صدای پایی از راه پله ها آمد . نرگس پرید سریع چراغ را خاموش کرد تا  کسی متوجه مان نشود و این بار تصمیم گرفته بودیم هیچ صدایی نکنیم و به آن طرف   پرده سرک نکشیم . در تاریکی تمام نرگس تپل با دو تا از کفش ها در دستش چمباتمه زد به طوری که فرقی با مجسمه نداشتیم حتی نفسمان را حبس کرده بودیم تا کسی متوجه ما نشود . یک دفعه متوجه شدیم کسی به سمت پرده می آید . وای خدا ! چشمتان روز بد نبیند همین که حکیمه پرده را کنار زد و چشمش به ما افتاد دیدن همان و جیغ کشیدنش همان . زینب که از پشت سر حکیمه می آمد با جیغ حکیمه ترسید و او هم در جیغ کشیدن حکیمه را یاری کرد . زلزله صدا به خوابگاه رفت . ولی متاسفانه یا خوشبختانه کسی از خواب بیدار نشد . البته دیگر نیازی به بیدار شدن آن ها نبود چون که فریده ، حکیمه و زینب از قضیه باخبر شده بودند و کمی نامردی از طرف آنها برای لو رفتن قضیه واکس زدن کفش ها علی الخصوص کفش های مفتضح شده هاله کافی بود .
حکیمه مانند میت نقش بر زمین شده بود ما هم که خودمان را گم کرده بودیم با نمکدانی در دست بر سر آن ها نازل شدیم و مثل این که سوزنمان گیر کرده باشد مدام به آن ها می گفتیم نمک بخورید ، نمک ! (بعدا برای خودمان هم سوال شد که کِی به آشپز خانه رفتیم و نمک آوردیم !!!) .
زینب از شدت ترس به گریه افتاده بود . بالاخره با هزار بدبختی و نمک و نمکدان اوضاع را آرام کردیم . کمی بعد مریم جمع وحشت زده را به خوردن تخمه دعوت کرد . آرام آرام که خواب از سر مان پرید نطقمان باز شد ، حکیمه گفت : نمی دانید که چه حالی شدم ، وقتی نرگس را دیدم هر چیزی که فکرش را بکنید  به ذهنم رسید الا این که شاید این موجود چمباتمه زده انسی باشد . دقایقی بعد دو وحشت زده و دو ایثار گر از اتفاقات افتاده آن قدر خندیدند که همه دل درد گرفتند . چندی بعد هر چهار نفر با هم به مقر رفتند و با همکاری هم کار ایثار را به پایان رساندند.
اما چه ایثاری شد !، آن از شب ، که گیر کنجکاوی بچه ها افتادیم و ایثار مان کَمَکی له شد؛ و آن هم از فردا صبح بکه ا لعن و نفرین های هاله که کفش هایش را پژمرده می دید ایثارمان پژمرد.


 نویسنده: خدیجه جوادی طلبه پایه سوم  

 

موضوعات: داستان, خاطرات  لینک ثابت
[شنبه 1386-08-05] [ 09:26:00 ق.ظ ]

مناسبت روز ...

احیای کاپیتولاسیون


قانون ننگین کاپیتولاسیون ، با مصونیت قضایی خارجیان که در سال 1297 لغو شده بود از مهر ماه 1343 در حق مستشاران وتبعه آمریکا در ایران بار دیگر احیا گردید و لایحه ای که این مورد توسط منصور به مجلس برده شد با تصویب نمایندگان رسمیت یافت .تصویب این قانون ننگین و استعماری بار دیگر موجب جوش و خروش امام (ره) شد که دوباره به صحنه مبارزه قدم گذاشته و علیه آن موضع گیری بسیار شدیدی نمود .در روز 4 آبان 1343 که با بیستم جمادی الثانی 1384 وسال روز تولد حضرت زهرا و تولد امام خمینی (ره) مصادف شده بود ،امام خمینی خطاب به اجتماع عظیمی از مردم که در منزل ایشان گرد آمده بودند ،سخنرانی آتشینِ قاطع و کوبنده ای ایراد کردند که در تاریخ این کشور برای همیشه به یاد خواهد ماند.در این سخنرانی با لایحه مصونیت قضایی آمریکائیان به عنوان عامل سلطه بیگانه بر کشور به شدت برخورد و مخالفت شده و به همه علما، مراجع ، روحانیون و عموم مردم نسبت به خطر از دست رفتن حیثیت اسلام و استقلال و شرف کشور هشدار و اعلام خطر داده شده بود.
امام خمینی (ره) علاوه بر این سخنرانی اعلامیه ای نیز علیه لایحه کاپیتولاسیون صادر فرمود که به شکل اعجاب آمیزی در همان روز در سراسر کشور در تعداد بسیار زیادی منتشر شد و همگان از متن آن مطلع گردیدند.
پس از این اعتراضات رژیم شاه که از تکرار واقعه 15 خرداد در هراس بود تصمیم به بازداشت مجدد امام گرفت و این بار به جای زندانی کردن به تبعید معظم له به خارج از کشور رو آورد .لذا نیمه شب 13 آبان ماه 1342 امام را در منزلشان دستگیر کرده و در همان زمان به ترکیه تبعید نمود.فردای آن روز اعلامیه ساواک به این  شرح از رادیو شنیده شد:… طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه ی آقای خمینی و تحریکات مشار الیه بر علیه منافع ملت ، امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد؛ لذا در تاریخ 13 آبان ماه سال 1343 از ایران تبعید گردید «سازمان اطلاعات وامنی کشور»…                                                                                            

                                                                                                         جمع آوری مطلب: مهناز وظایف

موضوعات: نوروز  لینک ثابت
[پنجشنبه 1386-08-03] [ 11:12:18 ب.ظ ]

حياط‌مان: به گوش باشيد!! ...

حياط‌مان مثل آدم‌هاي ديلاق دراز به دراز گوشه خزينه* بي‌حال افتاده است. طويله دام‌ها درست صدرنشين حياط است و خانه مسکوني ما هم کنار آن است، انگار طويله به خانه و حياط  فخر فروشي مي‌کند که اي خانه ! با اين که تو جايگاه انسان‌ها هستي ولي من بالاتر از تو هستم و مانند انسان هاي بي لياقت که صدر نشين کارهاي مهم دولتي مي شوند، من هم بالا نشين هستم .در کنار طويله و  درست روبروي اطاق محل نگهداري گوسفندان قرار دارد ،آن ها بي ادعا هستند و بعضي از آن ها خيلي مرا حرص مي دهند.به خاطر اين که مانند انسانهايي که مقام هاي مهم را ميدزدند آن ها هم با سرشان در اطاق را باز مي کنند و داخل مي آيند و خراب کاري مي کنند .
   قابل ذکر است که اطاق هاي مسکوني ما همه روبه قبله يعني طرف جنوب هست و طويله و جايگاه گوسفندان پشت به قبله .
   از زاويه ديگر که به حياط نظر کني، هتل بره ها و گوسفندان  و گاو ها درست پشت سر هم رديف شده اند .در هر سه آن ها باز است و انگار پلکاني را به نمايش مي گذارند.
   درست رو به قبله منزل مسکوني مان قرار دارد که يک دست سرويس و يک خانه جديد بزرگ با سالن پذيرايي که  تازه ساخته ايم .چون انشاء الله کار هاي خير زيادي در پيش داريم .پدرم مکه مي رود ،دختر هاي مان شوهر مي کنند ، يک پسر باقي مانده راهم  زن مي دهيم و جشن هاي همه آن ها را در اين اطاق بر پا مي کنيم .بعد از خانه بزرگ، حياط ديگر کمي از دست آجر و سنگ رها مي شود مانند انساني که مي خواهد خود را از دست متعلقات زندگي رها کند، محيطي باز به خود مي گيرد تا اين سر حياط که در غرب آن و انتهايش حمام و اطاق تنور دستشويي قرار دارد. البته انبار کاه و در بزرگ حياط هم همان جا است.
   يادم مي آيد سالهاي دبيرستان در اطاق تنور ، بر سر تنور مادر مي نشستم  و درس مي خواندم چه قدر هم حال مي داد! از جمله درس تاريخ که خيلي آن را دوست دارم .ان شا الله مي خواهم بعد از اتمام دروس حوزه وارد دانشگاه شوم و در رشته تاريخ ادامه تحصيل دهم.
   همسايه هاي مان از طرف شمال خانه ؛ خاله ام ،از طرف جنوب خانه عمو يم ،از طرف غرب برادر بزرگم و از طرف شرق خانه پسر عمو يم هستند . يکي از برادرانم ساکن روستاي ديگري است.البته او با رضايت خود روستاي ما را ترک نکرد بلکه با تهاجم فرهنگي خانواده زنش روبرو شد ودر نهايت با چشماني اشک بار ديار پدري خود را  وداع گفت.
نکته اخلاقي اين شرح حال!: اين که زير بار زور نرويم وبا تهاجم فرهنگي مقابله کنيم !!!!!!

* خزينه: نام روستايي در شهرستان مياندواب .                                                                           

پديد آورنده اثر: بستي نو يدي خزينه انبار قديم واقع در شهرستان مياندواب استان آ.غربي ،طلبه مدرسه علميه فاطميه هادي شهر

موضوعات: داستان, خاطرات  لینک ثابت
[چهارشنبه 1386-08-02] [ 02:48:00 ق.ظ ]

كلامي از رسول اكرم (ص) ...

رسول اکرم (ص) :

    بنده هر چه در عبادت ضعیف باشد با اخلاق نیک خود در آخرت به درجات بزرگ ومنزل های والا دست می یابد.                                                                                     المحجه البیضا ج5 0 ص93

موضوعات: نوروز  لینک ثابت
 [ 12:58:04 ق.ظ ]

یک سبد ریحانه ...


«يک سبد ريحانه»

مي‌گويند باز باران
                       با ترانه
                                با يک نگاه عاشقانه
                                                      دنيا غريب و آشناست
                                                                               اي باغ گلهاي ترانه
سخت است
              ولي مي‌چينم از باغ دلت
                                           يک سبد ريحانه
                                                            از نرگس چشمانم

نويسنده: ثريا احمدي

موضوعات: شعر, سروده های طلاب  لینک ثابت
[سه شنبه 1386-08-01] [ 02:42:00 ق.ظ ]


 
 

 
 
مداحی های محرم